۲۶.۲.۹۶

مشو ایمن چو دلی از تو مکدر گردد


فلک ایدوست زبس بیحد و بیمر گردد
بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد
ز قفای من و تو گرد جهان را بسیار
دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد
ماه چون شب شود از جای بجائی حیران
پی کیخسرو و دارا و سکندر گردد
این سبک خنگ بی آسایش بی پا تازد
وین گران کشتی بی رهبر و لنگر گردد
من و تو روزی از پای در افتیم ولیک
تابود روز و شب این گنبد اخضر گردد
روز بگذشته خیالست که از نو آید
فرصت رفته محالست که از سر گردد
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
زندگی جز نفسی نیست غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد
چرخ بر گرد تو دانی که چسان می‌گردد
همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد
اندرین نیمه ره این دیو ترا آخرکار
سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد
خوش مکن دل که نکشتست نسیمت ای شمع
بس نسیم فرح‌انگیز که صرصر گردد
تیره آنچشم که بر ظلمت و پستی بیند
مرده آنروح که فرمانبر پیکر گردد
گر دو صد عمر شود پرده نشین در معدن
خصلت سنگ سیه نیست که گوهر گردد
نه هر آنرا که لقب بوذر و سلمان باشد
راست کردار چو سلمان و چو بوذر گردد
هر نفس کز تو برآید چو نکو در نگری
آز تو بیشتر و عمر تو کمتر گردد
علم سرمایهٔ هستیست نه گنج زر و مال
روح باید که از این راه توانگر گردد
نخورد هیچ توانگر غم درویش و فقیر
مگر آنروز که خود مفلس و مضطر گردد
قیمت بحر در آن لحظه بداند ماهی
که بدام ستم انداخته در بر گردد
گاه باشد که دو صد خانه کند خاکستر
خسک خشک چو همصحبت اخگر گردد
کرکسان لاشه خورانند ز بس تیره دلی
طوطیانرا خورش آن به که ز شکر گردد
نه هر آنکو قدمی رفت بمقصد برسید
نه هر آنکو خبری گفت پیمبر گردد
تشنهٔ سوخته در خواب ببیند که همی
به لب دجله و پیرامن کوثر گردد
آنچنان کن که بنیکیت مکافات دهند
چو گه داوری و نوبت کیفر گردد
مرو آزاد چو در دام تو صیدی باشد
مشو ایمن چو دلی از تو مکدر گردد
توشهٔ بخل میندوز که دو دست و غبار
سوزن کینه مپرتاب که خنجر گردد
نه هرآن غنچه که بشکفت گل سرخ شود
نه هرآن شاخه که بررست صنوبر گردد
ز درازا و ز پهنا چه همی پرسی از آن
که چو پرگار بیک خط مدور گردد
عقل استاد و معلم برود پاک از سر
تا که بی عقل و هشی صاحب مشعر گردد
جور مرغان کشد آن مرز که پر چینه بود
سنگ طفلان خورد آن شاخ که برور گردد
روسبی از کم و بیش آنچه کند گرد همه
صرف گلگونه و عطر و زر و زیور گردد
گر که کار آگهی از بهر دلی کاری کن
تا که کار دل تو نیز میسر گردد
رهنوردی که بامید رهی میپوید
تیره رائی است گر از نیمهٔ ره برگردد
هیچ درزی نپسندد که بدین بیهدگی
دلق را آستر از دیبهٔ ششتر گردد
چرخ گوش تو بپیچاند اگر سر پیچی
خون چو آلوده شود پاک به نشتر گردد
دیو را بر در دل دیدم و زان میترسم
که زما بیخبر این ملک مسخر گردد
دعوت نفس پذیرفتی و رفتی یکبار
بیم آنست که این وعده مکرر گردد
پاکی آموز بچشم و دل خود، گر خواهی
که سراپای وجود تو مطهر گردد
هر که شاگردی سوداگر گیتی نکند
هرگز آگاه نه از نفع و نه از ضر گردد
دامن اوست پر از لؤلؤ و مرجان، پروین
که بی اندیشه درین بحر شناور گردد.

پروین اعتصامی


شوشی … Shoe-Shi


راهِ این مکتبِ آلوده بویرانی هاست


همصدایان ، گره در کارِ زمان باید زد
مُهرِ تبعید برین بیخبران باید زد

بهره ازخونِ جگرگوشه مردم جاریست
هر کجا یافت شود بهره ، زیان باید زد

گوشِ نادان چو زبانِ خوش خریدارنشد
سخن از حقّ بشر نعره زنان باید زد

عمرِ ما از قدحِ چشم، چو خونابه چکید
لکه ای شد که به تاریخِ جهان باید زد

نازنین، تک مرو کارِ همگان سخت مکن
رگِ شیطانِ خدا با همگان باید زد

هرگزازحرکتِ یک دست صدا بازنخاست
تیر دستیست که بردستِ کمان باید زد

راهِ این مکتبِ آلوده بویرانی هاست
راهِ سبزِ وطن از راهزنان باید زد

سوزِ پرپر شدنِ عمرِ عزیزان در دل
آتشی هست که بر خرمنِ جان باید زد

دل چو بر دامنِ شمعی پرِ پروانه بدید
گفت تنرا بچنین عشق چنان باید زد.

مسعود آذر

پیران ره، بما ننمودند راه راست


ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم
کالای ما چو وقت رسد، کارهای ماست

ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم
پیران ره، بما ننمودند راه راست.






گرشمع را زشعله رهائیست آرزو, آتش چرا بخرمن پروانه میزند



۲۵.۲.۹۶

Nataliya Bulycheva By Andreas Ohlund And Maria Therese May 2017



آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

کشف جام‌فیروزه‌ پارسی مربوط به قرون وسطی در قطب شمال توسط باستانشناسان روس

1,000 year old Persian cup unearthed in remote region of Arctic Russia
هر جای این زمین را کندند آثار امپراتوری پارس‌ها که تا ۳۰۰ سال پیش بر تمامی دنیا و ۵ قاهر حکومت میکرد، بدست آمد.

بتازگی پژهشگران روس در سفری به محدوده شبه جزیره گیدن به قطعات فیروزه‌ای و برنزی برخوردند که متعلق به پارس‌ها در قرون وسطی میباشد و مربوط به ۱۰۰۰ سال پیش است. روس‌ها که خود از فرهنگ و تاریخ غنی‌ برخوردارند، برخلاف انگلیسی‌ ها، فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها که قدمتی به طول ۲۰۰ سال دارند و پیش از آن تحت عنوان قبایل بربر شناخته می‌شدند و هر جا هر چه بیابند به تاریخ و فرهنگ جعلی خود نسبت میدهند، روس‌ها با یافتن این قطعات برنزی با رشادت آنرا مربوط به ایرانیان دانسته و در سایت باستان شناسی‌ روسی آنرا ثبت کردند.

کشف این اشیای فیروزه‌ای و برنزی که در نزدیک دریای کارا که در شمالی‌‌ترین نقطه روسیه واقع است، نشانگر وجود فرهنگ پارسی در این منطقه در صد‌ها سال پیش میباشد.

آندری گوسف، محقق ارشد از مرکز مطالعات قطب شمال می‌گوید: "مطالعات باستان شناسی از منطقه اطراف دریاچه پریسنتو و رودخانه Yuribei، واقع در فراتر از دایره قطب شمال، در کمال تعجب ما را به تمدن پارسی می‌رساند که در قرون وسطی در این منطقه وجود داشته است."

وی در ادامه می‌گوید: کشف آثار باستانی سنگی‌ و برنزی صد‌ها ساله پارسی در تمامی قاره آمریکا، در قاره آفریقا و آسیا پیش از این بیانگر وجود تمدن پارسی در این مناطق بوده ولی‌ در قطب شمال این برای اولین بار است که به آثار تمدن پارسی‌ در این منطقه نیز دست میابیم.

وی می‌گوید: پیش از این در منطقه سیبیری به آثار تمدن و امپراتوری پارس‌ها برخورده بودیم ولی‌ این اولین بار است که در دورتر از سیبری آثار باستانی ایرانی‌ یافت میشود.

تخمین زده میشود که اشیأ برنزی و جام‌فیروزه‌ای رنگ کشف شده مربوط به قرون ۱۰ یا ۱۱ میلادی باشد .

دانشمند باستان شناس روسی دکتر ارکادی بولو ، (Arkady Baulo) از موسسه باستان شناسی و قوم نگاری، نووسیبیرسک، می‌گوید: "از قرون ۶ و ۷ میلادی بازرگانان پارسی به این منطقه آمد و شد کرده و به صادرات و واردات کالا می‌پرداختند. وی می‌گوید: اقلام پارسی آورده شده توسط بازرگانان در مراسم معنوی مردم این منطقه مورد استفاده واقع شده و آنها را در مکان‌های مقدس نگاه داشته اند و به عنوان هدیه به خدایان و ارواح از آنها استفاده شده است.


The expedition studied a 30 kilometre area near Lake Parisento. Picture: The Siberian Times




لینک منبع
1,000 year old Persian cup unearthed in remote region of Arctic Russia

افسانهٔ گیتی نگفته پیداست


آنکس که چو سیمرغ بی نشانست
از رهزن ایام در امانست
ایمن نشد از دزد جز سبکبار
بردوش تو این بار بس گرانست
اسبی که ترا میبرد بیک عمر
بنگر که بدست که‌اش عنانست
مردم‌کشی دهر بی سلاحست
غارتگری چرخ ناگهانست
خودکامی افلاک آشکارست
از دیدهٔ ما خفتگان نهانست
افسانهٔ گیتی نگفته پیداست
افسونگریش روشن وعیانست
هرغار و شکافی بدامن کوه
با عبرت اگر بنگری دهانست
بازیچهٔ این پرده، سحر بازیست
بیباکی ایندست، داستانست
دی جغد بویرانه‌ بخندید
کاین قصر زشاهان باستانست
تو از پی گوری دوان چو بهرام
آگه نه که گور از پیت دوانست
شمشیر جهان کند مینماند
تا مستی و خواب تواش فسانست
بس قافلهٔ گم گشته ست از آنروز
کاین گمشده سالار کاروانست
بس آدمیان پای بند دیوند
بسیار سر اینجا بر آستانست
از پای در افتد به نیمهٔ راه
آنرفته که بی توش و توانست
زین تیره تن امید روشنی نیست
جانست چراغ وجود، جانست


رأی خود آخر به زالو میدهند



این امامس یا مقوّاس اصغری؟
فوق فوقش تخته سه-لّاس اصغری

سایزش از سایز طبیعی گنده تر
کینگ سایز از طول و پهناس اصغری

این اگر اندازه اش اینقد شدس
وای به سایز حضرتعباس اصغری!

اومدس بر پلکان ارفرانس
امتی محو تماشاس اصغری

هرچی آخوندس به تعظیم اومدس
هرچی سردار بوده دولّاس اصغری

احمدش کو پس؟ بنی صدرش کجاست؟
این سفر بدجور تنهاس اصغری

یادته روزی که رفتیم پیشواز
با تمام شور و احساس اصغری

بنده با عکس مصدق آمدم
تو خودت با چکش و داس اصغری!

گفته بودن دیو چون بیرون رود
یک فرشته قسمت ماس اصغری

بختیار آن روزها هشدار داد
کاین فریب است ایهالناس! اصغری

گفت این دیکتاتوریِ مذهب است
ملتی افسون ملاس اصغری

یادته گفتیم خانِ بختیار
نشئه از یک جنس اعلاس اصغری؟

پای منقل من بگو فتحاً قریب
تو بگو نصرِ من الله س اصغری!

بعد دیدیم آن امام تشنه لب
تشنۀ خون جوانهاس اصغری

قاتل و بدطینت و کاوبوی صفت
مثل تیرانداز تکزاس اصغری

حال می بینی سی و سه سال بعد
همچنان آن در به لولاس اصغری

جانشین آن امام تشنه لب
تشنه لب تر حکمفرماس اصغری

سهم کفتارست آخر ارث خرس
این بود قانون میراث اصغری

این میانه «موسوی قهرمان!»
در غل و زنجیر آقاس اصغری

موسوی دلخور ز اوضاع رژیم
فکر دوران مطلاس اصغری

گفته دوران طلائی امام
بهترین دوران دنیاس اصغری

گفته برگشتن به آن دیروزها
بهترین تصمیم فرداس اصغری

چند میلیون هم طرفدارش شدند
چون رقیبش هست نسناس اصغری

در حقیقت بد ز بدتر بهتر است!
هست پشّه بهتر از ساس اصغری

راضیند از انتخاب خویشتن
مردمان خدعه نشناس اصغری

رأی خود آخر به زالو میدهند
با تمام سعی و وسواس اصغری!

اصغری من باز داغم تازه شد
باز بغضم کرد آماس اصغری

صحبتم بود از مقوای امام
این امامس یا مقواس اصغری؟

مثل آدم بود در ظاهر ولی
زیر عکسش چارتاپاس اصغری!

از مقوا بودنش بگذر، بگو
این امامس یا هیولا اصغری؟

هادی خرسندی


غرض کشتن ماست، ورنه شب و روز, بخیره نکردند باهم تبانی



شما خودت را متقاعد کن که امیدی هست، تمامی در‌های بسته باز می‌شوند



۲۴.۲.۹۶

Mario Testino Flashes Ellen Rosa June 2017



آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

کس نشد آگاه که مقصد کجاست


ای عجب این راه نه راه خداست
زانکه درآن اهرمنی رهنماست
قافله بس رفت از این راه، لیک
کس نشد آگاه که مقصد کجاست
راهروانی که درین معبرند
فکرتشان یکسره آز و هواست
ای رمه، این دره چراگاه نیست
ای بره، این گرگ بسی ناشتاست
تا تو ز بیغوله گذر میکنی
رهزن طرار تو را در قفاست
دیده ببندی و درافتی بچاه
این گنه تست، نه حکم قضاست
لقمهٔ سالوس کرا سیر کرد
چند بر این لقمه تو را اشتهاست
نفس، بسی وام گرفت و نداد
وام تو چون باز دهد بینواست
خانهٔ جان هرچه توانی بساز
هرچه توان ساخت درین یک بناست
کعبهٔ دل مسکن شیطان مکن
پاک کن این خانه که جای خداست


گشنه افتادم بدشت جهل مثل گوسپند


در خیابان ها دویدم بهمن پنجاه وهفت
حنجره خود را دریدم بهمن پنجاه وهفت

جام زهر ارتجاع و مذهب وامانده را
مثل شربت سرکشیدم بهمن پنجاه وهفت

شد امام امت از بهرم شهید کربلا
شاه شد شمر و یزیدم بهمن پنجاه وهفت

گر دمی غافل شدم از زنده باد و مرده باد
فحش «ساواکی» شنیدم بهمن پنجاه وهفت

ور کسی بد گفت از آخوند و شیخ و روضه خوان
من خودم بر او پریدم بهمن پنجاه وهفت

گشنه افتادم بدشت جهل مثل گوسپند
سیر در آنجا چریدم بهمن پنجاه وهفت

چه گوارا کرد از میدان فوزیه ظهور!
بهر خود نقش آفریدم بهمن پنجاه وهفت!

دیو را کردم برون، آمد فرشته از درم
روی بالش آرمیدم بهمن پنجاه وهفت!

در سرم سودای آزادی و استقلال بود
داد بی.بی.سی امیدم بهمن پنجاه وهفت

هیپنوتیزم کرده بود آیا خمینی؟ من چرا
هر دروغی باوریدم بهمن پنجاه وهفت

شاه فرمود «این صدای انقلاب ملت است»
با دوتا گوشم شنیدم بهمن پنجاه وهفت

عاقبت پاکش کنم از دامن مام وطن
انقلابی را که ریدم بهمن پنجاه وهفت.

هادی خرسندی



یکدم بدرون خود سفر باید کرد


مردم بجهان دوگونه‌اند، ای بخرد
دین‌بارِ خرد گریز یا اهل خرد

بنگر بمیانِ ایندو تا بگزینی
راهی که تورا باید و شائی و سزد

دیدم برهی دوتا مسلمان و یهود
سر‌کو‌لۀ هردو سفرۀ موسا بود

این طعنه به‌آن می‌زد و آن طعنه به‌این
چون تو‌شۀ هردو وعدۀ فردا بود

در مسجدِ آدینه شدم وقت نماز
دیدم دو هزار مرد در راز و نیاز

افر‌اشته دست و سر بزیر و گریان
کای قا‌صمِ جا‌بِر تن کا‌فر بگداز

از درب کلیسا گذر افتادم دوش
ناگاه شنیدم از درون بانگ و خروش

جمعی بنوای ارغنون می‌خواندند
رَبـّاه! برای محو کُفّار بکوش

رفتم بخر‌اباتِ مغان سیرکنان
جمعی دیدم بخوشدلی باده زنان

پیری بسرود خسروانی میخواند
مارا چه به‌ایمان و بکفر دگران

در مد‌رسه شیخ شهر مستِ گُفتار
صوفی‌ست بخانقاه مستِ رفتار

از خا‌نقه و مدرسه گشتم بیزار
جانم بفدای رندِ مستِ سَرِ دار

یکدم بدرون خود سفر باید کرد
بر رفته و آینده نظر باید کرد

باید که چو مهر و مَه بعالَم نگریست
واز فتنۀ کفر و دین گذر باید کرد.






دو تصویر از دربار امپراتوری صفوی 1200-1777


تصویر ملکه مادر ( مادر شاه عباس صفوی ) بهمراه یکی از شاهزادگان دربار صفوی بتازگی از طرف موزه سلطنتی لندن رو نمایی شده است.

مجسمه های فولادی کاری از جل برنول Gil Bruvel



روانی که ایزد ترا رایگان داد, بگیرد یکی روز هم رایگانی