۲۹.۶.۹۶
تو نکردی همه را من کردم
شاهدی گفت بشمعی کامشب
در و دیوار مزین کردم
دیشب از شوق نخفتم یکدم
دوختم جامه و برتن کردم
دو سه گوهر ز گلوبندم ریخت
بستم و باز بگردن کردم
کس ندانست چه سحرآمیزی
به پرند از نخ و سوزن کردم
صفحهٔ کارگه از سوسن و گل
بخوشی چون صف گلشن کردم
تو بگرد هنر من نرسی
زانکه من بذل سر و تن کردم
شمع خندید که بس تیره شدم
تا ز تاریکیت ایمن کردم
پی پیوند گهرهای تو بس
گهر اشک بدامن کردم
گریهها کردم و چون ابر بهار
خدمت آن گل و سوسن کردم
خوشم از سوختن خویش از آنک
سوختم بزم تو روشن کردم
گرچه یک روزن امید نماند
جلوهها بر درو روزن کردم
تا تو آسوده روی در ره خویش
خوی با گیتی رهزن کردم
تا فروزنده شود زیب و زرت
جان ز روی و دل از آهن کردم
خرمن عمر من ار سوخته شد
حاصل شوق تو خرمن کردم
کارهائیکه شمردی برمن
تو نکردی همه را من کردم.
پروین اعتصامی
ابلهی که تنها بودن و یا نبودن را میشناسد
کسانی که بمعنای واقعی از زندگی و زیباییهایش محرومند، رنگها را نمیبینند، و تنها سپید و سیاه را میشناسند. این شناسایی محدود به دید و دیده نشده و تمامی لایههای پیاز زندگیشان را متأثر میسازد. این افراد همیشه بر سر یک دو راهی درگیرِ پرسش "بودن یا نبودن اند" و لیست گزینههای آنها تنها با دو انتخاب بسته میشود. و بطور معمول و طبیعی و با یقین صد در صد، اندازه ضریب هوش و یا آیکیو این افراد با اندازه سایز کفششان یکسان است.
۲۸.۶.۹۶
ریچارد هیکاک ..... Richard Hickock
ریچارد هیکاک یک قاتل سریالی و جنایتکار زنجیرهای امریکایی است. او که ملقب بنام "دیک" میباشد با همکاری قاتل دیگری بنام پری اسمیت در ۱۴ نوامبر ۱۹۵۹ خانواده "هربرت کلاتر" را در کانزاس در کمال خونسردی بطرز فجیع قتلعام میکنند. (خانواده شامل هربرت کلاتر، همسرش و دختر ۱۶ سالهشان نانسی و پسر ۱۵ ساله شان کنیون).
ترومن کاپوتی خبرنگار جنایی آمریکایی در ۱۹۶۶ این ماجرا را در کتاب "در کمال خونسردی" برشته تحریر درآورد که ماحصل تحقیقات مفصل او درباره این جنایت است و از این راه بشهرت بزرگی رسید. قاتلین شش هفته پس از این جنایت در ۳۰ دسامبر ۱۹۵۹ دستگیر و شش سال بعد در تاریخ ۱۴ آوریل ۱۹۶۵ به دار مجازات آویخته شدند.
هیوک در کانزاس سیتی، کانزاس متولد شد. او در ابتدا یک دانش آموز محبوب و ورزشکار دبیرستان بود. او در یک حادثه جدی خودرو که در سال ۱۹۵۰ رخ داد چار آسیب دیدگی شده و چهرهاش را دچار اختلال کرد، و آنرا بصورت غیر عادی تغییر داد. و باوجودی که علاقه بتحصیل داشت ولی بخاطر چهره و بیشتر بخاطر فقر خانواده کشاورز خود، مدرسه را رها ساخته و اولین شغل خود را در سن ۱۶ سالگی در شرکت راه آهن سانتا فا گرفت و پس از آنهم بعنوان یک راننده آمبولانس و یک نقاش ماشین کار کرد.
وقتی ۱۹ ساله بود، با یک کارول برین که در آن زمان ۱۶ سال داشت، ازدواج کرد. آنها بعدها صاحب سه فرزند پسر شدند.
در اینزمان او بعنوان مکانیک در شرکت مارک بیوک کار میکرد.
ولی پس از مدتی بهمسر خود خیانت کرد و از او جدا شد و با معشوقه خود همخانه گشت. از این تاریخ شروع به انجام خلافکاری از جمله سرقت، ساخت چک جعلی و کلاهبرداری کرد و در ماه ژانویه ۱۹۵۶ دستگیر شد و به پنج سال زندان در زندان کانزاس محکوم شد. زمانی که زندان بود، همسر دوم نیز او را طلاق داد. و این زمانی بود که او پری اسمیت را در زندان ملاقات کرد و تازه فهمید که همجنسگرا است و عاشق او گشت.
مخزن اسرار جان را دید و رفت
اشک طرف دیده را گردید و رفت
اوفتاد آهسته و غلتید و رفت
بر سپهر تیرهٔ هستی دمی
چون ستاره روشنی بخشید و رفت
گرچه دریای وجودش جای بود
عاقبت یکقطره خون نوشید و رفت
گشت اندر چشمهٔ خون ناپدید
قیمت هر قطره را سنجید و رفت
من چو از جور فلک بگریستم
بر من و بر گریهام خندید و رفت
رنجشی مارا نبود اندر میان
کس نمیداند چرا رنجید و رفت
تا دل از اندوه گردآلود گشت
دامن پاکیزه را برچید و رفت
موج و سیل و فتنه و آشوب خاست
بحر طوفانی شد و ترسید و رفت
همچو شبنم در گلستان وجود
برگل رخسارهای تابید و رفت
مدتی در خانهٔ دل کرد جای
مخزن اسرار جان را دید و رفت
رمزهای زندگانی را نوشت
دفتر و طومار خود پیچید و رفت
شد چو از پیچ و خم ره باخبر
مقصد تحقیق را پرسید و رفت
جلوه و رونق گرفت از قلب و چشم
میوهای از هر درختی چید و رفت
عقل دوراندیش با دل هرچه گفت
گوش داد و جمله را بشنید و رفت
تلخی و شیرینی هستی چشید
از حوادث باخبر گردید و رفت
قاصد معشوق بود از کوی عشق
چهرهٔ عشاق را بوسید و رفت
اوفتاد اندر ترازوی قضا
کاش میگفتند چند ارزید و رفت.
پروین اعتصامی
پریشانی و سرگردانی و رنج ابدی است
میفرمایند آدمی پس از مرگ جسمانی بزندگی برزخی با بدنی شبیه بدن دنیایی خود، اما مجرد و سیال و بدون مرز و قالب، ادامه خواهد داد.
آدمی پس از مرگ و بلافاصله پس از جدا شدن ابدی روح از بدن، بالای سر جسم خویش ایستاده و همه چیز را نظاره میکند. مدتها با ناباوری و چشمان گشاد بخود که بر زمین افتاده نگاه میکند. و اگر دیگران را ببیند که شیون و زاری میکنند، ابتدا با تبسم به آنان نگریسته و با صدای آرام آنان را صدا میزند. ولی کم کم پس از این که درمیابد که دیده نمیشود و شنیده نمیشود، به اطراف خود با ناباوری نگاه کرده و جز سیاهی چیزی نمیبیند. تا چشمانش کار میکند، فقط سیاهی است و سکوت. دوباره بجسم بیجان خود مینگرد، حتی سعی میکند آنرا از زمین بلند کرده و بیدار نماید. فریاد میزند، شیون میکند، خشمگین میشود، و هنگامی که هیچ نتیجه نمیدهد، نامید تنها نگاه میکند. عدم آگاهی از آنچه برایش اتفاق خواهد افتاد او را ترسان، پریشان و سرگردان میسازد. ولی همچنان بالای سر جسم خویش ایستاده و همه جا همراه اوست. و زمانی که بخاک سپرده میشود، و یا سوزانده میشود، در مهای مبهم فرو میرود.
آنچه که در مرحله اول دوزخ رخ میدهد، مرور زندگی شخص توسط خود اوست. از همان لحظهای که زندگی دنیوی او شروع شده، در جلو چشمانش مانند فیلمی به نمایش درآمده و ظاهر میشود. اینبار همه چیز را میبیند. انگیزهها و عواملی که باعث تصمیمگیری هایش، ستمهایش، بدکاریهایش، شفقتهایش و و و شده برایش مثل روز روشن میگردد. دیگر پردهای وجود ندارد. همه چیز را میبیند.
یک آدم معمولی که جز خطاهایی که براساس نیازهایش صورت گرفته کار دیگری نکرده و بقول همگانی گناه بزرگی مرتکب نشده، وقتی که بپایان فیلم زندگی خود میرسید دچار آنچنان غم و رنج و پشیمانی میشود که هزاران سال نشسته و کارش تنها شیون و زاری و رنج بردن است.
در مورد کسانی که بدیگران ظلم کردهاند، قتل و غارت نمودهاند، اوضاع بشدت فرق دارد. این گونه افراد علاوه بر دچار شدن به آن رنج و غم عظیمی که دسته اول درگیرش هستند، بناگاه از طرف کسانی که آنها را کشته اند، غارت کردهاند، ظلم نمودهاند، محاصره میشوند. ارواح خشمگینی که او را هیچگاه فراموش نکرده و نبخشیده اند، سعی میکنند او را از آن خود کنند. آنچه که از اینجا به بعد رخ میدهد، هیچگاه نمیتواند در مخیله آدمی گنجانده شود. حتی اگر با ظرافت بجزئیات آن پرداخته شود و در موردش توضیح داده شود. چرا که بالاتر از قدرت تحمل و جنبه آدمیست که هنوز زنده است.
در مورد مراحل دیگر زندگی برزخی آنچنان اطلاعی در دست نیست، ولی دو نکته مشخص است: یک اینکه آدمی هنوز احساس میکند و به اوضاع و احوال و اطراف خود و آنچه که میگذرد کاملا واقف است. و دو اینکه درمرحله آخر برزخ، در روبروی آدمی که هزاران سال شکنجه و رنج برزخ را گذرانده، دو گزینه قرار داده میشود. به او میگویند:
- یا انتخاب کند که بسفر خود پایان داده و بسزا و یا پاداش اعمالش برسد،
- و یا برگردد و دوباره از سر شروع کند!
گفته شده از آنجایی که آدمی همیشه بدترینها را انتخاب میکند، بویژه آندسته از کسانی که پس از هزاران سال رنج و شکنجه بدم دروازههای جهنم رسیدهاند، از ترس ورود بجهنم که هزاران سال شکنجه و رنج زندگی برزخی در مقابش مانند پیک نیک است، با خوشحالی از شروع دوباره استقبال کرده و این گزینه را انتخاب میکنند. این افراد دوباره بدنیا میایند، حافظهشان پاک شده و دایره را از نقطه صفر شروع میکنند. زندگی کرده، گناهان را تکرار نموده، هزاران سال شکنجه و رنج جان گداز برزخ را تجربه کرده و درست در لب مرز و پایان سفر رنج، دوباره انتخاب میکنند که زندگی زمینی را از ابتدا شروع کنند. و اینچنین است که سفر رنج هرگز پایان نمیابد و شکنجه و رنج ابدی میشود و اینچنین است که با وجودی که آمار مرگ آدمیان بیش از تولد آنان است، ولی همچنان به جمعیت دنیا افزوده میگردد.
۲۷.۶.۹۶
برخی از حشرات درختی از کتاب حشره شناسی پارسی واقع در موزه لندن
Cladonata Benitezi |
این حشرات درختی آنچنان ماهرانه بر روی درختان خود را استتار میکنند، که گاهی لکههایی بر روی برگها بنظر میرسند. از جلو و زیر ذرهبین که دیده میشوند، اکثرا اشکال فضایی و موجودات تخیلی در دارا هستند.
در کتاب حشره شناسی پارسی که در نوع خود یک شگفتی و اعجاب است، بیش از ۳۲۰۰ گونه حشره درختی ثبت شده که تنها ۳ نمونه از آنها در اروپا یافت میشوند. و اکثر آنها مربوط به ایران بزرگ و آفریقا و آمریکا است.
متاسفانه این کتاب هم بسرنوشت هزاران کتاب و آثار باستانی، جواهرات شگفت انگیز پادشاهی ایران(از جمله الماسهای کور نور و دریای نور) و تابلوها و فرشها و داراییهای ارزشمند تاریخی ایران دچار گشته و نخستین بار در زمان جنگ جهانی اول و بار دوم در زمان آشوب پایان دوران قاجار و بقدرت رسیدن رضا شاه، در بین هرج و مرجی که در ایران بوجود آمده بود مانند دیگر کتب و آثار ارزشمند خطی و علمی از کتاب خانههای ایران دزدیده شده و به انگلیس و فرانسه برده شد. و امروزه با برگرداندن زبان آنها از پارسی به زبانهای ناقص دیگر جز ارث پدر این دو ثبت شده است. بار سوم که ایران بطور کلی از هر چی میراث پدری بود خالی گشت، پس از فتنه ۵۷ بود که تمامی کتب خطی و ارزشمند باقی مانده در کتابخانه سلطنتی و ملی ایران، جواهرت سلطنتی، تخت طاووس، شیر سنگی همدان، کتیبههای سنگی و عظیم تخت جمشید و طاق بستان، تابلوها و فرشهای زمان امپراطوری صفوی( حتی به تنها مجسمه باقیمانده شاه عباس هم رحم نشد) به اروپا، آمریکا، اسرائیل و ترکیه و عربستان منتقل شد.
هر چه را هم که نتوانستند دزدیده و منتقل کنند، ویران ساختند. داعش وار با متههای برقی و با ریختن اسید بر روی سنگهایی که هزاران سال سالم مانده بود آنها را پودر کردند.
در کتاب حشره شناسی پارسی که در نوع خود یک شگفتی و اعجاب است، بیش از ۳۲۰۰ گونه حشره درختی ثبت شده که تنها ۳ نمونه از آنها در اروپا یافت میشوند. و اکثر آنها مربوط به ایران بزرگ و آفریقا و آمریکا است.
متاسفانه این کتاب هم بسرنوشت هزاران کتاب و آثار باستانی، جواهرات شگفت انگیز پادشاهی ایران(از جمله الماسهای کور نور و دریای نور) و تابلوها و فرشها و داراییهای ارزشمند تاریخی ایران دچار گشته و نخستین بار در زمان جنگ جهانی اول و بار دوم در زمان آشوب پایان دوران قاجار و بقدرت رسیدن رضا شاه، در بین هرج و مرجی که در ایران بوجود آمده بود مانند دیگر کتب و آثار ارزشمند خطی و علمی از کتاب خانههای ایران دزدیده شده و به انگلیس و فرانسه برده شد. و امروزه با برگرداندن زبان آنها از پارسی به زبانهای ناقص دیگر جز ارث پدر این دو ثبت شده است. بار سوم که ایران بطور کلی از هر چی میراث پدری بود خالی گشت، پس از فتنه ۵۷ بود که تمامی کتب خطی و ارزشمند باقی مانده در کتابخانه سلطنتی و ملی ایران، جواهرت سلطنتی، تخت طاووس، شیر سنگی همدان، کتیبههای سنگی و عظیم تخت جمشید و طاق بستان، تابلوها و فرشهای زمان امپراطوری صفوی( حتی به تنها مجسمه باقیمانده شاه عباس هم رحم نشد) به اروپا، آمریکا، اسرائیل و ترکیه و عربستان منتقل شد.
هر چه را هم که نتوانستند دزدیده و منتقل کنند، ویران ساختند. داعش وار با متههای برقی و با ریختن اسید بر روی سنگهایی که هزاران سال سالم مانده بود آنها را پودر کردند.
Ceresa Taurina |
بگفت از سور کمتر گوی با مور
براهی در سلیمان دید موری
که با پای ملخ میکرد زوری
بزحمت خویشرا هرسو کشیدی
وزان بار گران هردم خمیدی
ز هر گردی برون افتادی از راه
ز هر بادی پریدی چون پر کاه
چنان در کار خود یکرنگ و یکدل
که کارآگاه اندر کار مشکل
چنان بگرفته راه سعی در پیش
که فارغ گشته از هرکس جز از خویش
نهاش پروای از پای اوفتادن
نهاش سودای کار از دست دادن
بتندی گفت کای مسکین نادان
چرائی فارغ از ملک سلیمان
مرا در بارگاه عدل خوانهاست
بهر خوان سعادت میهمانهاست
بیا زین ره بقصر پادشاهی
بخور در سفرهٔ ما هرچه خواهی
بخار جهل پای خویش مخراش
براه نیکبختان آشنا باش
ز ما، هم عشرت آموز و هم آرام
چو ما، هم صبح خوشدل باش و هم شام
چرا باید چنین خونابه خوردن
تمام عمر خود را بار بردن
رهست اینجا و مردم رهگذارند
مبادا بر سرت پائی گذارند
مکش بیهوده این بار گرانرا
میازار از برای جسم جانرا
بگفت از سور کمتر گوی با مور
که موران را قناعت خوشتر از سور
ژوزفین یوناشوا هنرمندی از جمهوری چک...... Josefína Jonášová
ژوزفین یوناشوا هنرمندی از پراگ است که با ساخت مجسمههایی در مکتب تخیلی (سورئالیسم) با چشم انداز و موضوعات اجتماعی با مردم خودش حرف میزند. او از فایبرگلاس، بتن، اپوکسی، آهن و سایر مواد استفاده می کند تا اندیشههای خود را مجسم سازی کرده و به دید همگان برساند. مجسمههای این هنرمند در سراسر جمهوری چک نصب شده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)