۱۴.۲.۰۳

حكايت شير و خرگوش بخش يازدهم


چونکه خرگوش از رهایی شاد گشت
سوی نخچیران دوان شد تا به دشت
هنگامى كه خرگوش از دست شیر رهایی یافت، شاد و خوشحال و دوان دوان به سوی نخچیران دشت شتافت.
شير را چون ديد محو ظلم خويش
سوى قوم خود دويد او پيش پيش
شير قاتل موجب كشته شدن خود شده بود و خرگوش قاتل شادمان از قتلى كه مرتكب شده بود بسوى قبيله خود ميجهيد.
شير را چون ديد كشته ظلم خَود
ميدويد او شادمان و با رشَد
شير بخاطر ندانم كارى خود كشته شد و اين ندانم كارى موجب نجات خرگوش شد. خَود در اينجا بمعنى نفس و ذات است. رشَد يعنى نجات يافتن، رستگارى. این بدانسو آن بدینسو میکشد، هر کسی گوید منم راه رشد. مولوی
شیر را چون دید در چه کشته زار
چرخ می زد شادمان تا مرغزار
شير در چاه با خفت و خوارى كشته شد و خرگوش شاد از اين مطلب تا مرغزار و نخچيرگاه چرخان و رقصان رفت.
دست می زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ
خرگوش خوشحال بود چون از چنگال مرگ نجات يافته بود و از اينجهت مانند شاخ و برگى كه توسط باد در هوا بچرخ و رقص درميآيند، ميچرخيد و از شادى ميرقصيد.
شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد
سر برآورد و حریف باد شد
مانند شاخ و برگ كه توسط باد از زندان خاک رها شده و با باد همراه و دمساز ميشوند.
برگها چون شاخ را بشکافتند
تا به بالای درخت اشتافتند
برگها با شكافتن شاخه ها از بار تعلق شاخه رهايى يافته و تا نوك درخت ها بالا ميروند.
با زبان همدلى شکر خداى
میسراید هر بر و برگی جداى
بى زبان هر بار و برگ و شاخها
ميسرايد ذكر و تسبيح خدا
هر شاخه و برگی با زبان دل با خداى خود راز و نياز كرده و شكر زنده بودن و زندگى را بجا ميآورد.
چگونگى بسته شدن نطفه آدمى:
كه بپرورد اصل ما را ذو اتاء
تا درخت استبر شد استتاء
اين بيت با واژهگان ديگر نوشته و تحريف شده تا اصل معناى آن بطور مسخره اى تغيير يابد. درحاليكه مولانا چگونگى بسته شدن نتفه(نطفه)آدمى را در اين بيت شرح ميدهد. ذو اتاء از القاب پروردگار و به معنى سخاوتمند و دست و دلباز است. درخت استبر يعنى درخت تنومند. استتاء يعنى حالت پس از انزال. 
جان های بسته اندر آب و گِل
چون رهند از آب و گِلها شاد دل
مانند خرگوش، اسپرم هايى كه از آب و گل ساخته شده اند، شاد و سرحال رها ميشوند.
در هوای عشق او رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند
اسپرمها رقصان خود را به سلول تخمك ميرسانند و سلول تخم را كه شبيه قرص كامل ماه است و هیچ کاستی و نقصانی ندارد، تشكيل ميدهند.
جسمشان رقصان و جانها خود مپرس
وآنکه گردد جان از آنها خود مپرس
و بدين ترتيب جسم تشكيل ميگردد، و سپس جان در آن دميده ميشود. دمى که شرح حقیقت ويژهگيها و احوال درونی اش در بیان نمیگنجد.
از اينجا مولانا از غرور بيجاى آدمى كه در برابر عظمت هستى، حقيرى بيش نيست و با اينحال ادعاى بزرگى دارد، سخن ميگويد:
شیر را خرگوش در زندان نشاند
ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند
خرگوش شیر را در زندان اسير ميكند و اين يك ننگ بزرگ براى شیر است كه از هر نظر از خرگوش جلوتر است.

در چنان ننگی و آنگه این عجب
فخر دین خواهد که گویندش لقب
و چگونه ممكن است كه با وجود چنين ننگى كه بر پيشانيش نشسته، آمده و ادعاى سلطانى جنگل را داشته باشد؟ يعنى آدمى با وجود نادانى و خطاهايى كه منحر به قيد و بند براى او ميشود، و او را در چاه به بند ميكشد، هنوز ادعاى اشرف مخلوقات را دارد. آدمى كه خود با سخت شدن درخت استبر بوجود آمده است.
ای تو شیری در تک این چاه دهر
نفس چون خرگوش تو، كشتت به قهر
اى كسى كه مانند آن شيرِ بازى خورده در ژرفای چاه ظلمات نادانى خود حبس شده ای و اسير حماقتهاى خود هستى، بدان كه در آخر، توسط همين نادانى ات از بين خواهى رفت.
نفس خرگوشت بصحرا در چرا
تو بقعر این چه چون و چرا
نادانى ات مانند آن خرگوش چاق و چله، شادمانه در صحرا مشغول چرا و بزرگتر شدن است و تو در ته چاه حماقت نشستى و مرتبا از خودت و ديگران ميپرسى، چرا اينجور شد، چرا آنگونه نشد، چرا هستم، چرا نيستم، چرا دارم، چرا ندارم و و و … اسير چون و چرايى.
سوی نخچیران دوید آن شیر گیر
كاى شما قوم اسير شير گير
خرگوش كه اينك مزين به لقب شیر گير، شده بود، به سوی نخچیران دوید و فرياد برآورد، اى قومى كه درگير شير بوديد.
مژده مژده ای گروه عیش ساز
کان دم دوزخ به دوزخ رفت باز
ای گروهی که موجب عیش و عشرت ديگران هستيد و ديگران با شكار شما به عيش و عشرت ميپردازند، مژده كه آن روح جهنمى را به جهنم بازگرداندم.
مژده مژده کان عدوى جانها
کند قهر خالقش دندانها
مژده بدهيد كه آن دشمنى كه بلاى جانتان بود، با قهر خدايش،(توسط خريتش) دندانهايش كنده و كشيده شد. يعنى مرد.
مژده مژده كز هوا ظالم بچاه
اوفتاد از عدل و لطف پادشاه
مژده مژده كه به لطف و كرم خدا(مكارى من) آن ظالم توسط هوا و نادانى اش در چاه افتاد.
آنکه از پنجه بسی سرها بکوفت
همچو خس، جاروب مرگش هم بروفت
آن شیری که با پنجه های مرگبارش، بسیار سر ها را كوفته و كشته بود، اینک مانند خسى بى ارزش، توسط جاروب مرگ از عرصه زندگی برداشته شد.
آنكه جز ظلمش دگر كارى نبود
آه مظلومش گرفت و كوفت زود
آن كسى كه ظلم كند، دچار ظالم ميشود.
گردنش بشكست و مغزش بر دريد
جان ما از قيد محنت وارهيد
گردنش شكسته شد و مغزش از كاسه سرش بيرون افتاد و ما را از رنج و اذآب رها ساخت.
گم شد و نابود شد از فضل حق
بر مهم، دشمن شما را شد سبق
بلطف خدا، گم شد، نابود شد و مرد و به تاريخ پيوست.
جمع شدن نخجيران گرد خرگوش و ثنا گفتن او را:
جمع گشتند آنزمان جمله چموش
شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
نخچیران با شنيدن فريادهاى خرگوش دور او جمع شده و از مژده كشته شدن شير، شاد و رقصان شدند. چموش يعنى نااهلى.
حلقه كردند او چو شمعی درمیان
سجده کردندش همه صحرائیان
نخچیران، بدور خرگوش حلقه زده و او را مانند شمع مجلس در ميان گرفتند و به تحسين و تعظیمش پرداختند.
تو نداى آسمانی یا پری؟
نی تو گابرآييل شیران نری
نخچیران به خرگوش گفتند، آیا تو يك الهام آسمانی هستی یا جزو پريان و فرشتگان خدايى؟ نه شايد هم ، تو فرشته مرگ شیران نر هستى!
هرچه هستی جان ما قربان توست
دست بردی دست و بازویت درست
بهرحال هر چه هستى، جان ما قربان تو، چرا كه اين جان را تو ناجى بودى. و دستت درست و دستت درد نکند.
راند حق این آب را در جوی تو
آفرین بر دست و بر بازوی تو
خواست خدا اين بود كه تو باعث و بانى خير شوى.( حق این آب را در جوی تو روان کرد ) دستان تو وسیله اجرای مشیت الهی شد. پس آفرين بر دست و بازوی تو که بدین کار و بر این مهم توانا شدى.
بازگو تا قصه درمانها شود
باز گو تا مرحم جانها شود
بگو چگونه شير را از پاى درآوردى تا دلمان خنك شود و بر روى زخم هايمان مرحم شود.
بازگو تا چه سگالیدی بمکر؟
آن عوان را چون بمالیدی بمکر؟
از حيله و مكرى كه براى كشتن شير بكار بردى، بگو. و اينكه چگونه آن دشمن خونخوار را بسزاى عملش رساندى.
بازگو کز ظلم آن استم نما
صد هزاران زخم دارد جان ما
از خفت و ذلت آن سلطان نما، بگو كه از ستمش، زخمهاى بيشمار بر دلهايمان نشسته و آنها را خون كرده است. استم نما، يعنى بزرگ نما، اشراف زاده نما. با اسم و رسم و نسب نما، نانجيب زاده هايى كه توى كوچه بزرگ شده از سفره مردم نان خورده و امروزه بخودشان آقا زاده ميگويند.
بازگو آن قصه كان شادى فزاست
روح ما را قوت و دل را دواست
از داستان شادى آور نابودى او بگو، تا دلهايمان آرام و قوت بيابد.
گفت، تایید خدا بود ای مهان
ورنه خرگوشی که باشد در جهان
خرگوش گفت، سرورانم، اين لطف و كرم پروردگار بود وگرنه خرگوش را چه به شير گيرى! پيش از اين مولانا نخچيران را جبرى و تابع سرنوشت از پيش تايين (تعيين)شده و قضا و قدر معرفى كرده بود.
قوتم بخشید و دل را نور داد
نور دل مر دست و پا را زور داد
پروردگار توانا بمن قدرت مقابله با شير را داد و با نور الهى دل و جرأت بمن بخشيد. و جرأت و دلاورى، دست و پايم را نيرومند ساخت.
از بر حق میرسد تفضیل ها
باز هم از حق رسد تبدیل ها
هر فضیلت و برترى که آدمى به آن ميرسد و مهربانى قلب ها و معرفت و چشم سوم و بصيرت، از طرف پروردگار به او ارزانى داشته شده است. همچنين دگرگونى حالها نيز از جانب اوست. بگفته حكيم و دانشمند و فيلسوف بزرگ و ارزشمند ايران فريد عطار، اولين گام در مسير رسيدن بخدا، طلب است. و طلب يعنى درخواست از خدا، از طريق سخن و گفتگو با او. يعنى صرف نظر از اينكه آدمى در چه مكان و زمان و حالى است، در زمان شادى و غم، در اميد و نا اميدى، در شيرين و يا شور بختى و و و … از خدا بمعناى واقعى بخواهد كه او را به راه راست هدايت كند.
حق بدور و نوبت، این تایید را
می نماید اهل ظن و دید را
و هو، و يا پروردگار زيبا، اين لطف و كرم را در طول عمر و در زمان مناسب و بر اساس خلوص نيت و خواست آدما به آنها ميدهد. و فرقى نميكند كه آدمى اهل راستى باشد يا شر، هر كه در طلب و خواسته اش جدى تر، پافشار تر و طالب تر باشد، نوبتش در صف جلوتر ميباشد. واژه بدُور، يعنى در طول عمر و يا در طول عمرها(اگر تناسخ را بپذيريم) و نوبت در اينجا يعنى زمان.
هین بملک نوبتی شادی مکن
ای تو بسته نوبت آزادی مکن
پس اى كسى كه زمان معينى براى زنده ماندن دارى(اى تو بسته نوبت) به داشته هايت و به زمانى كه دارى دل مبند، به مال و جوانى و سرزمينى كه در آن جاى دارى، مغرور نباش. چرا كه بهرحال در دست تقدير و خواست خدايى و رهايى برايت وجود ندارد. و البته اين نظر جبريون و يا معتقدان به جبر و سرنوشت و خواست الهى است كه مولانا آنها را نخچير و يا ساده لوحان علفخوار و شكار ميخواند و گروهبندى ميكند.
آنکه ملکش برتر از نوبت تنند
برتر از هفت انجمش نوبت زنند
آنكسى كه در طول عمر زمينى اش از طريق خدمت به پروردگارى كه در درونش است، به معرفت برسد، او به عمر جاودان خواهد پيوست. و بگونه اى ديگر هم ميشود اين بيت را تفسير كرد كه قول سعدى كبير است كه ميفرمايد: مرده آنست كه نامش به نكويى نبرند. و نيكو كار نام و عمر جاودان دارد. هفت انجم، يعنى هفت كيهان. بمعنى هفت بار كيهان از آغاز به پايان برسد كه زمانى است در حد بينهايت.
برتر از نوبت ملوک باقيند
دور دائم روحها را ساقیند
اهل معرفت و راستى، برتر از زمانند و دور و يا عمر جاودان دارند و از شراب ساقىِ لذت، مست و خوشحالند و تناسخ ديگران را مينگرند.
ترک این شرب ار بگویی یک دو روز
درکنی اندر شراب خلد، پوز
اگر در دورى كه بتو داده شده، با خدايى كه در درونت هست يكى شده و جايگاه او را از هر نوع پليدى پاك نگاهدارى، آنگاه زمانى كه آن دم امانت، با مرگ جسمانى آزاد ميگردد، ميتواند بسوى او باز گشته و دوباره بخشى از او گردد.
يك دو روزه چه؟ كه دنيا ساعتيست
هر كه تركش كرد اندر راحتيست
يكى دو روز كه اغراق است و طول عمر آدمى ساعتى بيش نيست. و گذشتن از پليديها، مايه آرامش و سعادتمندى است.
معنى اتريچ راحت گوش كن(١)
بعد از آن جام بقا را نوش كن
و منظور از تارك دنيا شدن اين نيست كه آدمى برود و يك گوشه نشسته و همه چيز را رها سازد. بلكه برعكس، هر آدمى ميبايستى براى راحتى جسمش كه حامل دم خدايى است، مبارزه و تلاش كند. ولى رنگ تعلق و دلبستگى ممنوع است و ايندو را بايد ترك كرد. چراكه هر چه رنگ تعلق پذيرد، موجب فساد و تباهى و گمراهى است. و بقول حافظ شيرازى، غلام همت آنم كه زير چرخ كبود، ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است.
با چغال بگذار اين مردار را
خرد بشكن شيشه پندار را.
اين مردار را براى شغالان (چغال) بگذار و آنچه كه از تربيت نادرست در مغزت انباشتى و به آن پندار ميگويى را مانند شيشه آنچنان خرد كن كه تكه بزرگش گرتى باشد. چغال همچنين لقب قبايل بربر تورگ است و تورگها پيش از هجوم به اتراكيه در غرب ايران و كشتار و آواره نمودن دو ميليون از مردم محلى و تغيير نام اتراكيه به تركيه و تغيير نام تورگ به تورك و پيش از انتخاب گرگ بعنوان حيوان ملى، چغال را سمبول و لقب خود قرار داده بودند. خود واژه تورگ هم بمعناى چغال و يا معرب آن شغال است.

پاورقى
(١) واژه ا تريچ بمعنى رود بزرگ است. اين واژه پارسى ( كه آنرا اترگ هم مينامتد و معرب آن اترك است) از پيوند ات + ريچ تشكيل شده است. ات بمعنى پيوستگى و روانى و ريچ بمعنى بزرگ است و رود اتريچ كه بعدها تبديل به اترگ (رگ زندگى) و امروزه آنرا معرب و بى معنى كرده و اترك مينامند، بدليل طولانى بودنش كه حدود ٧٠٠ كيلومتر طول دارد و در آخر به خزر ميريزد، به اين نام ناميده شده است.

و واژه ريچ كه در زبان پارسى بمعنى بزرگ و زياد بكار ميرود، وارد زبان انگليسى شده و با همين تلفظ و معناى پارسى يعنى بزرگ مورد استفاده است (Rich).

اتريچ(اترگ، اترك) نام رودی در مشرق خزر بطول ٧٠٠ كيلومتر در ایران بزرگ است كه از كوهستانهاى هزار مسجد در محلی به نام لاله رویان، واقع در ۴۰ كیلومتری شمال خاوری قوچان سرچشمه گرفته و بسوی غرب( هم شمال غربى و هم جنوب غربى) روان ميگردد و رود سيمپار(بمعنى پاره اى نقره است كه بدليل رنگ آب آن بدين نام نامگذارى شده است) كه انرا به سومبار یا سیمبار تغيير دادند، در قلعه ٔ چات به رود اتريچ پيوسته و از دریاچه هائی که همین رود آنها را پدید آورده ميگذرد (رود اتريچ در طول مسیر خود، دو دریاچه تشكیل می‌دهد كه متشكل از مردابهای متصل به یكدیگر است. این دو دریاچه دانشمند و تنگلی نام دارند) و پس از عبور از قوچان و شیروان و شمال بيژن گرد(بجنورد) بجنوب غربی مايل گشته و از چلتی الوان گذشته دلتائی تشکیل ميدهد و به خلیج حسینقلی ميريزد. قسمتی از این رود که میان قلعه ٔ چات و خلیج حسینقلی است حد میان ایران و روس است. این رودخانه پس از گذشتن از شهر قوچان و دشتهای شیروان و بجنورد و پیوستن چندین شاخۀ فرعی به آن، ‌از مراوه تپه و هتن (هوتن) در چات به رودخانۀ سيمپار (سومبار) در خاك تركمنستان متصل می‌شود و سرانجام در خلیج حسینقلی به دریای خزر می‌ریزد. خليج حسينقلى نام تغيير يافته خلیجی است در شرق دریای خزر و در آنجا رود اتريچ بدریای خزر می ریزد. اتريچ و يا اترگ ، رودخانه ای دایمی در شمال استان خراسان، شهرستان های قوچان، شیروان، بجنورد، مانه و سمنگان و در استان گلستان، شهرستان های کلاله، گنبدکاووس، و ترکمن، با طول ۵۳۵ کیلومتر. از ارتفاعات ۳۹کیلومتری شرق قوچان سرچشمه می گیرد؛ نخست به سوی شمال غربی و سپس به طرف جنوب غربی روان می شود. از شمال شهر قوچان می گذرد و پس از ورود به شهرستان شیروان از جنوب شهر شیروان عبور می کند و وارد شهرستان بيژن گُرد و يا معرب آن بجنورد می شود و پس از عبور از شرقِ شهر بجنورد، پس از طی شهرستان مانه و سمنگان، از استان خراسان خارج می شود و با ورود به استان گلستان از شهر مراوه تپه عبور می کند و به سوی روستای مرزی چات، واقع در شهرستان گنبدکاووس، جریان می یابد. در این روستا، با رودخانۀ سيمپار یکی می شود و بخشی از مرز ایران و تركمنستان، صحراى نادر تركمنستان و طول ۱۹۰ کیلومتر را تشکیل می دهد و سرانجام در ۳۳کیلومتری شمال غربی گمیشان به دریای خزر می ریزد. طولش در مجموع در حدود ٧٠٠ كيلومتر است. از چات به بعد، در پیرامون رود اتريچ آبادیهايى وجود دارد.

رود اتريچ را از لحاظ طبیعی ـ سیاسی به ۳ بخش تقسیم می‌كنند:
الف ـ اتريچ داخلی یا بخشی كه در داخل خاك ایران است. اتريچ داخلی خود از ۳ قسمت تشكیل می‌شود: از سرچشمۀ آن در شمال شرقی قوچان تا رضاآباد را اتريچ بالایی می‌نامند؛ دشتهای قوچان و شیروان در این قسمت قرار گرفته‌اند. از رضاآباد تا مراوه تپه كه دشتهای بجنورد، گرمخان، مانه و سمنگان را در بر می‌گیرد. اتريچ میانی و از مراوه تا دشتهای ساحلی دریای مازندران اتريچ پایینی خوانده می‌شود. از شاخه‌های مهمی كه به اتريچ داخلی می‌پیوندد، می‌توان رودخانه‌های فرعی تباریك، پلمپ، رود بجنورد، شیرین‌دره، پیش قلعه، آب خرتوت و چشم شربت را نام برد. اتريچ داخلی بطور كلی شامل ۱۲ حوضۀ فرعی است.

ب ـ اتريچ خارجی به قسمتی از این رودخانه گفته می‌شود كه در خاك تركمنستان جریان دارد و سيمپار (سومبار) مهم‌ترین شاخۀ فرعی اتريچ در این قسمت به آن می‌پیوندد. رودخانۀ سيمپار خود از ۳ شاخۀ اصلی تشكیل می‌شود: شاخۀ شمالی به نام تركمنان پس از پیوستن به شاخۀ مركزی سيمپار، به شاخۀ موسوم به چاندر (چندیر) می‌پیوندد و ۳ شاخه مجموعاً رود اصلی سيمپار را تشكیل می‌دهند (رزم‌آرا)

ج ـ اتريچ مشترك كه مرز بین ایران و تركمنستان است. این بخش در نزدیكی محلی به نام پاسگاه پل به تدریج در دشت پراكنده می‌شود و تنها بصورت فصلی به دریای خزر می‌رسد (طرح مطالعات، GSE،).

مطابق قرارداد ۱۲۹۹ ق، ‌آب اتريچ می‌بایستی در قسمت مرزی به تساوی بین دو كشور تقسیم ميشد ولى در ۱۳۳۶ ش (۱۹۵۷ م) موافقت‌نامه‌ای بین دولت شاهنشاهى ايران و روسيه در تهران منعقد شد كه اتريچ را متعلق به ايران دانسته و بهره بردارى از آن را بدون اجازه  دولت ايران ممنوع ميساخت. اما پس از فتنه ٥٧ و اشغال ايران توسط انگليس و اسرائيل اين قرارداد هم مانند ديگر قراددادهايى كه منافع ايران را تضمين ميكرد پاره شد و دولت روسيه در آغازین سدۀ ٢١ م در محلی به نام گادری، سدّی ساخت كه باعث تغییر جریان‌ آب رودخانه به سمت شمال و در نتیجه خشكی قسمتهای مرزی گردید.

در جنوب رود اتريچ جلگۀ وسیع و مرتفعاتی است كه شاخه‌های گرگان رود از همین كوهها سرازیر می‌شوند. قسمت جنوبی آن از كوههای شاهرود شروع شده، به آلاداغ، بینالود، كته شمشیر و جام ختم می‌شود. بین این دو رشته درۀ وسیع و حاصل‌خیزی است كه رود اتريچ از مشرق به مغرب در آن جاری است و شهرهای مهم خراسان ازجمله قوچان، شیروان و بيژن كرد و يا بجنورد در آن قرار دارند. پس از بيژن گرد، مسیر اتريچ عمیق و پیچاپیچ و كرانه‌های آن بی‌حاصل و غیرمسكون است. از چات به بعد، در پیرامون رود اتريچ آبادیهای قابل توجه و مهمی وجود دارد.

تاريخ قبايل تورگ:
تا حدود صد سال پيش، در اطراف اتريچ، در ناحیه مشترك ايران و روسيه برخی طوایف بدوى و بربر بصورت پراكنده زندگی می‌كردند. سایكس این نواحی را بیابان و صحرایی معرفی می‌كند كه كسی از آن عبور نمی‌كرده است (ص ۲۱). رضاقلی خان هدایت این نواحی را «محل خطر و خوف» و «صحرای بی‌كنار»ی می‌خواند كه در آن «نه آبادی نه شجر و نه حجر و نه علامتی است» همو ساکنان آنجا را غالباً «تورگ هاى راهزن یاغی طاغی» می‌خواند (دومرگان، ۱۴۰-۱۴۱؛ ملگونوف، ۲۰۴). حمدالله مستوفی نیز در سدۀ ۸ ق دربارۀ‌ اين قسمت از رود اتريچ می‌نویسد كه «كنارش اكثر اوقات از تورگ هاى حرامی خالی نبود» (همانجا). این منطقه تا اواخر دورۀ ‌قاجاریه محل برخوردهای نظامی و كشاكشهای فراوان میان حكومت مركزی و اشرار تورگ بوده است (نک‍ : ابن حوقل، ۱۲۵؛ حافظ ابرو، ۱۱۷؛ میرخواند، ۷ / ۱۵۷، ۱۸۰؛ غفاری، ۳۰۳-۳۰۴؛ استرابادی، ۸۵؛ مرعشی، ۹۷) و بدليل جنگهاى خونبار بين قبايل تورگ و ارتش قاجارى، و كشاكشهايى كه بين خود قبايل تورگ رخ ميداد، در این ناحیه، شكل ظاهری و اقتصاد روستاهاى مرزى واقع در اين منطقه را تحت تاثير قرار داده و موجب خالى شدن اين ناحيه از سكنه شده بود. كرزن از وجود برجهای پناهگاهی بین عشق‌آباد در تركمنستان و مشهد و از سرخس تافراه و از شاهرود تا حتی قم گزارش می‌دهد كه روستاییان به هنگام هجوم دسته‌های تورگ در آنها پناه می‌گرفته‌اند (۱ / ۳۶۸؛ قس: سایكس، ۲۷).) و از همین روی كوششهایی به منظور جابه‌جایی طایفه‌هاى ساكن این ناحیه صورت پذیرفته است و اين توايف به مناطق مختلف ايران منتقل شده اند كه امروزه وجود طوايف مختلف در استانهاى ايران را توجيه ميكند(قس: امین‌الدوله، ۵۷).

رشته‌کوه هزار مسجد رشته‌کوهی است كه ارتفاعات شمال استان خراسان را تشکیل می‌دهند که به صورت مرزی طبیعی دشت هموار مشهد را از صحرای سرد و خشک نادر ترکمنستان جدا می‌کند. بلندترین نقطه این رشته‌کوه، قله هزار مسجد با ارتفاع حدود ۳۱۴۰ متر در شمال غربی شهر مشهد واقع شده‌است. پیمایش درون دره‌ها و جنگل‌های ارس هزار مسجد، و طبیعت بکر و شاداب آن انسان را به وجد می‌آورد، جایی که آبشار، رود و جنگل، کوه و چمنزارهای زیباییش همه در غباری از مه پوشیده شده و جلوه ای بهشت گونه پیش چشمانتان خلق کرده‌است.

نام تاريخى سمنگان در خراسان ايران، ابتدا توسط اعراب به سمنجان و بتازگى توسط تورگها به سمنقان تغيير يافته كه نشانگر اشغال ايران توسط اين دو قبيله بربر است.

اتريچ همچنين لقب سرزمين ختن است كه نام ايالتى در شرق تركمنستان است. تركمنستان در زمان قاجارها از ايران جدا شد ولى تركمن ها خود را همچنان ايرانى ميدانند و همچنان تحت تاثير زبان و فرهنگ و تاريخ پارسى و دين مانوى است. و بخش بزرگى از تركمنها پارسى زبانند و به زبان پارسى بشدت اهميت ميدهند. ملك ختن در زيبايى زبانزد بوده و واژه پارسى ختن يعنى زیباروی. همچنين واژه ختن نام گونه ای از آهوان است. و در ادبيات پارسى مشک و آهوی مشکین و زيبارويان ختن مشهور هستند، و بعنوان سمبل زيبايى و خوبرويى بكار برده شده اند.

هیچ نظری موجود نیست: