۲۹.۹.۰۰

ایران در اوایل قرن ۲۰

گر رود سر برنگردد سرنوشت

 
سرنوشت را باید از سر نوشت 
 شاید اینبار کمی بهتر نوشت 
عاشقی را غرق درباور نوشت 
غصه هارا قصه ای دیگر نوشت 
از کجا این باور آمد که گفت 
گر رود سر برنگردد سرنوشت 
 
گل بکاریم از دل گل، گل برآریم 
در زمستان در بهاران زیر باران گل بکاریم 
گر بخواهیم گر نخواهیم 
باغبان روزگاریم 
 
 گر تو روزی راز این بازی بدانی 
نکته رمزش بخوانی 
لحظه های زندگی چون موج دریاست 
گرچه سرد و سخت زیباست 
موج این دریا گرت از سر گذشته است سرنوشتت سرگذشت است  
برفراز فله باور سفر کن 
بال خود را بازتر کن 
همچو حافط پایکوبان و غزلخوان
لشکر غم را بسوزان 
در فلک سقفی نمانده اینزمانه 
پر بزن تا بیکرانه 
سرنوشت را باید از سر نوشت 
شاید اینبار کمی بهتر نوشت
 
 
سرنوشت اثری از انوشیروان روحانی 
ترانه سرا: فارا شیرازی 
تنظیم: رضا روحانی
بازخوانی: توحید عظیمی

۱۶.۹.۰۰

بشنو ز دانا این داستان


کاروانی از مردم کاشان که بحسن و خوشدلی معروفند، بحاکم شهر شکایت بردند که دو راهزن کاروان صد تنه آنان را غارت کردند. حاکم بتعحب پرسید: چگونه صد کس از پس دو تن برنیامدند؟ یکی از آنان در پاسخ گفت: آنها دو تن بودند باهم، ما صد تن بودیم بی هم و تنها. 
حسنت باتفاق ملاحت جهان گرفت
آری باتفاق جهان میتوان گرفت. حافظ

دولت همه ازاتفاق خیزد
بی دولتی از نفاق خیزد

دو دل یک شود بشکند کوه را
پراکندگی آورد انبوه را. سعدی

دو دوست باهم اگر یکدلند درهمه کار
هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند 
نظیر این بنمایم ترا ز مهره نرد
یکان یکان بسوی خانه راه نمیبرند
ولی دو مهره چو هم پشت یکدگر گردند
دگر تپانچه دشمن بهیچ رو نخورند
بکوش ای پسر دوستی بدست آور
که دشمنان سوی یکتن بصد بدی نگرند.

ز دانا تو نشنیدی این داستان
که برگوید از گفته باستان
که گر دو برادر نهد پشت پشت
تن کوه را باد ماند بمشت. فردوسی

آب را چون مدد بود هم از آب
گلستان گردد آنچه بود خراب. سنائی

صد هزاران خیط یک ترا نباشد قوتی
چون بهم برتافتی اسفندیارش نگسلد. سعدی

مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست.






۱۲.۸.۰۰

قطره ای از دریای غارت و چپاول

تعداد کمی از آثار باستانی کشف شده در خاک ایران که بجای زینت بخشی موزه های ایران، نزد غربیهاست!
 در این چهل و چند سال اخیر که کشور ایران تحت اشغال غرب وحشی قرار گرفته و جیره خواران عرب و ترک در این سرزمین مقدس به ویرانگری و توحش مشغول بوده اند, تمامی آثار باستانی که از خاک ایران کشف شده به خارج از ایران برده و بنام این و آن ثبت گشته است و آنچه را هم که نتوانستند ببرند, طبق معمول ویران و نابود ساخته اند, از جمله تخت جمشید که دیگر چیزی ازش باقی نمانده.


آزار بیش بینی از گردون، گر تو بهر بهانه، بیازاری

۱۶.۷.۰۰

آزادی بهتر است یا ثروت



پشه ای دراستکان آمد فرود
 تا بنوشد آنچه واپسمانده بود
کودکی از شیطنت بازیکنان
 بست بادستش دهان استکان
پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
 جست تا از دام کودک وارهد
 خشک لب میگشت حیران، راه جو
 زیر و بالا، بسته هرسو راه او
 روزنی میجست در دیوار و در
 تا به آزادی رسد بار دگر
 هرچه برجست تکاپو میفزود
 راه بیرون رفتن از چاهش نبود
 آنقدر کوبید بر دیوار سر
 تا فروافتاد خونین بال و پر
 جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
 لیک آزادی گرامیتر، عزیز.

زنده یاد فریدون مشیری

۱۲.۶.۰۰

همه ما سزاوار همان روژگاری هستیم که دچارشیم


ازهر زاویه که بنگری، به این نتیجه میرسی که بیش از این شایستگی نیست. از زمینه علمی نابرده رنج، گنج میسر نمیشود، از نظر ربانی هم شاید این عقیده که میگوید: همه ما در حال گذران یکی از بیشمار سرنوشتها هستیم، درست باشد. 
 بیشمار سرنوشتهایی که نتایج دورانی ناشی از کردارهاست. مثلا خمینی بتعداد جوانهایی که کشته، بدنیا آمده و در عنفوان جوانی با وضعی فجیع کشته خواهد شد، بتعداد مادرانی که داغدار کرده بدنیا خواهد آمد و بشکلی حزین داغدار خواهد شد، بتعداد پدران، خواهران، برادران، کودکان، همسران و‌و و که زندگیشان را به اشک و خون آلوده بدنیاآمده و رنج خواهد برد. و اینهمان جهنم وعده داده شده است که پس از هر سوختن، دوباره حیات است و در پی آن دوباره سوختن.


هایده زندگی
n

۱.۶.۰۰

یا رب زباد فتنه نگهدار خاک پارس




منّت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربتست و بشکر اندرش مزید نعمت.(۱) 
هر نفسی که فرو میرود ممدّ حیاتست و چون برآید مفرّح ذات. پس درهر نفس دو نعمت موجودست و برهر نعمت شکری واجب. 
 
 ازدست وزبان که برآید 
کز عهده شکرش بدرآید 
بنده همان به که ز تقصیر خویش 
عذر بدرگاه خدای آورد 
 ورنه سزاوار خداوندیش 
کس نتواند که بجای آورد 
 
 باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده.
 پرده ناموس بندگان بگناه فاحش ندرد و وظیفه روزیخواران بخطای منکر نبرد.
 فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد. درختان را بخلعت نوروزی قبای سبز ورق دربر کرده و اطفال شاخ را بقدوم موسم ربیع کلاه شکوفه برسر نهاده. عصاره نالی بقدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی بتربیتش نخل باسق گشته. 
 
 ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند 
تا تو نانی بکف آریّ و بغفلت نخوری 
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار 
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری 
 در خبرست از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان..... 
 
 هرگاه که یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت بدرگاه خداوند برآرد, ایزد تعالی در او نظر نکند. بازش بخواند. دگر باره اعراض کند. بازش بتضرّع و زاری بخواند. حق سبحانه و تعالی فرماید: دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده, همی شرم دارم. 
 
کرم بین و لطف خداوندگار 
گنه بنده کرده است و او شرمسار 
عاکفان کعبه جلالش بتقصیرعبادت معترف و واصفان جمالش بتحیر منسوب که 
 گر کسی وصف او زمن پرسد 
بیدل از بینشان چه گوید باز 
 عاشقان کشتگان معشوقند 
برنیاید ز کشتگان آواز 
 
 یکی از صاحبدلان سر بجیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده. حالیکه از این معامله بازآمد, یکی از دوستان گفت: ازین بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی, گفت بخاطر داشتم که چون بدرخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را. چون برسیدم بوی گل چنان مستم کرد که دامنم از دست برفت. 
 
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز 
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد 
 این مدعیان در طلبش بیخبرانند 
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد
 
 ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم 
وز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم 
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما 
همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم 
 
ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب جیب حدیثش که همچون شکر میخورند و رقعه منشآتش که چون کاغذ زر میبرند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان و قطب دایره زمان و قایم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان, اتابک اعظم, مظفر دنیا و دین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده. لاجرم کافه انام از خواص و عوام بمحبت او گراینده اند(۲) 
 
 زانگه که ترا بر من مسکین نظرست 
آثارم از آفتاب مشهور ترست 
گر خود همه عیبها بدین بنده درست 
هر عیب که سلطان بپسندد هنرست 
 
گِلی خوشبوی در حمام روزی 
رسید از دست محبوبی بدستم 
 بدو گفتم که مشکی یا عبیری 
که از بوی دلاویز تو مستم 
همه گلهائ عالم آزمودم 
 ندیدم چون تو و عبرت نمودم 
بگفتا من گِلی ناچیز بودم 
و لیکن مدّتی با گل نشستم 
کمال همنشین در من اثر کرد 
وگرنه من همان خاکم که هستم 
 
 اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست 
تا بر سرش بود چو تویی سایه خدا 
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک 
مانند آستان درت مأمن رضا 
بر تست پاس خاطر بیچارگان و شکر
بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا 
 یارب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس 
چندانکه خاک را بود و باد را بقا 
 

۱۹.۵.۰۰

آدمی سربسر همه عیب است


آدمى يك اهورا و يك اهريمن در وجودش دارد كه با آنها بدنيا ميآيد. در برخورد آدمی با روزگار٫ آنکس که اهريمن وجودش را با پندار و گفتار و کردار پليد بزرگ ساخته، موجب روی گرداندن رورگار از خود ميشود و برعکس آنكس كه اهوراى وجودش را با پندار و گفتار و كردار نيك بزرگ و نيرومند گردانده است، روزگار را به تعظيم و تكريم و بزرگداشت نسبت بخود موجب است. و این بزرگداشت تنها درون آدمی را دربرمیگیرد٫ یک خیال راحت یک خوشبختی نهانی، یک رضایت واقعی و یک بینیازی که با پرواز کردن برابر است. 

آدمیزاده طرفه معجونیست
از فرشته سرشته وز حیوان
گر رود سوی این شود به ازاین
ورشود سوی آن شود کم از آن.

در تو هم دیوست و هم ملکی
هم زمینی و هم فلکی
ترک دیوی کنی، ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی، سنائی

۱۱.۵.۰۰

کیست کو آبی براین آتش زند


عالم ارزشمند ایران، زنده یاد علی اکبر دهخدا برای کردار بیهوده آدمی امثال و حکمی دارد آنجا که میفرماید:
آب با غربال پیمودن
باد در قفس کردن
آب به ریسمان بستن
خشت بر آب زدن
باد بچنبر بستن
نقش بر آب زدن
آب دریا بکیل پیمودن
مهتاب بگز پیمودن
آهن سرد کوفتن
باد پیمودن
در قفس دمیدن
سودای خام پختن
آب در هاون سودن
گره بباد زدن
تمام اینها کاری عبث کردن است ولی عبث ترین عبث ها، ظلم کردن است.

گل شهناز


 
گل شهناز، علف چای، هزار چشم و یا گل راعى (نام لاتين: ‏ ‪ Hypericum calycinum‬) گیاه بوته‌ای شکلی است که بصورت گسترده و بخاطر خواص گلهاى زرد آن کشت می‌شود. خاستگاه اصلى این گیاه ارزشمند شمال ايران بزرگ است و بدليل خواص طبى و زياد آن، در دو دهه اخير كشت اين گياه در اروپا و آمريكا و استراليا ركورد گذاشته است. 
 بوته گل شهناز یا گل هزارچشم تقریباً تا یک متربلندی دارد و بهمراه شاخه‌های جفتی ومتقابل رشد می‌کند. برگهای آن تا دوسانتی‌متر بلندی دارد و دارای نقاط غده ای و نیمه شفاف متعددی که در برابر نور پدیدار می‌شود . گلهای زرد آن دارای پنج گلبرگ، با پرچمهای بیرون زده است و بصورت مجتمع در بالای ساقه ها بچشم می‌خورد. 
گیاهی است علفی و دائمی به ارتفاع تا یک متر، با بوی معطر و در زمان گل دهی بسیار زیبا، زمان گلدهی گیاه برحسب ناحیه رویش از اردیبهشت تا مهرماه می باشد. محل رویش گیاه در کوهستان ها و ارتفاعات نواحی شمالی کشور می باشد. البته در ارتفاعات متوسط و کم بسیاری از نقاط از جمله کرج، راه چالوس، لاهیجان، ارومیه، بروجرد، گنبدکاووس، کلاردشت و اطراف تهران نیز رویش دارد. 
قسمت مورد استفاده دارویی گیاه سرشاخه های گلدار آن است . 
داروىى كه از گل شهناز توليد ميشود، در درجه اول بعنوان یک روش طبیعی برای از بین بردن علائم افسردگی شناخته شده است. این گياه براى درمان اضطراب، تغییرات خلقی، احساسات بد و علائم اختلال وسواس فکری است. مهم ترین اجسام موجود در گیاه شامل نیم تا سه درصد نفتودی آنترون ها از جمله هیپریسین، پزدوهیپریسین، ایزوهیپریسین، پروتوهیپریسین، هیپرفورین و ادهیپروفورین می باشند. میزان ۲ تا ۴ درصدی فلاونوئیدها از جمله هیپروزید، هیپرین، کورستین، ایزوکورستین و روتین؛ میزان ۷ تا ۱۵ درصد تانن های کاتشین؛ مقدار کمی اسانس؛ مقدار کمی پروسیانیدین؛ گزانتون ها؛ کاروتنوئیدها و فنل های اسید کربوکسیلیک از جمله کافئیک، کلروژنیک و فرولیک می باشند. 
 
 خاصیت ضد افسردگی: 
هیپریسین موجود در گلهاى گياه، قادر است هر دو نوع A و B منوآمینواکسیداز (MAO) را مهار نماید. از این نظر می تواند در استفاده های کلینیکی بعنوان ضدافسردگی، ضداضطراب، بی خوابی، بدخوابی، احساس بی ارزشی، بی اشتهایی، خونسردی و بی احساسی، افسردگی های فصلی(مانند پاییز، زمستان و یا سستی در بهار و تابستان) کاربرد داشته باشد. همچنین تاثیر این گیاه در فعالیت های مغزی بسیار رضایت بخش بوده و این موضوع با آزمایشات الکتروآنسفالوگراف و بروش دوسوکور ثابت شده است. بیشتر از ۲۵ تحقق دوسوکور بر روی ۱۷۵۷ نفر که دارای افسردگی خفیف تا متوسط بودند نشان داد که علف چای بصورت عصاره استاندارد در درمان آنها بسیار رضایت بخش بوده است. در سال ۱۹۹۴ در آلمان معادل ۶۶ میلیون دوز روزانه از آن توسط پزشکان نسخه شده است. 
گیاه علف چای با گیاه چای معمولی ارتباطی ندارد و فقط گیاه علف چای بطور هرز در میان بوته های چای شمال کشور میروید و بدین نام مشهور گشته است. 
 

۲۴.۱۲.۹۹

براستى كه هيچ زندانى بکوچکی مغز نيست




Dancing Jerusalema all over the World 30min mix

مادرنزاید رضا شاهی دیگر

 
زاد روز بزرگ مرد تاريخ معاصر ايران بر تمامى عاشقان ايران زمين، نخستين جايگاه فرود آدم، و نخستين مهد تمدن بشرى، پيروز و فرخنده و خجسته باد.
 

 

هرچند ما مرد نیستیم



ما مرد نیستیم که اسبیم
اسبیم ، چوبین ، میان تهی
انباشته در شکم خود انبره مردهای تیغ آخته ای را
این تیغ بر کفان، اندیشه های ماست
اندیشه های ما
بگذار تیرگی در بند بند شهر بپیچید

ما مرد نیستیم که اسبیم
اسب شهر تراوای مردان تیغ بر کف و کف بر لب
آرام در نهفت ضمیر ما
در انتظار نشسته اند تا شهر گم شود در دودناک شب
و فاجعه به نطفه نشیند
بگذار تیرگی در بند بند شهر بپیچد
تا این حرامیان، از جان پناهشان بدرآیند
چون سنگ دانه های گلوبند، بند گسسته
در شهر شب گرفته، بپاشند

۲۱.۱۲.۹۹

آدمی خوارند اغلب مردمان

 آدمی از چهار چیز ناگزیر بود : 
اول نانی, 
دویم خلقانی, 
سیم ویرانی, 
چهارم جانی 
(اول خوراکی, دوم جامه یا لباسی, سوم خانه یا منزلی, چهارم همسر و یا یاری). و تا درگیراین ۴ است , بیگناه و معصوم و پیغمبر نیست.
سعید ابوالخیر

قفس بشکن کزین دام گلوگیر, چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر




بگو‌ای ماه تا ساقی ز می‌مجلس بیاراید
که خورشید جهان آرا بدولتخانه می‌آید
به بستان رو به پیروزی دمی تا باد نوروزی
به بوی زلف مشکین تو عنبر بر سمن ساید.

سلمان ساوجی



پوران - گل اومد بهار اومد






۲۲.۱۰.۹۹

درساخته نگر, سازنده را بشناس



پیش از آنکه دست روزگار ترا نرم کند, و با پتک خود موجودیت ترا بروی سندان زمان خرد کند, تو خود بچشم عقل بر سخن من نگر و ازاین پند ها فزونی یاب تا آرامش دو جهان حاصل کنی.

هرچند سرشت آدمی برآنست که هیچ , پند بکار نبندد , چرا که حماقتی در باطن او نهفته است
که از روی غفلت, پنداشت خویش را برتراز دانش پیران ببیند.
بهرحال من شرط انسانیت بجای آورده و آنچه باید گفت را میگویم که گفته اند: بر گوینده بیش از گفتار نیست, اگر شنونده خریدار نبود, جای آزار نیست.

- خودکام نباش و از ناشایست پرهیز کن و بروشی زندگی کن که سزای اصل پاک توست که تورا اصل شریفست
و پیوسته اجداد تو ملوک جهان بوده اند.

- بدان که این جهان کشتزاریست از نیک و بد, آنچه بکاری بدروی, و دروده خویش را هر کسی در کشتزار خود خورد,
آدمیان نیک طبع در این کشتزار, همت شیران و خوی آتش دارند, و نخچیر گاهشان این سرای سپنج است و نخچیرشان دانش و نیکی کردن. خدای خود را جویند و چون آتش , هرچند نگونشان سازی, برتری و فزونی جویند.

باب اول: شناخت ایزد یکتا
- خدای تو یکتاست چه هیچ چیز از بودنی و نابودنی مانند او نیست و هیچکس را یارای شناسایی او نیست بجز تو,
همه کس در شناخت آفریدگار تو عاجزند, بجز تو که خادم اویی.
بغیر از تو همه ناشناخته و در وی راه ندارند.
و تو زمانی شناسنده خدایت شوی که شناس شوی. او را بشناسی , مانند نقاشی که در منقوش خود مینگرد.
و تو در خود نگری , در آفریدگار نگریسی.
درساخته نگر, سازنده را بشناس.

او با توست درهمه حال, در شادی با تو شاد است, درحال گریستن مانند تو میگرید, در ناامیدی با تو ناامید است و در ظلم مانند تو ظالم میشود و حتی بتو هم رحم نمیکند.

خدایت را توانا و دانا میخواهی, توانا و دانا باش.

و تا عمرباقیمانده درخود نگر تا درنگ شناخت, راه را از تو نرباید , که همه درنگی از زمان بود و زمان گذرنده است و گذرنده را آغازوانجامی است.
اگر جهانت را تنگ و بسته میبینی, از او مدان و گمان مبر که او جهان را بر تو تنگ کرده, آنچه خود کرده ای را از روی نادانی از او ندان. برعکس او یاوری بند گشاست و ترا براه باز میگرداند, جایی که بیراه رفتی.

-و ایمان داشته باش که تو مجازی, او حقیقت, تو جسمی او روح, تو صورتی, او ذات, تو فرعی او اصل, تو مکان و زمانی او ابدیت, تو عرضی او جوهر, تو عنصری او هیولی , تو گمانی او نشان, تو نیستی و او هستی.

ادامه دارد.

۳۰.۹.۹۹

که آخری بود آخر شبان یلدا را


در شبهای یلدای ظلم که آفتاب ملک من بمغرب زوال افول نماید چراغ فراغ چگونه افروزند.
 

بادرود رقص زیبا به مناسبت شب چله. طولانی ترین شب سال برهمگان خجسته باد