۶.۴.۹۳

مقدمه و سرود اول بهشت کمدی الهی دانته


طرز سفر دانته در این مرحله سومین ، بکلی با ان دو مرحله دیگر سفر او تفاوت دارد. در دوزخ و در برزخ وی در مسیری مشخص که عیناً وضع ظاهری دره‌ها و کوه‌های روی زمین را داشت، قدم به قدم پیش میرفت و از پستیها و بلندیها و دره‌ها و تپه‌ها و کوره راهها و پلکانهایی می‌گذشت که از سنگ و گًل ساخته شده بود و با جویبار‌ها و رودخانه‌ها و درختها و گلها و نیز آتش و طوفان و سردی و گرمی‌ زمینی‌ یعنی‌ با تجلیات عادی عناصر چهار گانه روبرو بود، بدین جهت این فصول از سفرنامه ی او درست صورت یادداشت‌های ساعت بساعت یا روزبروز مسافری را دردیاری ناشناس داشت که در آن دانته عمداً سعی‌ میکرد جز به جز دوزخ و برزخ خود را از لحاظ وضع جغرافیایی و وضع ارضی و آب و هوای آن کاملا مشخص کند و حتی شمارهٔ قدمهایی را که براست و یا چپ برمی‌دارد تذکر دهد، و با توضیحات دقیق ساعات و گاه دقایق منزلهای مختلف این سفر را به اطلاع خواننده برساند.

ولی‌ سفر او در بهشت، یعنی‌ در افلاک نامنتناهی بکلی صورتی‌ دیگر دارد. در اینجا قید زمان بکلی کنار گذاشته میشود، زیرا که دانته از قلمرو زمان و مقیاس بیرون رفته و وارد ابدیت شده است. دیگر از روز و شب خبری نیست، زیرا که در قلمرو نور محض ظلمتی وجود نمیتواند داشت. حتی دانته خبر ندارد که با همان صورت زمینی‌ خود بدین سفر آسمانی رفته یا تبدیل به روحی‌ مجرد شده است. زیرا عبور او از افلاک چنان صورت می‌گیرد که او را خبری از خویش نمیماند. و تازه خود در دوم بند از این سرود تذکر میدهد که آنچه را هم که دیده قدرت وصف ندارد: سعدی کبیر، پادشه سخن گیتی‌ و آقای فیلسوفان صد‌ها سال پیش از دانته میفرماید:

گر كسی وصف‌ او ز من‌ پرسد
بیدل‌ از بینشان‌ چه‌ گويد باز

عاشقان‌ ، كشتگان‌ معشوقند
برنيايد ز كشتگان‌ آواز

يكی از صاحبدلان‌ سر به‌ جيب‌ مراقبت‌ فرو برده‌ بود و در بحر مكاشفت‌ مستغرق‌ شده‌ ، حالی كه‌ از اين‌ معامله‌ باز آمد يكی از دوستان‌ گفت‌: ازين‌ بستان‌ كه‌ بودی ما را چه‌ تحفه‌ كرامت‌ كردی ؟

گفت‌: به‌ خاطر داشتم‌ كه‌ چون‌ به‌ درخت‌ گل‌ رسم‌ ، دامنی پر كنم‌ هديّۀ اصحاب‌ را ! چون‌ برسيدم‌ ، بوی گلم‌ چنان‌ مست‌ كرد كه‌ دامنم‌ از دست‌ برفت‌ !

ای مرغ‌ سحر عشق‌ ز پروانه‌ بياموز
كان‌ سوخته‌ را جان‌ شد و آواز نيامد
اين‌ مدّعيان‌ در طلبش‌ بیخبرانند
كآنرا كه‌ خبر شد خبری باز نيامد

* * *

ای برتر از خيال‌ و قياس‌ و گمان‌ و وهم
و ز هرچه‌ گفته‌اند و شنيديم‌ و خوانده‌ايم‌

مجلس‌ تمام‌ گشت‌ و به‌ آخر رسيد عمر
ما همچنان‌ در اوّل‌ وصف‌ تو مانده‌ايم‌ .

( در حالی‌ از حقیقت دنیای دیگر خبر دار میشودی که مرده باشی‌ و از مرده خبری به زندگان نمیرسد) و یا هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند.

به هر حال دانته تنها اشاره‌ای که در سراسر بهشت به زمان می‌کند، اشاری مبهمی است که در بند پانزدهم سرود اول بهشت آمده است:

.... در آنجا بامدادان بود و درینجا شامگاهان.... و آن نیم سراسر سپید بود و این نیم یکسر سیاه...


در این "سفر بهشتی‌ دانته" فقط از روی قرائن منزلهای مختلف او را تشخیص میتوان داد. و او خود در بارهٔ آنها بخلاف منازل دوزخ و برزخ جز با ابهام فراوان توضیح نداده و درک مطلب را بفراست خواننده واگذاشته است. بدین جهت جنبه‌ معما و ابهام در این قسمت "بهشت" کمدی الهی بسیار زیادتر از دو قسمت دیگر این کتاب است.

در تمام طول این سفر، دانته چشم بچشم بئاتریس( معشوقه زمینیش که اینک مرده و در بهشت راهنمای او است) دوخته است. زیرا که حقیقتی که او در پی‌ آن است و برای نیل بدان بدین سفر برخاسته در چشمان بئاتریس ( که از این پس دیگر شبح و روح محبوبه زمینی‌ دانته نیست، بلکه مظهر مجرد حقیقت الهی است که از راه دل‌ و ایمان متجلی میشود) جلوه‌‌گر است. و در حقیقت دانته با نگاه بدین دو دیده بئاتریس بجلوهٔ حقیقت ازلی و سرمدی می‌نگرد، و تغییراتی که وی در فروغ دیدگان بئاتریس می‌بیند، مظهر پیشرفتی است که این مسافر سرگشته در راه درک این حقیقت کرده است. در این مدت بئاتریس خود بخورشید خیره شده است که مظهر خداوند است ( آیین مهر و میترا و زرتشت در ایران کهن). یعنی‌ بئاتریس بجلال خدای می‌نگرد و دانته بدیدگان او که این جلال در آن منعکس است، زیرا که خود او را طاقت و توانایی آنکه از روبرو بدین جلال خیره کننده بنگرد نیست، و تا وقتیکه از کلیه آلودگیها دور نشده و تجرد مطلق نیافته باشد، چنین کاری را نمیتواند کرد.

منزلهای مختلف سفر دانته که یکجا نه‌ طبقه جهنم و جای دیگر هفت طبقه برزخ بود، در اینجا تبدیل به هفت فلک عظیم سیارات سبعه شده است که وی باید از یکایک آنها بگذرد و بعد به فلک الافلاک که حتی خیال را جرات ر‌ه یافتن بدان نیست ، رسد. و در پایان راه به بارگاه الهی یابد یعنی‌ " حقیقت مطلق" را از نزدیک ببیند.

بدیهی‌ است هر یک از این افلاک و هر یک از این منازل در حقیقت مفهوم سمبلیک خاصی‌ دارند، و در این سفر بزرگ معنوی که آدمی‌ بدرون روح خویش می‌کند، هر فلکی نشان مرحله‌ای از کمال و خویشتن شناسی‌ و تصفیه‌ای معنوی است. بدین جهت مشخصات خاص هر یک از این افلاک از مرحلهٔ خاصی‌ در طریق کمال روحی‌ حکایت می‌کند. و در این باره در سرود‌های مختلف توضیحات لازم داده خواهد شد. در این سرود بئاتریس دانته را که از بهشت زمینی‌ همراه خود برداشته است، بی‌ آنکه وی خود چگونگی‌ آغاز این سفر را دریابد از " کره نار" که حد فاصل میان کره‌ زمین و اولین فلک از افلاک آسمانی یعنی‌ فلک ماه است می‌گذراند و وارد فلک قمر می‌کند. این کره‌ نار به عقیده قدمای غربی، منطقهٔ آتشینی است که حلقه وار کره‌ آرض را در میان گرفته است، و در آنجاست که برق و صاعقه میزاید و آتش پدید میاید، ( ایرانیان نظری کاملا مخالف این داشتند و زمین و افلاک را دقیقا مانند علم امروز توصیف میکردند، در واقع علم امروز از نظرات آنان ناشی‌ میشود ولی‌ در غرب اینگونه نبود)، از همین رو است که هر شعلهٔ آتشی در روی زمین روی بجانب این زادگاه خود دارد که جاذبهٔ آن این شعله را بسمت خویش میکشاند تا با آن درآمیزد.

در وصف عبور از این منطقه دانته می‌گوید: " چنین پنداشتم که مسافتی از آسمان در شعله‌های خورشید میگداخت، و این مسافت را وسعتی چنان بود که هرگز بارانی یا رودی دریاچه‌ای بدان پهناوری نزاده است"

دانته از اینکه با صعود او "قانون جاذبه" که هر جسمی‌ را بسمت پایین میکشاند نقض شده است، اظهار تعجب می‌کند، ولی‌ بئاتریس بوی توضیح میدهد که قانون کلی‌ افلاک نقص نشده، منتها دانته از یک جز از این عالم بیرون آمده و پا به کّل گذاشته است و این‌بار جاذبهٔ بزرگتری است که او را به سوی خود میکشاند، و اگر چنین نبود، قانون افلاک نقض میشد.

توضیحات پیچیده بئاتریس در باری نظم کلی‌ جهان افرینش، در عین حال که غامض است از فصول زیبای کمدی الهی است و این قبیل توضیحات معما آمیز از این پس نیز بکرات تکرار خواهد شد.

سرود اول:

جلال آن کس که گردانندهٔ همه چیز است ، سرتاسر جهان افرینش را بفرمان خویش دارد، ولی‌ در اینجا ( آسمان) بیشتر و در جاهای دیگر کمتر متجلی است.

بدان آسمانی رفتم که بیش از هر آسمان دگر از فروغ او بهرمند است، و چیز‌هایی‌ را دیدم که آنکس که از آن بالا فرود آمده باشد نه میداند و نه میتواند باز گفت، زیرا که حس ادراک ما با نزدیکی‌ بمایه اشتیاق خود، چنان مجذوب میشود که حافظه ما را یارای همراهی با آن نمیماند.



آپولو خدای شعر و موسیقی‌ در میتولوژی یونانی است، تا اینجا دانته برای سرودن دوزخ و برزخ فقط از پریان الهام بخش که ندیمه‌های خدای هنرند یاری خواسته بود، ولی‌ در بهشت دست به دامان خود این خدا میزند.

پارناسو در میتولوژی یونان کوهی بود که خدای هنر و پریان خدمتگزار او در آن خانه داشتند. این کوه دو قله داشت که یکی‌ موسوم به هلیکون helicon و مقر پریان الهام بخش ( Muse) بود و دیگری Cirrha نام داشت و خود آپولون در آن میزیست. دانته اشاره می‌کند که تا کنون ویرا کافی‌ بوده است که روی بجانب قله پریان آورد. اما این بار باید بجانب هر دو قله رو کند.

به روایت میتولوژی یونان، مارسیاس (Marsyas)، یکی‌ از دیوان جنگل ( Satyr) بود که قدرت سحرآمیزی در نی‌‌ زدن داشت، چنانکه یک‌روز لاف برابری با خدای موسیقی زد. آپولون بخشم آمد و در حضور دادگاهی‌ به او مسابقه داد و چون قالب آمد پوست مارسیاس را زنده زنده از تنش بیرون کشید.

دانته: " به درون سینهٔ من دارای و آنچنانکه خود بهنگام پوست کندن از تن‌ مارسیا کردی، الهام بخش من شو"

اجازه " برتر از آدمی‌ شدن" را با کلمات وصف نمیتوان کرد. مولانا میفرماید از آدمی‌ گذاشتن و به ملایک رسیدن.

آتش تا وقتی‌ که در مکان خود باشد آرام است، اما چون از آن برون آورده شود روی بجانب بالا می‌کند.



هیچ نظری موجود نیست: