منّت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربتست و بشکر اندرش مزید نعمت.(۱)
هر نفسی که فرو میرود ممدّ حیاتست و چون برآید مفرّح ذات. پس درهر نفس دو نعمت موجودست و برهر نعمت شکری واجب.
ازدست وزبان که برآید
کز عهده شکرش بدرآید
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر بدرگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که بجای آورد
باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده.
پرده ناموس بندگان بگناه فاحش ندرد و وظیفه روزیخواران بخطای منکر نبرد.
فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد. درختان را بخلعت نوروزی قبای سبز ورق دربر کرده و اطفال شاخ را بقدوم موسم ربیع کلاه شکوفه برسر نهاده. عصاره نالی بقدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی بتربیتش نخل باسق گشته.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
تا تو نانی بکف آریّ و بغفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
در خبرست از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان.....
هرگاه که یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت بدرگاه خداوند برآرد, ایزد تعالی در او نظر نکند. بازش بخواند. دگر باره اعراض کند. بازش بتضرّع و زاری بخواند. حق سبحانه و تعالی فرماید:
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده, همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده است و او شرمسار
عاکفان کعبه جلالش بتقصیرعبادت معترف و واصفان جمالش بتحیر منسوب که
گر کسی وصف او زمن پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید ز کشتگان آواز
یکی از صاحبدلان سر بجیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده. حالیکه از این معامله بازآمد, یکی از دوستان گفت: ازین بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی, گفت بخاطر داشتم که چون بدرخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را. چون برسیدم بوی گل چنان مستم کرد که دامنم از دست برفت.
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما
همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم
ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب جیب حدیثش که همچون شکر میخورند و رقعه منشآتش که چون کاغذ زر میبرند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان و قطب دایره زمان و قایم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان, اتابک اعظم, مظفر دنیا و دین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده. لاجرم کافه انام از خواص و عوام بمحبت او گراینده اند(۲)
زانگه که ترا بر من مسکین نظرست
آثارم از آفتاب مشهور ترست
گر خود همه عیبها بدین بنده درست
هر عیب که سلطان بپسندد هنرست
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی بدستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
همه گلهائ عالم آزمودم
ندیدم چون تو و عبرت نمودم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
و لیکن مدّتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو تویی سایه خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا
بر تست پاس خاطر بیچارگان و شکر
بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا
یارب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس
چندانکه خاک را بود و باد را بقا