۲۱.۳.۰۳

داستان مقنع و رسول چين ٤



گر زبان گويد ز اسرار نهان
آتش افروزد، بسوزد اين جهان
اسرار نهان چيست كه اگر بازگو شوند، جهان را به آتش ميكشند؟ يكى از اين اسرار ميتواند اين باشد كه تمامى آنچه كه امروزه مذهب و آيين مذهبى ناميده ميشود، درواقع يك تحريف كامل از مرام انسانيت و انسانى زيستن است. يك دهان كجى به خالق و به مخلوق. يك گمراهى باطل كه نتايج فاجعه بار آنها، دنيا را در چهار صد سال گذشته سوزانده است.
فعل حق و فعل ما، هر دو ببین
فعل ما را هست دان ، پیداست این
يه عده ميگويند، كارهايى كه ما انجام ميدهيم خواست خدا است. تو به كردار خدا و كردار آدميان نگاه كن. خدا زيبايى و زندگى را خلق كرده و آدميان زشتى و تبهكارى و ندانم كارى. آيا اين دو كردار و فعل از يك نوع و جنس و قماشند؟ شبيه همند؟ مسلما اينطور نيست. پس آدمى در انجام كارها و افعال و كردارش مختار و مستقل و آزاد است. چراكه اگر به دست خدا بود، او بجز خلق زيبايى كردار ديگرى ندارد. يعنى كردار و ساخت پليديها جبرى و خواست خدا نيست و انسان در انجام اعمال خود آزاد است.
گر نباشد فعل خلق اندر میان
پس مگو کس را چرا کردی چنان
و اگر انسان را در انجام اعمالش مسئول ندانيم و بگوييم همه اين اعمال سرنوشت و خواست خدا است، پس ديگر مسئله بهشت و جهنم و مجازات و مكافات عمل و پاداش نيكيها و مهملاتى از ايندست، براى چيست؟ چرايى تقسيم آدميان به نيك و بد، چيست؟ پس كسانيكه ميگويند، آدمى نقشی در انجام اعمالش ندارد، بطور مستقيم يا غير مستقيم، دانسته و يا نادانسته، عمله و اكره پليدى و ترويج تاريكى و ظلماتند.
خلق حق افعال ما راموجد است
فعل ما آثار خلق ایزد است.
واژه خلق به دومعنی است، یکی ایجادکردن چیزی بعداز معدوم بودن آن(تناسخ) و دیگری نظم دادن چیزی از ماده ای که پیش تر ایجادشده است. خلق در اينجا به معنى تناسخ است و ميگويد ما بر اساس قوانين تناسخ زندگى ميكنيم. و ما همانجايى هستيم و همانكارى را انجام ميدهيم و همان را ميبينيم كه بر طبق قوانين تناسخ مقرر است. مثلا اى كشته كرا كشتى تا كشته شدى زار، تا باز كجا كشته شود، آنكه ترا كشت.
تناسخ از دو واژه تن + اسخ تشكيل شده است. تن بمعنى كالبد آدمى و اسخ به معنى خلق شدن/ برگشتن است.
ليك هست آن فعل ما مختار ما
زو جزا، گه نار ما، گه بار ما
ولى با اين وجود، آدمى در كردارش آزادى واختيار دارد، و زنجيره تناسخ شكستنى است. مثلا در جنگ بى دليل و ناعادلانه و ساختگى كه شياطين خونخوار خدانشناس، پس از فتنه ٥٧، بين ايران و اراك(عراق) براه انداختند، آن يك ميليون نوجوانان و جوانان ايرانى كه در عين بيگناهى، توسط بيگانگان ابليس صفت، روى ميادين مين و جلوى توپخانه ها فرستاده و ناروا كشته شدند، همگى به اصل خويش برگشتند. چرا كه زنجير تناسخ آنها پاره شده و آنان به خداى خود پيوستند. چرا؟ چون بيگناهى كه با شيادى كشته شود، از اين تكرار بيرون رفته و رها ميگردد. معناى اصلى شهيد هم رهايى از تناسخ و خدا شده معنا ميشود. يعنى زمين شهادت ميدهد كه او از بند رها گشته است. (١)اين واژه توسط شيادان مفهوم ديگرى يافته و آنرا به كشته شدن در راه خداى آنان(خدايى مانند پول، مقام، شهرت، جاه طلبى، پليدى، رذالت، انتقام و و و …)معنا كرده اند. ) اولين شهيد تاريخ بشريت، شاه اسماعیل سوم (نوهٔ دختری سلطان حسین) بود که در ۱۷۵۰ میلادی بر تخت شاهنشاهى نشست و تا ۱۷۷۳ میلادی، امپراتور دنيا بود و از احترامى شگرف برخوردار بود. زيرا مردى بسيار خردمند و مهربان و عادل بود. در زمان او جنگهاى چليپى رخ داد و او را مظلومانه در رختخواب و بهنگام خواب، سر بريدند. تا پيش از اين، كشتن نزد مردم دنيا كه معتقد به آيين مانوى بودند، امرى بسيار پليد بود و ارتكاب به آن خوفى بزرگ بهمراه داشت. شاه اسماعيل صفوى در سال ۱۷۷۳ میلادی در يك روز پنجشنبه، زمانى كه در بخارا بسر ميبرد، توسط دو تن از خدمتگزاران فريب خورده او، سر بريده شد. و از آن پس به او امیرشهید لقب دادند.

پس با وجودى كه اكثر مردم در زنجيره تناسخ اسيرند، با اينحال هنوز آزادى عمل دارند و براى همين هم اين افعال و كردار آدمى است كه مسبب خوشبختى و يا شوربختى اوست. و او گاهى از آنها مجازات و آتش ميبيند، گاهى شادى و نشاط.
ناطقى يا حرف بیند یا غَرض
کی شود یک دم محیط دو عَرَض
ولى اين چگونه براى آدمى امكان دارد كه هم اسير تناسخ باشد و آمده تا مكافات اعمالش را پس بدهد و هم مختار باشد و آزادى عمل داشته باشد؟چون يك بام و دو هوا ناممكن است. ناطق كنايه از آدمى است كه حيوان ناطق و سخن گو است. و ميگويد در آخر و نتيجه، ميپرسد آيا آدمى كه اسير تناسخ است، مجازات ميبيند يا پاداش عمل نيكى كه انجام دهد، ميگيرد؟
گر به معنی رفت، شد غافل ز حرف
پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف
آدمى يا بطرف پرهيزگارى و راستى ميرود و از تناسخ بيرون خواهد رفت. و يا اينكه در تكرار خواهد ماند. مثل اينكه، چشم ما در یک آن ، نميتواند هم پیش روی خود را ببیند و هم پشت سر خود را، آدمى هم يا، پرهيزگارى پيش ميگيرد. و يا، مكافات اعمال گذشته و پسين را پس ميدهد و ادامه تناسخ.
آن زمان که پیش بینی، آن زمان
تو پس خود کی ببینی اين بدان
در آن لحظه كه آدمى به پيش خود نگاه ميكند، درست در همان لحظه، نگاه كردن به پشت سر، برايش ناممكن است. و اين مانند هنگامى است که آدمى پرهيزگارى پيشه كند، آنچه در گذشته انجام داده تا حد زيادى كمرنگ گشته و ادامه پرهيزگارى و راستى، او را از تكرار و تناسخ و تردد و از به پشت سر نگاه كردن، ميرهاند.
چون محیط حرف و معنی نیست جان
چون بود جان خالق این هر دو آن؟
ولى پرسش اينجاست كه وقتى آدمى درگير تناسخ است، چگونه جانش ميتواند، اعمال نيك انجام دهد. مثلا كودكى كه در محيط ستم و نامردمى قرار گرفته و انواع و اقسام پليديها بر او روا ميشود، اين كودك چگونه ميتواند، فردى درستكار و پرهيزگار گردد؟ چون جان آدمى نميتواند هم پليدى را تحمل كند و هم درعين حال پاكى خود را حفظ نمايد.
حق محیط جمله آمد ای پسر
وا ندارد کارش از کار دگر
خداوند بر اين واقعيت آگاه است و ميداند كه جان آدمى، دو عمل متضاد، يعنى راستى و پليدى را در يكزمان نميتواند تاب بياورد. در نتيجه اگر آدمى كه اسير تناسخ است، با تمام مصايب و سختيها و دردناكترين شكنجه هاى روح و جسمى، هنوز به راستى بينديشد، و بدنبال راستى بگردد، شايسته رهايى ميگردد. و اين هنر اصلى است، كه بسيار دشوار است. و درست بهمين دليل هم هست كه آدمى از تناسخ رهايى مييابد. چرا كه كارى بس سخت و نشدنى را انجام ميدهد. هنر در همين نقطه است كه آدمى در لجنزار، بدنيا آمده و هنوز پاكيزه بماند. دقيقا مانند گل نيلوفر آبى كه گل و نماد ملى ايرانيان است. گلى كه در مرداب ميرويد ولى از تمام گلها پاكيزه تر است. و ساختار برگهايش بگونه اى است كه كوچكترين ناپاكى را از خود ميراند. و ضمن اينكه مصرف خوراكى و دارويى بزرگى دارد، نماد پيروزى راستى و حق بر همه چيز است. و به آدمى نشان ميدهد كه حتى در بدترين محيط هم امكان راستى و پاكيزه ماندن وجود دارد، و فردى كه راستى پيشه كند، با پليدى جفت نخواهد شد.
گفت ايزد جان ما را مست كرد
چون نداند آنكه خود را هست كرد؟
و ايزد يكتا آدمى را در اين راه يارى ميكند، بويژه آنكس كه پرهيزگارى را دوست دارد. و اينرا آنكس كه در راه راستى گام برميدارد، خوب ميداند.
هر که آرد حرمت، او حرمت برد (٢)
هر که آرد قند، لوزینه خورد
آدمى با راستى، به راستى ميرسد. راستى كن كه به منزل نرسد كژ رفتار. در اجتماع هم هر فردى با احترام و فروتنى رفتار كند، احترام و فروتنى ميبيند. هر کس قند بیاورد، حلوای بادام می برد. (لوزینه = حلوایی از مغز بادام). از هر دست كه بدهى، از همان دست ميگيرى.
یک مثل ای دل پی فرقی بیار
تا بدانی جبر را از اختیار
مولانا در اينجا مثالى ميآورد تا تفاوت بين جبر و اختيار را به خواننده نشان دهد.
دست کان لرزان بود از ارتعاش
و آنکه دستی را تو لرزانی ز جاش
ميفرمايد، اگر آدمى بدليل بيمارى، دستش بلرزد، اين لرزش جبر است و او كارى در موردش نميتواند بكند. ولى اگر آدمى خود دستانش را به عمد بلرزاند، اين ديگر جبر نيست و كاملا اختيارى است. و اين لرزش با آن لرزش كاملا متفاوت است. كنايه از اينكه، اگر كسى بر اثر تناسخ بدى ببيند، دچار جبر است، مانند دستى كه بر اثر بيمارى ميلرزد. اما اگر ظالمى در مورد او بعمد ظلمى روا دارد، بدون اينكه او خطايى كرده باشد، مانند همان دست سالم كه بعمد لرزانده شده است، در اينجا اين ديگر مكافات اعمال او نيست، و او خود قربانى ميگردد و درنتيجه كوله بارش را بر دوش ظالم نهاده و خود رها ميگردد.
هر دو جنبش آفریده حق شناس
لیک نتوان کرد این با آن قیاس
اينكه آدمى بر اثر بيمارى دستهايش بلرزد و يا بطور اختيارى دست را بلرزاند، هر دو لرزيدن است ولى اين كجا و آن كجا. چشم نابينا و قلب كور برای آدمی، هر دو نقصانند اما این کجا و آن کجا. و يا بقول ايرج ميرزا، دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه، هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا.
تفاوت این دو لرزش در این است که در لرزش اجباری، بيمار خود را مسئول نمی بیند ولی در لرزش اختیاری مسئولیت وجود دارد. و اين همان دليلى است كه جبريون از آن ميگريزند.
زین پشیمانی که لرزانيديش
چون پشیمان نیست مرد مرتعش
اگر آنكس كه بطور كاملا اختيارى و عامدانه دستهايش را ميلرزاند، به سبب اين عمل، خطايى مرتكب شود، مكافات عمل خود را خواهد ديد. و از كرده پشيمان خواهد شد. ولی مرد زلزال و يا کسی که دستش بر اثر بیماری میلرزد، اگر از این لرزش خطايى از او سر زد، مجازاتى در پى ندارد که پشیمان شود. زیرا لرزش دست او اجباری است نه اختیاری که ندامت ببار آورد.
مرتعش را كى پشيمان ديده اى
بر چنين چيزى تو برچسبيده اى
در بخشهاى پيشين اينرا توضيح دادم كه اگر آدمى به داشته هايش تسليم و راضى باشد، اين جبر يعنى همراهى با آفرينش و مثبت است و موجب تقويت ايمان ميشود. اما اگر كسى خودش را از جايگاه بلندى پرت كند و بگويد اين جبر و خواست خدا بود، نهايت كفر و عصيان را بجا آورده است. چراكه اين كار كاملا اختيارى و ارادى است. همينطور آدمى نبايد براى رهايى از تناسخ، خود را بعمد و اختيار به آب و آتش بزند. جبرى كه بر اثر آن آدمى خطاكار ميشود، با جبرى كه آدمى خود موجب آن است، تفاوت دارد. اگر بر اثر نابينايى كسى راه گم كند، مجازات نخواهد شد، ولى اگر كسى بر اثر كور دلى گمراه گردد، بدون ترديد به مكافات عمل دچار خواهد گشت.
بحث عقل است این چه عقل آن حيله گر
تا ضعیفی ره برد آنجا مگر
عقل يعنى، بستن بند، بستن و گره زدن، و بويژه اعراب آنرا براى بستن زانوى شتر بكار ميبرند. و در مورد آدمى، واژه عقل يعنى آدمى زانوى خود را به گيرنده هاى شش گانه و يا حواس شش گانه اش ببندد و به آنها پايبند باشد. و عاقل يعنى كسى كه بطور كامل به اين گيرنده ها، خود را بند و بست كرده و به آنها اعتماد كامل داشته و فقط آنها را در نظر ميگيرد و برطبق آنها روزگار ميگذراند. اين واژه با كلمه خرد فرق دارد. و اكثرا اين دو را يكى ميدانتد كه اشتباه است. خرد يعنى ضمير و جان آگاه. و خردمند يعنى كسى كه آگاهى راستين و حقيقى دارد. بخشى از اين آگاهى از گيرنده ها و يا حواس شش گانه سرچشمه ميگيرد و قسمت بزرگ آن از ضمير ناخودآگاه آدمى ميآيد. همه آدميان صاحب عقل هستند يعنى به حواس شش گانه خود اعتماد دارند. ولى همه آدميان خردمند نيستند. چرا كه خردمند قوه اى را در خود سراغ دارد كه به وسیله آن خیر و شر و حق و باطل را بدون ترديد از هم تميز میدهد. درحاليكه عاقل بارها تقاص خطاهاى ديد و شنيد و حواس ديگر را پس ميدهد. در اينجا مولانا ميفرمايد، مشگل واقعى اين عقل است كه توليد شك و ترديد و گمان ميكند. بويژه در نزد كسانى كه توانايى تشخيص واقعى و يا خرد ندارند. و از اين نظر ضعيفند و درنتيجه مغلوب حيله گرى ها و يا اشتباهاتى كه حواس او و يا عقل او مرتكب ميشوند، ميگردند.
بحث عقلی گر دُر و مرجان بود
آن دگر باشد که بحث جان بود
مباحث عقلی و کلامی، اگر حتى همچون مروارید و گهر هم که باشند و ضعفا را به خود جلب كنند ولی باز بحث جان و خرد چیز دیگری است. چرا كه بحث جان و خرد، بحث رسيدن به حق و حقیقت از طریق صفای باطن و خواندن ضمير ناخودآگاه آدمى است.
بحث جان اندر مقامی دیگر است
باده جان را قوامی دیگر است
اينكه جان و خرد چيست و از كجاست و چگونه بوجود آمده و يا ميآيد، در يك مرتبه و جايگاه جداگانه قرار دارد كه با بحث هاى عقلى و عملى تفاوتى بسيار دارد.
سوی عقل و سوی حس او کامل است
گر چه خود نسبت بجان، او جاهل است
بر اساس عقل و يا گيرنده هاى شش گانه، ما فقط طبيعت و كيهان را داريم و نظم شگفت انگيز و قوانين بيرحمانه و كاملا منطقى و كامل آنرا. بر اساس خرد، آدمى هزاران پرسش بى جواب در نظام طبيعى مى يابد كه هيچ پاسخى براى آنها نيست.
ز آنکه بینا را که نورش بارز است
از دلیل چون عصا، بس فارغ است
و كسى كه خردمند باشد، براى رسيدن به راستى و پذيرش انسانيت، احتياجى به شعبده بازى و عصا را مار كردن، ندارد. و اينگونه تردستيها نزد شيادان و دروغگو هاست كه تلاش دارند احمقها را با تردستى تحت تاثير قرار داده و اهدافى را پيش ببرند.

پاورقى
(١) واژه شهيد از دو واژه شهد + نوش، ميآيد. انوشه به چم و معنى جاوید و انوشیروان = کسی که روانش جاوید است / نوشیدن همان همیشگی می باشد و وقتی میگوییم نوش جان، بمعنی اینست که برای شهید می توان از روانوش ( رواننوش ) / جانوش ( جاننوش ) ( تبه انداز است ) / ( شنوش = ش نوش = انکه خود را همیشگی کرده است. که گویا شنوش هم کوتاه تر است و هم چم بهتری دارد = کسی که خود نوشیده ( همیشه شده=جاویدان ) است = خود جاویدانی. شهید به چم و معنى زنده میباشد. شهد مترادف حضر بوده .

با شهادت انسان بجای مرگ به زندگی میرسد و دولت دیدار مییابد. در عرفان و فلسفه ایرانی واژه شهید به کسی که با مرگ ناروا، زنده میشود نیز گفته شده و کلا شهید در عرفان با زندگى و دیدار نسبت دارد و ربطى به مرگ ومردن ندارد.
شهید واژه ای ایرانی است که همخانواده های آن در زبان های ایرانی بکار می رود، واژه های همخانواده این واژه در زبان پارسى به معنی پارسا و نیکوکار است .
در فقه اسلامى، شهید از اسماء حسنای خداوند است که هفده بار در قرآن به معنی گواه (و نه فقط با همین لفظ) آمده است. و سبب نام گذاری آن، کشتۀ رسيده به خدا(خدا شده) شهید گفته اند، از این جهت که به خون خود بر مظلوميت خویش شهادت می دهد.

(٢)حرمت در ساختارى ديگر، هُرمت است، و از واژه پارسى هُرم ميآيد و به معنى گرمی و گرمایش است. مانند، هُرم آفتاب، هُرم اتش و يا گرمای اتش. واژه هريم هم به معنى ميدان توانمندى و توانايى است. حالا چرا هرمت، حرمت و هريم بصورت حريم نوشته ميشود، اين نوشتار قراردادى از كجاست، من بى اطلاعم. و شايد همانگونه كه هنر دوستى ايرانيان به حرم دوستى تبديل گشته و خيلى از مطالب مخدوش، …. و شايد هم هر دو صورت صحيح باشد.

هیچ نظری موجود نیست: