۲۵.۸.۰۲

حكايت شاه جحودان كه مانوييان را ميكشت بخش ششم


تصوير مانى پيامبر كه توسط داوينچى كشيده شده است. درباره علامت انگشتان مانى و گوى جهان بين و يا ماه نخشب كه در دست دارد سخن بسيار است.اين تصوير توسط جحودان به اعراب فروخته شده و اينك در كاخ عربستان است.

در اين بخش مولانا شرح ميدهد كه چگونه جحودان آيين مانى را با مخدوش كردن آن از دنيا زدودند و در دوازده طومارى كه جحود خبيث به دوازده شاه مانوى داد، دستورات مذهبى وارد كرد كه نه تنها باهم اختلاف داشته بلكه خود را بهتر از ديگرى ميدانستند. و در نتيجه موجب اختلاف جاودان بين مردم دنيا گشته و شعله نفرت و كينه و دشمنى و جنگى را روشن كرد كه تا امروز خاموش نشده است. و در عوض مذهب جحودى را تنها با تغيير نام جحود به نامهاى ديگر، در دنيا و دربين مردم مانوى دنيا پراكندند. و مثلا آنچه كه امروزه مسيحيت و يا اسلام ناميده ميشود در واقع همان اساس گمراهى و خدانشناسى و گوساله پرستى آيين جحودى است كه در مرامنامه و يا فرعيات كمى تا قسمتى با جحودى تفاوت دارد. و اينكار نه فقط بقيمت جان ميليونها، بلكه ميليارد ها انسان در تمامى دنيا در طول دو قرن، تمام شد و بشر را دچار پليدى و رنجهاى هولناك ناشى از پليدى ساخت. و البته امروزه حكايت همچنان باقيست.
قوم مانى را بُد اندر دار و گیر
حاکمانشان ده امیر و دو امیر
وزير مكار براى شاه جحودان نوشت كه در بين مانوييان ده شاه و دو شاهنشاه است كه همگى با ملت هايشان مريد و مطيع من هستند و هرچه بگويم انجام ميدهند. يكى از اين دو شاهنشاه احتمالا كنستانتين قيصر روم است كه طومارش مسيحيت را بوجود آورد و بعلت قدرتى كه داشت مذهب مسيحيت در بخش بزرگى از دنياى آباد آنزمان، گسترش بيشترى پيدا كرد. دومين شاهنشاه هم هر كه بوده، ( احتمالا صلاح دين ايوبى سردار ايرانى)كه مركز قدرتش در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا بوده و طومارش منجر به مذهب اسلام گشته است. و به موجب قدرتمندى وى، اسلام در تمامى منطقه نفوذ كرده است. و ايندو پيش از ديگر شاهان با هم جنگيده و درنتيجه جنگهاى چليپى بيشتر بنام جنگهاى بين اسلام و مسيحيت، بعمد، جا انداخته شده است. طومار صلاح دين ايوبى مانند هزاران كتبى كه به زبان پارسى بودند، بعدها به عربى ترجمه گشته، نام نويسنده عربى گشته، اصل كتاب از بين مردم زدوده شده و ترجمه عربى آن همه جا منتشر گشته است. و اگر دوران پهلوى در ايران رخ نداده بود امروزه جميع دانشمندان ايرانى، بعنوان دانشمندان عرب ثبت شده بودند. بهرحال طومار ترجمه گشته، قرآن ناميده شده و ميگويند مترجم آن هم شخصى بنام سلمان پارسى است. و شايد بهمين علت هم است كه صرف نظر از جعليات و دروغپردازى هايى كه شده، هرگز نسخه اى كه بيش از سيصد سال قدمت داشته باشد، براى انجيل و قرآن پيدا نشده است.
هر فریقی مر امیری را تبع
بنده گشته میر خود را از طمع
این ده و این دو امیر و قومشان
گشته بند آن وزیر بد نشان
اعتماد جمله بر گفتار او
اقتدای جمله بر رفتار او
پیش او در وقت و ساعت هر امیر
جان بدادی ، گر بدو گفتی كه مير
چون زبون كرد آن جحودك جمله را
فتنه اى انگيخت از مكر و دها
وقتى وزير مكار جحود همه را زبون و ذليل و مطيع خود ساخت، و از حماقت همگى مطمئن شد، شروع به فتنه انگيزى كرد. دها يعنى فتنه اى كه از پيش طراحى شده.
ساخت طوماری بنام هر یکی
نقش هر طومار، دیگر مسلکی
وزیر جحود مکار بنام هر یک از آن شاهان دوازده گانه مانوى طوماری ترتیب داد که این طومار حاوی احکام جحودى بود كه در اساسنامه يكى و در مرامنامه با هم تفاوتهايى داشتند. در داستانهاى دين يهود هم گفته شده است كه زمانيكه موسى از كوه سينا و يا كوه تور برگشت بهمراه خود دوازده طومار يا فرمان داشت كه دو تاى آنها را از دست داد و آن دوازده تبديل به ده فرمان و يا ده طومار گشت.
حکم های هر یکی نوعی دگر
این خلاف آن ، ز پایان تا بسر
اساس طومار ها همگى جحودى و يكسان بود و اينكه خداى يكتايى وجود دارد كه در آسمان ها نشسته و فرشته گانى در دربارش حاضر بخدمت ايستاده اند و صاحب جهنم و بهشتى است و شيطانى دارد كه آدميان را ميفريبد و و و ولى هر طومار داراى دستور عمل هاى متفاوتى بود كه با ديگر طومارها تفاوت داشت. مثلا در يكى خوردن شراب حلال و در ديگرى حرام ميبود. مولانا در ادامه به شرح برخى از اين تفاوت ها ميپردازد.
در یکی راه ریاضت را و جوع
رکن توبه کرده و شرط رجوع
مثلا در یکی از طومارها، ریاضت و گرسنگی و پرهیز از لذتهاى مادى را فضيلت ناميده و آنها را تنها راه توبه از گناهان و رسيدن به خداوند، قرار داده و بعنوان يك ركن مذهب ناميده بود.
ریاضت يعنى تعلیم اسب وحشى جهت سواری. رام کردن توسن.
نه اسب را به مجاهدت خرتوان کرد
و نه خر را به ریاضت اسب.
گفتم هوا به مرکب خاکی توان گذاشت
گفتا توان اگر به ریاضت کنیش رام .خاقانی
در لغت به معنی رام کردن و پرورش ستور است و در اصطلاح مسلمانان عبارت است از تهذیب نفس از شهوات حیوانی! و شهوات حيوانى چيست؟ روابط كاملا طبيعى بين يك زن و مرد كه خاك بر سرى ناميده ميشود.
مسلمانان و مسيحيان عقيده دارند که عنصر شریری به نام شيطان وجود دارد که آدمى را به زشتی ها می کشاند و قران به آن نفس اماره ميگويد. در طومارى كه وزير جحود و مكار به يكى از شاهان داد، نوشته شده بود كه تا آدمى مرتاض نشود، سخن از دین و ایمان بی اساس است و خوشبختى ناممكن!
در یکی گفته، ریاضت سود نیست
اندرین ره، مخلصی جز جود نیست
وزير جحود در طومار ديگرى كه بدست شاه بعدى داد، نوشته بود که ریاضت هیچ سودی ندارد بلکه تنها راه نجات، سخاوت و بخشش است.
در یکی گفته که جوع و جود تو
شرک باشد از تو با معبود تو
در طوماری دیگر نوشته بود كه هم رياضت و هم بذل و بخشش از بيخدايى و كفر و شرك است.
جز توکل جز که تسلیم تمام
در غم و راحت همه مکر است و دام
در يك طومار ديگر، تنها راه را، تسليم مطلق به سرنوشت و توكل و سپردن شالوده زندگى بدست خدا، ناميده بود. چنانکه پیش قدرت حضرت حق ، چنان باشی كه مرام مُرده ، است، آنچنانكه جسد و مرده را هیچ ارادت و تدبیر و حرکتی نباشد.
در یکی گفته که واجب ، خدمت است
ورنه انديشهٌ توکل تهمت است
در طومار ديگر گفته، آدمى بايد همه تلاش خود را براى رسيدن به حق بكند و اينكه نشسته و توكلش بخدا باشد، درس ت نيست. و بر آدمى انجام خدمت از واجبات است و گرنه بدون خدمت ، توکل نوعی ادعا پوچ و بيهوده است.
در یکی گفته که امر و نهی هاست
بهر کردن نیست، شرح عجز ماست
در یکی دیگر از طومارها گفته كه امر و نهی در دین براى اين نیست که به آنها عمل شود بلکه امر و نهی را خداوند بدين جهت در دين قرار داده است تا آدمى را به عجز و عدم قدرت خود آگاه سازد.
تا که عجز خود ببینیم اندر آن
قدرت حق را بدانیم آن زمان
و وقتى آدمى فهميد كه تا چه اندازه ناتوان است، آنگاه بقدرت پروردگار خود پى خواهد برد. دو بیت اخیر بیان کننده نظر دو شاخه از اسلام است که معتقدند تکلیف از انسان ساقط است و هرچه هست، جبر و خواست خدا است و عقیده دارند بشر چون مختار نیست، امر و نهی نیز برای او مطرح نیست و امر و نهی برای نشان دادن عجز اوست.
در یکی گفته که عجز خود مبین
کفر نعمت کردن است آن عجز، هین
در طومار دیگری گفته : اگر اظهار عجز كردى، بدان و آگاه باش كه در واقع کفران نعمت خدا كرده اى، چراكه نعمتهايى که خداوند به تو داده است را نديد گرفته اى.
قدرت خود بین که این قدرت از اوست
قدرت خود نعمت او دان ، که هوست
تواناييهاى خودت را ببين و از اين تواناييها به قدرت خدا پى ببر. و قدر اين تواناييها را بدان و شكر گذار آنها باش. چرا كه شكر نعمت، همان هو است. اين بخش از آيين مانى گرفته شده و در بين بوداييها و برخى از فرقه هاى هندو و صوفيه حكم دين است.
فکر ما تیری است از هو در هوا
در هوا کی پایدار آید ندا؟مولوی .
باد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست. مولوی
«هُو» از ریشه اوستایی و صورت باستانی «هائو» به معنای خالق و آفریننده است. همان که در ندای «یا هُو» در نزد فرقه هايى از صوفيه می آید. در آیین بودا و هندو کلمه مقدس «اوم» معادل اسم شریف «هُو» است. در نزد شيعه هم گفته ميشود كه گابريل (جبرئیل)در خواب به حضرت علی وارد شده و ذکر « یا هُو یا مَن لا هُو اِلّا هُو» را به او ميآموزد. در يهود، ابی هو (خداوند پدر من است ) نام دومین فرزند هارون برادر موسی است. در اسلام، در قرآن، قل هو ا. مطلع سوره ٔ یکصد و دوازدهم از قرآن است که آنرا سوره ٔ اخلاص خوانند : قل هو اﷲ احد، يعنى بگو، هو، و الله يكى هستند و يا هو همان الله است.
در یکی گفته کزین دو، برگذر
بت بود هرچه بگنجد در نظر
در يكى ديگر از طومارها گفته، كه بايد هر دو مورد بالا را نديد بگيرى! و از عاجز دانستن خود و يا توانا بودن خود، بگذر كه در هر دو صورت، آنچه در مركز قرار ميگيرد، “من” است، و اين “من” يك بت است و بت پرستى هم گناه است.
در یکی گفته مکش این شمع را
کین نظر چون شمع آمد جمع را
در طوماری دیگر گفته، منيت خود را نكش! چراكه تسليم مطلق بودن درست نيست و هميشه بايد درمقابل هر چيزى علامت پرسش قرار داد و در باره اش بحث و استدلال كرد. چرا كه تحقيق و بحث مثل شمعى ميماند كه تاريكى جهل را ميزدايد و جمع انسانى را روشن ميسازد. پس اين شمع را خاموش نكن تا در جهل نمانى!
از هواى خويش در هر ملتى
گشته هر قومى اسير ذلتى
چراكه اگر ملتى مثل گوسپند باشد و فقط مرام پيروى و تقليد مطلق داشته باشد، و پرسشگرى نكند و هرچه به او گفتند را دربست بپذيرد، در آخر به ذلت ميرسد.
از نظر چون بگذری و از خیال
کشته باشی نیم شب ، شمع وصال
و اگر در دين از پرسشگرى و اندیشه دست برداری، در واقع مثل اين است كه در نیمه های شب تاریک، شمعی را که می تواند ترا به کوی دوست برساندخاموش کنی.
در یکی گفته، بكُش، باکی مدار
تا عوض بینی يكى را صد هزار
در یکی دیگر از طومارها گفته، پرسشگرى، فضولى و كار شيطان است. پس اين شمع ناچيز را بكش و خاموش كن و از ناآگاهى هم هیچ باکی نداشته باش، چرا كه در اينصورت خداوند صد ها هزار شمع آگاهى در وجودت روشن خواهد كرد.
که ز کشتن، شمع جان افزون شود
لیلی ات از صبر چون مجنون شود
و آدمى، هنگامى كه حديث چون و چرا را رها كرد، و شمع فضول راى را كشت، شمع جانش شعله ور شده و محبوب و معشوق عاشق او می گردد. و اين تسليم در اديان مسيحيت و اسلام است كه پرسشگرى را گناه ميدانند. در مسيحيت گفته ميشود که وقتی آدمى عشق بى چون و چراى خود را تقديم پروردگار ميكند، خداوند عاشق او ميگردد.
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
پیش آمد پیش او، دنیا و بیش
در يكى گفته، گوشه نشينى اختيار كن و از ماديات دنيا بگذر تا خداوند در عوض به تو همه دنيا را بدهد. زیرا دنیا مانند سایه است اگر آدمى دنبال آن برود، از او بگریزد و اگر از آن بگريزد، در پی آدمى آید!
در یکی گفته که آنچت داد حق
در تو شیرین کرد در ایجاد حق
در یکی دیگر از طومارها گفته که آدمى بايد با تواناييهايى كه دارد بدنبال حق تعالى برود و در راه رسيدن به حقيقت تنها روى هر آنچه كه حق تعالى به آدمى عطا فرموده، حساب كند، زيرا خدا راه رسيدن به حق را در نهاد او قرار داده و آنرا بدين ترتيب ساده و شيرين كرده است.
بر تو آسان کرد و خوش، آنرا بگیر
خویشتن را در ميفگن در زحیر
پس آدمى ميبايستى هر كارى كه در توانش است را انجام دهد، چراكه هرچه حق تعالى براى آدمى قرار داده، و طبع آدمى را بر آن استوار كرده، براى راحتى كار اوست. پس آدمى ميبايد مطابق آن عمل كند و سخت نگيرد و خود را بیهوده در سختی و مشقت و غم و درد نيفكند.
اين مطلب در قرآن چنين آمده، “کار دین بر اساس آسانی و سهولت است ” چنانکه در قسمتی از آیه ١٨٥ سوره بقره آمده: “خداوند برای شما آسانی ميخواهد نه دشواری”. سخت ميگيرد جهان بر مردمان سخت گير.
در یکی گفته که بگذار آنِ خَود
کان قبول طبع تو، ردّ است و بد
در یکی دیگر از طومارها، رفتار آدمى مطابق با تواناييها و طبيعت نهادينه او را رد كرده و مطابق آن عمل كردن را بد و ضد حق مينامد، چراكه آدمی بطور طبيعى به دنبال امیال و شهوات و راحتی تن و شر و تنبلی است و اينها او را به خلاف راستى ميبرد.
گر میسر کردن حق ره بُدى
هر جحود و گبر از او آگه بُدى
ميگفت كه اين مردم نميدانند كه اگر راه رسيدن بخدا و حقيقت آسان بود، هر جحود و كا فرى هم ميتوانست بخدا برسد. درحاليكه تنها رياضت كشان ميتوانند بخدا دست يابند!
در یکی گفته میسر آن بود
که حیات دل، غذای جان بود
در یکی دیگر از طومارها گفته : راه رسيدن به حق و حقيقت، شادى و زنده دلى از طريق عشق است، چرا كه دل عاشق، شاد و زنده است و اين شادى خوراك جان آدمى است.
هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت
بر نيآرد همچو شوره ، ریع و کشت
اگر آدمی در جهت عشق و زنده دلى حرکت نکند هر کاری که انجام دهد هیچ حاصلی جز زیان به بار نمی آورد مانند کشت بذر در زمین شوره زار است.
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت بیش نارد بیع او
و جز پشیمانی حاصلی ندارد و از سودا و تجارت آن چیزی جز زیان بدست نمی آید .
ریع بمعنى عبادتگاه مانوييان است. كه معمولا در ارتفاعات كوه ها ساخته ميشد. و بمعناى جايگاه بلند و رفيع هم هست. بمعنى زياد شدن هم هست، مثلا ميگويند اين نوع برنج ريع زياد دارد. يا بزبان عوام ريع ميكند. بيع خريد و فروش، معامله مادى. تجارت. مبادله، داد و ستد. مبادله ٔ مال به مال با قید رضایت طرفین.
آن میسر نبود اندر عاقبت
نام او باشد معسر ، عاقبت
در نتیجه هر کار و عملی که با عشق و زنده دلى نباشد، دشوارى و مصيبت و عسر و حرج و تنگدستى است و نه يسر، و عاقبت سختى دارد.
تو معسر از میسر باز دان
عاقبت بنگر جمال این و آن
كار سخت و كار آسان را بايد از ذات آنها شناخت و نه ظاهر. چون گاهى كارى بسيار آسان و سهل مينمايد، ولى عاقبت سخت و دشوار دارد و برعكس. كه عشق آسان نمود اول، ولى افتاد مشگلها.
در یکی گفته که استادی طلب
عاقبت بینی، نیابی در حسب
وزير جحود مكار در طومار دیگری گفته، در طریق حق و رسيدن به راستى و خدا، باید دنباله رو مرشد و استاد و كشيش و آخوند و خاخام باشى و از او تقليد كنى چرا که تشخیص عاقبت خوب و بد از عهده هركسى برنمی آید.
حسب يعنى نژاد نيك، گوهر نیک و خداوند نژاد نیک شدن. شرف آدمى از روی نسب پدر و مادر او معلوم شود. فخر به پدران یا فخر از روی مال و دین و شرف . بزرگی مرد از هنر و مال خود، و از آباء و اجداد. اصل مردم . تبار. مفاخر پدران. در تداول پارسى ، بزرگواری و فضائل اکتسابی ِ شخص است.
چشم بر سر و ندارد ايتلاف
دور شو تا يابى از حق ائتلاف
افراد عادى صلاح كار خود را نميدانند و چشم بصيرت و آينده نگرى و عاقبت انديشى ندارند و بهمين دليل ميبايستى از مرشدان دين راهنمايى بگيرند تا به حق رسيده و با او همپيمان گردد.
ایتلاف يعنى با همدیگر آمیختگی گرفتن . مجتمع گردیدن . با همدیگر الفت گرفتن و پیوسته شدن.
عاقبت دیدند هر گون ملتی
لاجرم گشتند اسیر زلتی
هر گروهى از مردم كه بدون مرشد و راهبر باشد، عاقبتش گمراهى و لغزش ازهم پاچيدهگى است.
زلت يعنى لغزش و لغزیدن. عبارت است از کار ناپسندیده و این لفظ را بطریق ادب استعمال کنند.
عاقبت دیدن، نباشد دستباف
ورنه کی بودی ز مردم اختلاف؟
صلاح كار و دورانديشى كار هر كس نيست، و از پس هر کس بر نميآيد ورنه، اگر همه مردم توانا به اينكار بودند، اینقدر اختلاف بين مردم رخ نميداد. دستباف يعنى ممکن. مقدور. میسر.
جای سیمرغان بود آنسوی قاف
هر خیالی را نباشد دستباف. مولوی .
در یکی گفته که استا هم تویی
ز آنکه استا را شناسا هم تویی
در طوماری دیگر گفته است كه همه چيز در درون توست و تو خود استاد و مرشدى و نيازى به ديگرى ندارى. اين از تعاليم مانى است كه تقليد را منع كرده و خرد آدمى را بالاتر از هر كس ديگرى ميداند. و آدمى را خداپرورده و اويسى ناميده است. عطار كبير، جلال دين محمد بلخى، خيام، سنايى، تعداد زيادى از نوابغ و دانشمندان و حكما و بزرگان ايران، خداپروردهگان هستند.
مرد باش و سخرهٌ مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو
مرد باش، يعنى بخودت اعتماد داشته باش. بخداى خودت اطمينان كن و به خردى كه بتو داده اعتماد داشته باش. و بجاى اينكه ديگرى را بالاتر و بهتر از خودت قرار بدى، خود را قيم معنوى و دلسوز خودت قرار بده و راه خود را برو. چرا كه هيچ دوستى مهربانتر و دلسوز تر از خودت نيست.
در یکی گفته که این جمله، توئى
مى نگنجد در ميان ما دوئى
در طوماری دیگر گفته : تو و خدا يكى هستيد و واسطه اى بين شما نيست.
اينهمه آغاز ما، آخر يكى است
هركه او دو بيند احول مردكى است
همه چيز در همين خلاصه ميشه كه آدمى، خود خداست، و هم آغاز است و هم پايان، و هركس بجز اين ببيند، به احولى دچار گشته است.
در یکی گفته که دو ، یک چون بود؟
این كه اندیشد؟مگر مجنون بود
در طوماری دیگر گفته، چطور ميشود “دو” همان “یک” باشد؟ اين حرف را احمقها ميگويند. مگر ممکن است که آدم عاقل اینگونه اندیشه کند و بگوید که آدمى و خدا یک جوهر دارند؟ اینگونه افکار فقط به دیوانگان تعلق دارد.
هر یکی قولی است ضد همدگر
چون یکی باشد؟ بگو، زهر و شکر؟
هر كدام از اينها، يعنى خدا و انسان دقيقا از جنس مخالف همند. و چگونه ميشود بگوييم كه زهر و تلخى زهر همان شيرينى و حلاوت است و ايندو يكى هستند؟
در معانى اختلاف و در صور
روز و شب بين، خار و گل، سنگ و گهر
خدا و انسان هم از نظر ظاهر و هم از نظر معنا، بسيار متفاوتند. آنچنانكه بين شب با روز، خار با گل و سنگ با جواهر اختلاف است.
تا ز زهر و از شکر در نگذری
کی تو از گلزار وحدت بو برى؟
در اينجا مولانا طاقت نياورده و ميگويد، تا چنين قياس هاى مع الفارغ و بى ربط را در فلسفه، خداى بال ميآورى و از زهر و شكر مثال ميآورى، كجاميتوانى وجود گلزار وحدتى كه بين خدا و انسان است را بفهمى، درك كنى و از گلهاى خوشبو آن بوى برى؟ اينرا در پاسخ به جحودان ميگويد كه خدا و انسان را دو دانسته و از وحدت بين ايندو غافل بوده و خدا و اهورا مزدا را بال انسان نميدانستند.
وحدت اندر وحدت است اين مثنوى
از سمك رو تا سماك، اى مانوى
مولانا ميفرمايد، تمامى اين مثنوى كه نوشتم، بر اساس همين حقيقت بنا كردم كه خدا و انسان، يكى و وحدت در وحدتند. اى مانوى كار تو از فلك تا عرش و جايگاه خدا رفتن است، پس بال بگشا.
سمک در اينجا يعنى فلك افلاك. ولى در نزد پارسها، اعتقاد بر اين بود كه شكل ظاهرى فلك و يا كهكشانها و كيهان و جهان بطور كل، شبيهه يك ماهی است كه بر روى پشت آن، گاوى قرار دارد و بر روى شاخهاى اين گاو منظومه شمسى و زمين ما قرار گرفته است. و سمك در اينجا يعنى آن ماهى كه ريشه موجوديت كائنات و فلك بر پشتش قرار دارد، بمعنى فلك است.
نگویم دد و دام و مور و سمک
که فوج ملایک بر اوج فلک. سعدی .
چنین است کردار گردان فلک
یکی بر مه آرد یکی بر سمک. فردوسی .
مغز او خود نسب دور است و پاک
نیست جنسش ازسمک کس تا سماک. مولوی .
سماك در اينجا يعنى عرش خدا. از سمك تا سماك يعنى از فلك مادى به فلك معنا و يا مانوى و يا اهورايى و يا خداوند بال رسيدن. و جالبى اين بيت در اين است كه سماك بمعنى منطقه بالاى سينه آدمى تا مرز شروع گردن را هم گويند و اينجا، جايگاه خدا در جسم آدمى است.
راه های مختلف آسان شدست
هر یکی را ملتی چون جان شدست
وزير جحود و مكار براى هر گروه از مردم يك راه مذهبى مطابق ميل و فهم آنان تعيين كرد و مردم هم خوشحال از اينكه مذهب خود را دارند، آنرا گرامى داشته و بى توجه به عاقبت آن، بعنوان آيين معنوى زندگى خود انتخاب كرده و برايش جان ميدادند. چراكه وزير جحود ميدانست، مردم دنبال مذهبى ميروند كه آنرا براساس ميلشان بيابند، و راه هاى رسيدن به حق تعالى، را همان راه هايى بدانند كه به آنها مايلند. همين گفته در قرآن است، آنجا كه در قسمتی از آیه ٣٢ سوره روم ميگويد، “هر گروهی به مذهب خود شادان است”.
زين نمط ، وین نوع ، ده دفتر و دو
بر نوشت آن دین مانى را عدو
بدین ترتيب، آن وزیر جحود و مكار که دشمن آيين انسان ساز مانى بود . دوازده طومار گوناگون در بیان آئین مانوييت نوشت و به دست رهبران مردم داد و بدين سان، تخم كينه و نفرت و دشمنى كه به جنگ و كشتار و ويرانى منتهى ميشد را كاشت.
او ز یکرنگی مانى ، بو نداشت
و ز مزاج خم مانى ، خو نداشت
مانى بعنوان پيغمبر نقاش، كتاب آيين انسان سازى دارد، بنام ارژنگ. مانى اين كتاب را با تصاوير رنگارنگ پر كرده و در هر تصوير و نقش، مفهوم آفرينش، ذات آدمى، و رابطه آدمى با طبيعت و خداوند بال و يا اهورامزدا را به تصوير كشيده است. و مردم با ديدن تصاوير آن به مفهوم انسانيت و رسيدن به حق آشنا شده و خو ميگرفتند. چراكه ديدن يك تصوير، ميتواند به اندازه خواندن يك كتاب، مفهوم را برساند. بويژه در نزد عوام. كتاب ارژنگ مانى توسط بربر ها، تكه پاره گشته و هر بخش آن بتارج نامردمى رفته و بشريت تا ابد از چنين نعمتى محروم شده است. در مصراع اول، مولانا با يكرنگى مانى، طعنه به ارژنگ رنگارنگ ميزند، و با اينكه اين پيغمبر نقاش، عاشق رنگها و استفاده از آنها بود، مولانا او را يكرنگ، يعنى صاف و ساده و صادق مينامد. و ميفزمايد، وزير جحود مكار، از اين يكرنگى بويى نبرده بود. و از طبيعت و سرشت پاك و زيباى مانى بيخبر بود.
مزاج آن مايه شراب سازى است كه به آب انگورى كه در خم است، اضافه ميكنند تا آب انگور تبديل به شراب شود. از مزاج خم مانى، خو نداشت، يعنى نميدانست اين شراب انسانسازى كه مانى به خورد مردم داده است چگونه ساخته شده. منظور اينكه جحود حسود خبيث از انسانيت و معنويت بوى نبرده بود.
جامه صد رنگ از آن خم صفا
ساده و یکرنگ گشتی چون ضياء
جامه صد رنگ يعنى، ارژنگ، كتاب مانى. و ارژنگ توسط مانى پيامبر نقاش كه مولانا او را به خم صفا تشبيه كرده، به انواع رنگها منقش شده بود، و آيين بسيار انسانى و ساده اى مانند، پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك بود، را توسط تصاوير دوست داشتنى به مردم نشان ميداد و آنان را به وحدت با خداى خود و درپى آن وحدت با يكديگر و بنى آدم اعضاى يك پيكرند، هدايت ميكرد. و مانند خورشيد يكرنگ و ساده و روشن بود. ضياء يعنى خورشيد.
نیست یکرنگی کزو خیزد ملال
بل مثال ماهی و آب زلال
از يكرنگى و اتحاد و وحدت، نه جنگى بوجود ميآيد و نه نفاق و كينه اى. همانگونه كه هيچگاه بين ماهى و آب اختلافى رخ نميدهد.
گر چه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یبوست جنگهاست
با اينكه مردم با هم متفاوتند و هزاران اختلاف ظاهرى بين آنها وجود دارد، ولى در وحدت و يكتا شناسى و در درياى حق، همگى يكرنگ و يكى و مساوى هستند و هيچ فرقى بين آنها نيست. همانگونه كه در خشكى هزاران رنگ و زيباى وجود دارد ولى ماهى چون با آب وحدت و يگانگى دارد با يبوست و خشكى و وسوسه رنگهاى خشكى، هزاران سنگ فرش فاصله ميگيرد.
کیست ماهی، چیست دریا در مثل؟
تا بدان ماند خدا عز و جل
در اين مَثَل ماهى كنايه از كيست و دريا سمبل چيست؟ ماهى و دريا همان انسان و خدا هستند كه در يك وحدت و "هستى بهم وابسته" وجود دارند. اگر آدمى در بحر و درياى خدا نباشد، مرده است و وجود ندارد. همانگونه كه آب براى ماهى زندهگى است، خدا هم براى آدمى زندگى و حيات است. بدون آب، ماهى ميميرد و بدون خدا، آدمى با جسد فرقى ندارد. و همانطورى كه ماهى به دريا محتاج است، آدمى هم بخدا نيازمند است. و عكس اين رابطه صادق نيست. يعنى دريا به ماهى احتياج نداره و خدا هم از انسان، بى نياز. و اين فقط يك مَثَل براى فهم بهتر است و هيچ وجه تشابه و سنخيت ديگرى وجود ندارد.




هیچ نظری موجود نیست: