۱۶.۷.۹۸

هندوانه سگی‌


جوکر .... Joker



  بالاخره پس از مدت‌های مدید یک فیلم خوب، بسیار خوب، بنام جوکر ساخته شد که مربوط به جوکر و یا نقش منفی‌ شخصیت تخیلی‌ بهمین نام میشود . پیش از این بارها فیلم‌ها و سریال‌هایی‌ که مربوط به داستان جوکر و خفاش دلاور و یا همان بت من میشد(۱)، ساخته شده و بنظر میرسید که داستان فیلم نمیبایستی حرف تازه‌ای دستکم برای کسانی که با این رشته فیلم‌ها از پیش آشنایی دارند، داشته باشد. ولی‌ در کمال تعجب، داستان فیلم جذاب و به واقع حرف دیگری از بعد سوم بود. بازی زیبای نقش اول فیلم، واکین فینیکس در نقش آرتور فلک/جوکر آنچنان تاثیرگذار بود که بیننده بی‌ اختیار با درد‌های درونی‌ این نقش پیوند عاطفی میخورد. و داستان فیلم مانند تیغ تیزی به سیستم موجود و سرمایه داری جنایتکار و ضد بشر و پلید میتاخت. فیلم با تلفیقی از واقعیت‌های قرن بیست شهر نیویورک، مانند سلطه موش‌های درشت و درنده خوی صحرایی که در دهه‌های پس از جنگ جهانی‌ دو و حتی اوایل سال ۲۰۰۰، قادر مطلق در این شهر بودند، کثیفی بیش از حد، هوای آلوده و ترافیک جنون آمیز شهر، بی‌ رحمی و بی‌ اخلاقی‌ اکثر قریب به اتفاق آحاد این ملت اکثرا حقیر و فقیر ( از نظر معنا و شئونات انسانی‌ )، جنایات هولناک که صورتی‌ بسیار عادی و معمولی‌ یافته و تقریبا جز تفکیک ناپذیر روزمرگی آنها گشته است، فساد و تباهی و پلیدی دستگاه حاکم، فقر مادی همگیر و گسترده بین عوامِ دهه ۲۰ نیویورک، و دیگر حقایق با تخیلات بزیر کشیده شده توسط فیلم ساز آنچنان فضای تازه‌ای در صعنت فیلمسازی باز می‌کند که تماشاچی با وجود بیماری ناکولپسی هم بیدار مانده و چهار چشمی فیلم را میپاید. بازیگر نقش اول فیلم آنچنان در نقش خود فرو رفته که فیلم را بی‌ رحمانه به یک گزارش واقعی‌ تبدیل میسازد. بازیگر آنچنان میرقصد که سمأع ایرانی‌ را مینماید. سمأی که چگونگی‌ حالات درونی‌ او را مانند یک تابلو نقاشی به تماشاگر نشان میدهد. و این رقص از نظر من نقطه اوج فیلم و هویت واقعی‌ آن است. از همینجا به فیلم ساز خسته نباشی‌ گفته و میرویم تا یک بار دیگر این فیلم را نظاره گر باشیم. 

Joker - Send In The Clowns


آنچه در اینترنت پارسی در باره این فیلم آمده بشرح زیر است:
جوکر (Joker)، یک فیلم سینمایی آمریکایی، محصول سال ۲۰۱۹ و در ژانر تریلر روان‌شناختی به نویسندگی، تهیه‌کنندگی و کارگردانی تاد فلیپس است. 

۱۳.۷.۹۸

در لبه فرصت تلالو انگور


عصر چند عدد سار
دور شدند از مدار حافظه کاج
نیکی جسمانی درخت بجا ماند
عفت اشراق روی شانه من ریخت
 

حرف بزن ای زن 
شبانه موعود
زیر همین شاخه های عاطفی یاد
کودکیم را بدست من بسپار 

در وسط این همیشه های سیاه

حرف بزن دختر 

تکامل خوشرنگ خون مرا 
پر کن از ملایمت هوش
نبض مرا روی زبری نفس عشق 

فاش کن
روی زمینهای محض
راه برو 

تا صفای باغ اساطیر
در لبه فرصت تلالو انگور 


حرف بزن حوری 

تکلم بدوی حزن مرا 
در مصب دور عبارت 
صاف کن
در همهمه ماسه های شور کسالت
حنجره آب را رواج بده 


بعد شب 

ای شیرین
پلک را روی چمنهای بی تموج ادراک 
پهن کن.

چکامه همیشه -کتاب حجم سبز – سهراب سپهری 


چرا گریه میکنی‌؟


- آدما معمولا وقتی‌ به اوج ناامیدی میرسند، دلشان برای خودشان سوخته و میگریند.
-آدما وقتی‌ درد دیگران را بطور واقعی‌ حس کنند، میگریند.

-آدما بخاطر عزم سرسختانه خود میگریند. 
-آدما از شدت احساسات تحریک شده، چه مثبت(شادی) و چه منفی‌ (غم) میگریند. 
-آدما بخاطر درد تحمل ناپذیر بدنی (جسمی‌) و مغزئ(روانی‌)، میگریند. 
-آدما از بی‌ عدالتی و خشم ناشی‌ از آن گریه میکنند. 
-آدما از رنج انسانی‌ گریه میکنند. و از رسوم روزگار اینکه: اگر زنده بمانی، خواهی دید، آنها که میگریند، خواهند خندید و آنها که میخندند، گریان خواهند شد.

شاید این آب روان میرود پای سپیدار تا فرو شوید اندوه دلی


۲۹.۶.۹۸

و خاصیت عشق اینست


صدا کن مرا
صدای تو خوبست
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبیست
که در انتهای صمیمیت حزن میروید


در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگست
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق اینست


کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آنوقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم


ببین عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را بگردی بدل میکنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیم
بیا ذوب کن در کف دست من 

حرم نورانی عشق را
مرا گرم کن


و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد 

آنوقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد


در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم
من از سطح سیمانی قرن میترسم


بیا تا نترسم از شهرهایی که خاکهایشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در بروی هبوط گل

در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه 

دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد 

صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاس

از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آنوقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
درآن گیروداری که چرخ زرهپوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری زرد، نخ آواز خود را 

بپای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی، به موسیقی مثبت بوی باروت، پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید


و آنوقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سرآغاز یک باغ، خواهم نشانید.

چکامه بباغ همسفران، کتاب حجم سبز، سهراب سپهری


همه زندگی‌ انتظار است


و من همیشه اعتقاد داشته ام که ساده لوحترین و خوشخیالترین و خوشباور‌ترین کس در دنیا، آن آدمی‌ است که پس از گذران ۵۰ سال ذلت و بدبختی و تیرهروزی، هنوز امیدوار است یک روز خوب خواهد آمد و همه چیز درست خواهد شد و از این بدتر که به انتظار آنروز هم نشسته است.

ای مام دنیا


خوب بسلامتی نفتِ خلیج پارس هم به پایان رسید و کفگیر خرطوم وار غربی‌های پلید ابلیس منش پس از ۴۰ سال ، به کف چاه‌های نفت ملت ایران خورد و یک جهان- از کشور‌های جنایتکار و تروریست پرور اروپایی و امریکای شمالی گرفته تا شرق آسیا و روسیه و عرب و ترک وحشی- از گرسنگی و پریشانی و از هم پاچیدگی نجات یافتند. 

و صدقه سر ملت ایران و به یومن کشتار بیرحمانه جوانان ایران و ویرانی ایران بزرگ، که همه اینها را میبایستی مدیون فرانسه و انگلیس و اروپایی‌ها بطور کلی‌ بود، به روزگار پلید خود ادامه داده و میدهند. 

به ته کشیده شدن نفت ایران نتایج غم انگیزی برای مردم دنیا و آیندهگان در بر دارد.

و از کمترین نتایج هولناک نبود نفت و گاز ایران، میتوان از بروز و شدت گرفتن و تحمیل توحش و نامردمی ، بیش از پیش، از طرف غرب به جهانیان، و کمبود انرژی در کشور‌هایی‌ که تا ساخت نان و آب‌شان هم به نفت و گاز و مشتقات آن وابستگی و اعتیاد شدید دارد، نام برد. و مردم دنیا اولین ضربه را در بخش صنعت هواپیماسازی و شرکتهای مسافربری خواهند دید. چرا که هنوز انرژی که بتواند جای بنزین هواپیما را بگیرد ساخته نشده و هنوز موتور‌هایی‌ که میتوانند هواپیما را از زمین بکنند ، بشدت به نفت ایران وابسته هستند.

غربی‌ها از چندین سال پیش به اینطرف، در حال آماده سازی برای مقابله با این کمبود غیرقابل جبران هستند. از ساخت موتور‌های برقی و سلول‌های خورشیدی و بادبادک‌های احمقانه‌ای که دانمارکی‌ها به تقلید از آسیاب‌های بادی ساخت پارس‌ها ساخته ا‌ند و بخورد مردم دنیا دادند(۱) گرفته تا شستشو -تا آخرین سلول مخ- مردم خود.


و مطابق معمول دروغ‌های نفرت انگیزی را بخورد آنان میدهند. و واویلا کره زمین سر داده و تظاهرات حمایت از کره زمین را در سطح جهان براه انداخته و انگار نه انگار که خود آنان بودند که ۴۰ سال است با سوزاندن یک اقیانوس نفت و گاز خلیج پارس و دریای مازندران ، میلیارد‌ها تن دی اکسید کربن و دیگر گاز‌های خطرناک را در جو زمین رها ساخته و سلامت کره زمین را بخطر انداخته و فجایع محیط زیستی‌ را ببار اورده ا‌ند.(۲)

از یکطرف تاسیسات استخراج نفت خلیج پارس را که به عرب‌ها نسبت میدهند، را زده و با اینکار و مطابق معمول با یک تیر چند نشان میزنند. از یک طرف مقادیر زیادی پول گرفته تا تاسیساتی که دیگر بدرد نمیخورند را دوباره بازسازی کنند، از طرفی‌ دیگر، نوکران آخوندِ عرب تباری را که بر سر مردم ایران سوار ساخته ا‌ند، وامیدارند تا ادعای آنان را مبنی با زدن این تاسیسات بطور غیر رسمی‌ برسمیت شناخته تا بلکه از این رهگذر، بتوانند ایرانی‌ کشی بیشتری راه انداخته و بیش از پیش ایران را به ویرانی بکشانند.

و در ضمن گران شدن بنزین و مشتقات نفت در غرب را هم بگردن این حادثه و ایرانی‌‌ها انداخته و خون آنان را در نزد مردم خود و جهان مباح ساخته و بیش از پیش ، خاک تو چشم مردم خود بپاچند.

خوب گیرم که خلق را به فریبی، فریفتید ، با دست انتقام طبیعت چه می‌کنید؟ گیرم که اول ما مردیم، پرسش اینجاست که شما تا چند سال دوام میاورید و تا کجا شکنجه میشوید.


۲۵.۶.۹۸

حرفی از جنس زمان نشنیدم


 کفشهایم کو؟ 
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا 

مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه 

و شاید همه‎ مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه 

از روی سر ثانیه‎ها میگذرد
و نسیمی خنک از حاشیه‎ سبز 

پتو خواب مرا میروبد
بوی هجرت می‎آید
بالش من پر آواز پر چلچله‎هاست


صبح خواهد شد
و به این کاسه‎آب
آسمان هجرت خواهد کرد
 

باید امشب بروم

من که از بازترین پنجره 

با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم


هیچ چشمی
عاشقانه بزمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچکس زاغچه‎ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت


من به اندازه‎ی یک ابر دلم می‎گیرد
وقتی از پنجره می‎بینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می‎خواند


چیزهایی هم هست
لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره‎ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟


باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه‎ پیراهن تنهایی من جا دارد -بردارم
و بسمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‎واژه 

که همواره مرا میخواند

یک نفر باز صدا زد: سهراب! 

کفشهایم کو؟

ندای آغاز، کتاب حجم سبز، سهراب سپهری

از نظر وحشیها، ظلم و کلاهبرداری معیار‌های هوش و ذکاوت آدمی‌ است


از نظر وحشیها، هر جانوری که بتواند بهتر کلاهبرداری و حقه بازی کرده، مردم را فریفته و بهتر ظلم کند، باهوشتر است!

تا بگویم شرح درد اشتیاق


دفتر اول نی نامه:
بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی‌ها شکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند

معنای صوری و ظاهری این ابیات اینستکه: نوای نی در واقع ناله‌ نی بریده شده از نیستان است که از درد جدایی شکایت می‌کند. جدایی نی از نیستان و یا دوری از محل و سرزمین و دور افتادن از جایی‌ که هر موجودی خود را در آنجا در امنیت و راحتی‌ میبیند.

برخی‌ می‌گویند که مولانا در واقع شرح جدایی انسان از مبدأ خود یعنی‌ خدای خود و یا اصل خویش را بیان مینماید. و این جدایی همان جدایی آدم از بهشت است . و نی زبان و احوال و افسانهٔ آدم را می‌نوازد که ۲۰۰ سال برهنه بر روی تخته سنگی‌ نشسته و بخاطر جدایی از بهشت و یا خدا، ناله و زاری میکرد.

نوای نی سوزناک و غم‌انگیز است، و انسان را بی‌ اختیار تحت تاثیر خود قرار میدهد. و غم جدایی و دوری از کسی‌ که بسیار عزیز است، سهمگین و سوزناک‌ترین غم‌هاست و هر ناله‌ای که از این غم جانسوز برمیخیزد لاجرم بر دل‌ زن و مرد می‌نشیند و آنها را نیز به نالیدن وامیدارد. و یا تحت تاثیر قرار میدهد. و مولانا خود را به نی جدا مانده از نیستان و یا جدا گشته از شمس، تشبیه کرده، و میفرماید از من بشنو که چنین غم را میشناسم و آنرا تجربه کردهام، و حرف‌های من مانند نوا و یا نالهٔ نی که هر مرد یا زنی‌ را تحت تاثیر قرار میدهد ، مطمئناً ترا نیز متاثر خواهد نمود، و پس از آن دلت نواخته و از زنگار نامردمی پاک خواهد شد.

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

سخن مرا تنها سینه‌ای سوخته و از درد فراق شرحه شرحه و یا پاره پاره گشته ، درمیابد و میداند. و مولانا چنین سینه‌ای میخواهد تا با او از درد اشتیاق بگوید.

دردِ اشتیاق دردِ جانکاهی است، که تمامی فکر و زندگی آدمی‌ را تحت شعاع خود قرار داده و در اشغال خود پر می‌کند، تا جاییکه دیگر برایش هیچ مهم نیست و تنها رسیدن بهدف و معشوق و در نتیجه مداوای دردی که سرا پای او را در بر گرفته است, هدف از زنده بودن و زنده ماندنش میگردد.

از نظر من، فیلسوف و دانشمند کبیر و حکیم علیقدر ایران زمین، محمد بلخی معروف به مولانا در اینجا از دو گونه درد سخن میگوید. یک درد فراق و دیگری درد اشتیاق. (۱)

یعنی‌ هم دوری و جدایی و فراق از هدف و هم هیجان و انتظاری که از بس بزرگ است به اشتیاق تبدیل گشته است. که در این حالت، هیچ عامل دیگری نمیتواند از رسیدن آدمی‌ بهدف جلوگیری کند و تا زمانی‌ که این خواستِ بزرگ و یا اشتیاق براورده نشود، آدمی‌ در حالتی‌ استسنأیی و ویژه بسر برده که هم دردآور است و هم انگیزه و جلو برنده. و مولانا میفرماید که درد فراغ دردناکترخواهد شد اگر دل آدمی‌ به اشتیاق هم آلوده شود . و مولانا چنین دردی را در خود دارد.

و خودِ این اشتیاق یعنی‌:
- به انتظارِ رسیدن
- هیجانی که آدمی‌ در تمامی مسیری که تا هدف طی‌ می‌کند
- آگاهی‌ از لذتی که آدمی‌ در لحظه رسیدن به نقطه پایان به آن دست میابد
- بدست آوردن
- رسیدنِ به معشوق
اینها همگی‌ محرک آدمی‌ برای رسیدن بهدف (هرچند دست نیافتنی) میباشد.

هر کسی‌ کاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

آدمی‌ اگر از ذات و از طبیعت خود بهر دلیلی‌، دور گردد، دچار رنج و ناکامی گشته و مرتبا سر بر دیوار میکوبد، بی‌ آنکه دلیل آنرا دریابد. و تا زمانی‌ که جسم او را بخاک باز نگردانند و با طبیعت یکی‌ نگردد، آرام نخواهد گرفت. چرا که اصل و ریشه ما از طبیعت و از خاک است و بار‌ها و بار‌ها بخاک باز خواهیم گشت.

پروردگار و خالق هستی‌، طبیعت آدمی‌ را باشکوه و بسیار ساده و درعینحال تفکر برانگیز ساخته است. آدما جز کوچکی از طبیعتِ زیبا و پر از رنگ و اسرارند . ولی‌ متاسفانه آدمی‌ زندانی خویش است. او خود را در درون مرز‌هایی که با سیم‌های خاردار محکم شده‌اند، اسیر کرده و دنیایی کوچک و مصنوعی برای خود ساخته که نه تنها به او لذتی نمیدهد، بلکه او را از ذات و طبیعت خود نیز دور میسازد.
او با نشاندن معیار‌های نادرستی که برای زندگی‌ خود و اجتماعی که در آن میزید، ساخته، تمامی ارزش‌های واقعی‌ انسانی، از قبیل باهم بودن، باهم زندگی‌ کردن و باهم مردن، را از برنامه زندگی‌ خود حذف و بجای آن معیار‌های از قبیل مذهب، ثروت، قدرت، مقام، خود پرستی، نژاد پرستی‌، و زیبا رویانی از این دست، نشانده که او را از طبیعت خالص و زیبایش دور و نااشنا گردانده است. ولی‌ مولانا نوید میدهد که مرگ او را دوباره به اصل خویش برمیگرداند.

من بهر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی‌ از ظن خود شد یا‌ر من
از درون من نجست اسرار من

مولانا با دسته‌ها و گروه و جوامع گوناگون، دمخور و همزبان گشته است. با کسانی‌ که دیوانه می‌‌خواندنشان، ندار ها، فقرا، بیماران، بدحالان ...... با کسانی‌ که، دانشمند می‌‌خواندنشان، عاقلان، داراها، خوشحالان ..... دوست ، یار ، و جفت شده است. ولی‌ همه این آدما براساس فکر و شعور و دانش و توانای‌ها‌ی فکری، مغزئ و درونیشان ، او را فهمیده ا‌ند. و مولانا از اینمیان کسی‌ را نیافته است تا منِ واقعی‌ او را فهمیده، درک کرده و با او همدلی نماید.

چرا؟ ایراد از کجاست؟ از مولانا یا از دیگران؟ آیا او آنچنان پیچیده‌ و سخت است که حتی یک تن هم نمی‌تواند او را بفهمد و بازشناسد؟ آیا آدمی‌ بطور کلی‌ آنچنان پیچیده است که کسی‌ را یارای بازشناسی‌ او نیست؟ و یا آدما طوری ساخته شده‌اند که نمیتوانند بدور از خصلت‌ها و ویژگی‌‌های روحی‌ و فکری و اکتسابی‌شان، پا را فراتر نهند و مثلا مانند یک فرد بیطرف و یا سوم شخص حاضر و ناظر به قضایا نگاه کنند و قضاوت کنند و تشخیص بدهند. آیا ما همانی هستیم که فکر می‌کنیم، هستیم؟

سرّ من از نالهٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن‌ ز جان و جان ز تن‌ مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

مولانا دقیقا بهمین نکته میرسد که آدما بدلیل دوری از ذات و طبیعت، توانایی‌های خویش را از دست داده و در نتیجه نمیتوانند صاحب معرفت گشته و سره را از ناسره تشخیص داده و دریابند. و با اینکه اسرار و سخنان پنهانی‌ که مولانا تلاش دارد بگوشِ همگان برساند، در ناله‌های او بطورِ آشکار، نهفته است ، ولی‌ کو آن چشم و آن گوش که در آن نور معرفت تابیده باشد تا بتواند از ناله‌های مولانا به اسراری که آشکار می‌کند، پی‌ ببرد.

اولین راز‌ی که حکیم علیقدر ایران آشکار می‌کند اینستکه: تن‌ و جان از یکدگر جدا نیستند، ولی‌ با چشم تن‌ نمیتوان جان را دید، چرا که به چشم سر این دستور و این فرمان و اینکار سپرده نشده که بتواند قضایا را شکافته و مغز را از بیرون پوست ببیند. مولانا میفرماید با اینکه آدمیزاد امروزه از خود پاک گشته و نمیتواند با چشم سر جان را ببیند ولی‌ این دلیل نمی‌شود که جان از تن‌ و یا چشم سر مستور یا پنهان باشد ، یعنی‌ هم جان از وجود تن‌ آگاه است، و هم تن‌ از وجود جان خبر دارد، و هنوز میتوان به آدمی‌ که از خود جدا گشته، و از اصل خویش دور مانده امیدوار بود.

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد;


سخنانی که با تو میگویم، بر اساس منطق انسانی‌ است، پس آنها را باد هوا نپندار، چرا که اگر آنها را باور نداری، به یقین در متفکر بودنت باید شک داشت ، بر فنا و نیستی‌ دنیا استوار و پا برجایی ، این سخنی که با تو میگویم ، آتشی است اگر بدانی‌ ..... نالهٔ نی از بادی است که در آن نواخته میشود و ناله‌ و یا سخنی که از حنجرهٔ من بیرون میاید ، بر اثر آتشی است که در وجود من روشن است و نیست باد ، زنده نباشد، آنکه این آتش در درونش نیست ، چرا که با یک شی‌ یا یک موجود بی‌ محتوا فرقی‌ ندارد و بود و نبودش یکسان است . معنی بیت بالا و این بیت: جسم و جان تویی، تو خودت جانی، خدایی، جان تو خدای تست، و خدا در تست و همه جا با تست، در کنار تو راه میرود ، با تو لذت میبرد ، با تو غصه میخورد ، با تو میخندد ، با تو گناه! (بحث گناه مفصل است و کلا در طبیعت و نزد خدا چیزی به عنوان گناه وجود ندارد.) می‌کند ، با تو روحانی میشود با تو شیطانی میشود ، اهریمنی میگردد، اهورایی می‌کند و تنها شرط اینستکه با او باشی‌ و او را حس کنی‌. در اینحال اوست که بتو کمک میکند، برایت همه چیز فراهم می‌کند ، و هرچند که جسم تو دستور دیدن او را ندارد، ولی‌ جان تو ، او را حس می‌کند. و او بشرطی خدای تست که او را بخوانی ، که با او باشی‌ که او را از خودت دور نکنی‌، ولی‌ اگر انکارش کردی، اگر با او نبودی، اگر نتوانی‌ او را حس کنی‌، در نتیجه او را کشتی‌، جان خودت را کشتی‌، خدای خودت رو کشتی‌، این آتش را در درون خودت کشتی‌، و دیگر او را نداری، دیگر جسم و جان تو در هم آمیخته نیست ، جدا کردی این آتش را. و در نهایت میشوی یک جسم، تکه‌ای گوشت و کسی‌ که سالهاست مرده و تنها بخاکسپاریش بعقب افتاده است.;

همه کس خدای خودش را دارد ، که یکتاست و فقط مخصوص اوست، ولی‌ همه کس از این راز خبر ندارد ، و فکر می‌کند یک موجودی بنام خدا در جای دور (مثلا در آسمان )نشسته و بر همه آدما نظارت می‌کند! و قلم و کاغذ دستش است تا یک یک بیراه روی‌های آدمی‌ را نوشته و مانند فردی عقده‌ای منتظر روز و زمان مشخص است تا انتقام جانانه‌ای از آدمی‌ بگیرد!! .... نه خدای تو در درون تست از تن‌ تو مستور نیست ، در تو آمیخته.

پس با او باش تا خدایی کنی‌ و خدا باشی‌.

و بی‌ او بودن یعنی‌ تبدیل به بره گم شدهٔ هابیل گشتن که هر گرگی میتواند او را ازهم بدرد.

بار امانتی که دیگران نتوانستند بکشند، همین جان است که خداوند در آدم دمید و بخاطر همین جان است که خداوند بدیگر فرشتگانش فرمان داد که در مقابل آدم به زانو درایند چرا که گوشه‌ای از خدا در وجود آدم هاست که جان نامیده شده و همه جا با اوست و خدای اوست.


آتش عشقست کاندر نی فتاد

جوشش عشقست کاندر می فتاد

این آتشی که در نی (در وجود من) افتاده است، آتش عشق است، مستی این عشق و آتش است که مرا همچون می بجوش و خروش آورده است. حافظ بزرگوار در همین زمینه میفرماید: ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم.


نی حریف هر که از یاری برید

پرده‌هایش پرده‌های ما درید

من وقتی‌ از یار جدا گشتم (خداوند در من دمید، بمن روح بخشید، از روح خودش بمن بخشید، روح من از او جدا گشت)، پرده‌هایش (دانش و آگاهی‌ که به این ترتیب بمن داد) ناگاهی من را، پرده‌های مرا، چیزهای که برای من روشن نبود، اسرار را برای من روشن کرد به کمک دانش و آگاهی‌ که بمن داد، اسرار زندگی‌ بر من آشکار شد.

هرکه از این یار جدا گشت، از این آتش جدا شد، روح خدا در او دمیده شد، پرده‌هایش (نا اگاهیش) از بین میرود ، دریده میشود. یعنی‌ خدا عقل و شعور داده که از راه اندیشه به اسرار دست پیدا کنی‌.

تمام دارائی‌ آدمی‌ همین جان اوست. فردوسی‌ کبیر ، آدمی‌ را متشکل از سه جز میداند: تن و جان و خرد.
و مولانا میفرماید، آدمی‌ صاحب و دارای چیز دیگری
بجز جان و خرد و تن، نیست. ولی‌ با جان است که همه چیز برای او آشکار شده و پردهای نادانایش ازهم دریده میشود و صاحب معرفت میگردد.

۱۱.۶.۹۸

روزی روزگاری در هالیوود



فیلم جدید کوئنتین تارانتینو فیلمساز امریکایی بنام "یکی‌ بود یکی‌ نبود در هالیوود"، مانند فیلم پیش از این او، بنام "۸ مرد خبیث"، پر از دیالوگ‌های کش دار، بی‌ محتوا و خسته کننده است و درست مانند فیلم پیشین او ۱۰-۱۵ دقیقه آخر فیلم، به کشت و کشتاری هولناک پرداخته شده و به پایان می‌رسد. همه چیز قدیمی است، زیرا از نظر سبک و سیاق تکراری و بطور کلی‌ محتوای فیلم بسیار آبکی‌ و مسخره است. و اگر بازی همیشه درخشان لئوناردو دی‌کاپریو از این فیلم حذف شود، فیلم به جایگاه صدم سقوط خواهد کرد. کسانی‌ که به دیدن فیلم‌های این فیلمساز علاقه دارند، بهرحال رفته و این فیلم را دیده و در نتیجه فیلم فروش خوبی‌ را داشته است. ولی‌ من مطمئنم که اکثر بینندگان با دلخوری و نارضایتی‌ سالن سینما را ترک کرده‌اند. جابجای فیلم سعی‌ شده تا با با تیکه پرانی‌ها و مسخره کردن کسانی‌ مانند چارلز منسن، نازی ها، هیپی ها، بروس لی و فیلم ساز‌ها و هنرپیشه‌های ایتالیایی، به فیلم چهره‌ای دوست داشتنی و دلچسب داده شود که این تلاش برای کسانی‌ که فیلم‌های دیگر کوئنتین تارانتینو را دیده باشند، بسیار تکراری و نچسب و بیمزه است. بطور کلی‌ یک فیلم مستهجن که فروش خود را مدیون سابقه سازنده خود است. 


once upon a time in hollywood

آنچه که در مورد این فیلم در اینترنت به پارسی نوشته شده است بشرح زیر است: 

خوک شناسی‌


در حدود ۲۰۰ سال است که ایرانیان تحت تعالیم دین و آیین و مذهب وحشی‌ها و بربر‌ها قرار دارند که همه چیز را استوار بر محور پایین تنه و پس و پیش آن میداند، و به خدایی ناقص و -اشتباه کن- ایمان دارد که برخی‌ از چیز‌هایی‌ که آفریده، نجس و بدرد نخور است و میبایستی توسط وحشی‌ها اصلاح شود، و بهمین دلیل ما ایرانیان مطالب زیادی در مورد خوک که از نظر وحشی‌ها یکی‌ از مخلوقات نجس و آفریده‌ای اشتباه از طرف الله است، نمیدانیم. در نتیجه مطلب زیر شرح کوتاهی بر ویژگی‌‌های این حیوان -تحت ستم واقع شده- است. 

برخی‌ از شناسه‌های خوک که یکی‌ از بامزه‌ترین موجودات دنیا است بشرح زیر است: 
(و البته منظور از بامزه بودن خوک، بیشتر اخلاق این حیوان است و نه گوشت آن، چرا که خوردن گوشت حیوانات سنت وحشی هاست که به جامعه انسانی‌ و متمدن پارس‌ها تحمیل شده و شیوع یافته است. در شاهنامه، فردوسی‌ بزرگ میفرماید که ابلیس برای اولین بار خوراکی از گوشت حیوانات ساخته و آنرا بخورد ضحاک- و بطور کلی‌ آدمی‌- داد. و پس از این است که ضحاک خوی توحش و پلیدی یافته و آنچنان کرد که امروزه غربی‌ها میکنند.)

- خوک، خوک خانگی یا خوک اهلی همه اعضاء خانواده خوکها (Sus scrofa domestica) هستند که ازخانواده گرازسانان (Suidae) سرچشمه میگیرند. (یعنی خوک خانگی یک زیرگونه از گراز وحشی است). علاوه بر این ، از این اسامی استفاده می شود: گراز (خوک نر) ، خوک ماده و خوکچه (توله خوک).

این حیوان زیرگونه‌ای از خوک وحشی (گراز) (S. scrofa) بشمار میرود که در حدود ۱۱ هزار سال پیش در امپراطوری پارسها اهلی شده‌است. 



-اگر خوک اهلی در طبیعت آزاد شود، خیلی سریع دوباره به ریشه‌های خود، یعنی‌ گراز دگردیسی یافته و وحشی میشود، (حتی اگر در اسارت متولد و زیر چنگ آدمی‌ بزرگ شده باشد). دندان‌های نیش حیوان شروع به رشد میکنند (هر چند کارایی دندان‌های خوک وحشی را ندارد). پوست حیوان هم لکه‌های رنگی‌ یافته که بسیار شبیه به گراز وحشی است. رفتار حیوان هم تغییر خواهد کرد و خوک بطور کلی شخصیت آزاده و مستقل بدست میآورد.

- خوکها در مقایسه با بسیاری از پستانداران دیگر بسیار هوشمند هستند. آنها ماهیتی بسیار کنجکاو دارند و از نظر بسیاری از افراد باهوش تر از سگ‌ها، کودکان کوچک و بعضی از آدمیان هستند. خوکها میتوانند ترفندهایی را یاد بگیرند و کارهای کوچک نیز انجام دهند.

بطور کلی‌ حیوانات از نظر فیزیکی‌ بسیار پیشرفته تر از آدمیان میباشند. بهتر میبینند، بهتر میشنوند، بهتر میدوند، بهتر با شرایط سخت و غیرقابل تحمل کنار میایند، توانایی زنده ماندن در شرایط سخت را بیش از آدمیان دارند، برای ارتباط با یکدیگر از زبان و دست‌ها استفاده نکرده و از امواج مغزئ و فکر برای اینکار استفاده میکنند. مریضی‌ها را تشخیص میدهند، و دقیقا میدانند که کدامین گیاه را برای درمان بیماری خود مورد استفاده قرار دهند. حیوانات تا مجبور نشوند، در دفاع از خود- حیوان دیگری را نمیکشند، و مانند آدمیان از این کار لذت نمیبرند. حیوانات بسیار مهربان و از نظر رفتار اجتماعی فهمیده و سنجیده رفتار هستند. با این حساب تنها احمق‌ها هستند که خود را اشرف مخلوقات مینامند.

-خوک‌ها نیز مانند دیگر حیوانات بسیار اجتماعی هستند. آنها ارتباط نزدیکی با حیوانات و همچنین انسان‌ها دارند و ارتباط نزدیک و همزیستی‌ را دوست دارند. در بسیاری از موارد دیده شده است که خوکها حیوانات دیگر و حتی انسان را از مرگ نجات داده اند.

- خوکهای بالغ میتوانند تا ۱۸کیلومتر درساعت بدوند. خوکهای وحشی استعداد تشخیص بهترین مکان برای زندگی‌ را دارند و برای اینکار از پیمودن مسافتهای طولانی، ابایی ندارند.

-خوکها همه چیز میخورند. درطبیعت، آنها در درجه اول برگ، علف، ریشه، میوه و گل میخورند. اما میتوانند بسیاری از چیزهای دیگر مانند قارچ، گوشت و غیره را هم نوش جان کنند. خوکها دراسارتِ آدما، بطور معمول سطل آشغال آنان میباشند و همه چیز میخورند.
در خوک داری‌ها و مکان‌های پرورش خوک، به آنان لجن، ٔگل و خوراکی‌های مصنوعی و هورمون داده شده تا سریعتر رشد کرده و در نتیجه زودتر به کشتارگاهها برسند.

در گذشته و حتی امروزه ، جنایتکاران غربی برای ناپدید ساختن جسد آدمی‌ که کشته ا‌ند، آنان را جلو خوکها انداخته و بدین ترتیب جسد مربوطه ظرف چند ساعت از روی زمین پاک میشود.

-حدود ۱ میلیارد خوک در جهان وجود دارد. چین با حدود ۴۵۰ میلیون خوک، بزرگترین تولید کننده خوک در جهان است. و تعداد خوک‌ها در دانمارک سه برابر تعداد دانمارکیهاست.

-خوکها برخلاف تبلیغات احمق‌ها - موجودات بسیار تمیز‌ی هستند. بعنوان مثال خوکها دورتر از جایی که میخورند و میخوابند مدفوع خود را دفع میکنند. حتی خوکچه‌های تازه متولد شده لانه‌های خود را ترک میکنند تا مدفوع خود را در جای دیگری دفع کنند .

- خوکها موجودات بسیار صلح آمیز‌ی هستند و بندرت پرخاشگر میشوند. با اینوجود، اگر گراز یا خوک نری برای خانواده خود احساس خاطر کند، و یا خوک مادر بچه خود را در خطر ببیند به موجودی بسیار خطرناک تبدیل گشته که میتواند براحتی‌ از پس هر موجودی برآید. 


و در آخر گفته‌ای از وینستون چرچیل( نخست وزیر بسیار روانی‌، قمارباز، الکلی و خبیث انگلیس) که در مورد خوک‌ها گفته است:

 "سگها به انسان بعنوان موجودی برتر نگاه میكنند. گربه‌ها به انسان بعنوان موجودی پأیین تر نگاه میکنند. و خوکها به انسان بعنوان موجودی مساوی و همطراز نگاه میکنند. " 

جای مردان سیاست بنشانید خیار


خود را شکسته آنکه دل ما شکسته است


اگر اعتقاد بخدای واحد و یگانه است، و اگر ایمان داری که همگی‌ دارای یک خدا هستیم و مطمئن هستی که خدا از روح خود در ما دمیده, پس باید قبول داشته باشی که همگی‌ دارای یک روح مشترکیم، و در نتیجه خود را شکسته آنکه دل ما شکسته است.

۲۴.۵.۹۸

من در این تاریکی آب را معنی کردم


من در این تاریکی 
فکر یک بره روشن هستم 
که بیاید علف خستگیم را بچرد

من در این تاریکی 
امتداد تر بازوهایم را 
زیر بارانی میبینم 
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد 

من در این تاریکی 
درگشودم بچمن‌های قدیم
به طلایی‌هاییکه بدیوار اساطیر تماشا کردیم

من در این تاریکی 
ریشه‌ها را دیدم 
و برای بته نورس مرگ
آب را معنی کردم.

از سبز بسبز کتاب حجم سبز، سهراب سپهری


نه من همچون توام کری و کوری


آلت پرستی‌ در شرق آسيا


مهرجان العضو الذكري - القضيب - اليابان
یکی‌ از مذاهب رایج در شرق آسیا ، پرستش آلت مردانه است. و مردم بسیاری در آنجا بصورت گسترده آلت مردانه را میپرسند. قبایل بربر ترک هم -پیش از این- تنها خدایی که میشناختند، همین آلت مردانه بود. (۱)

در ویدیو تهیه شده میتوان دید که حتی کودکان هم از این موضوع پیروی میکنند و در بعضی صحنه‌ها ، مردم آلت مردانه را بصورت علم در آورده و ماننند روز عاشوراِ شیعیان و علم امام حسین در خیابان میچرخانند.
و کسانی که میخواهند حاجتِ خود را بگیرند ، رفته و صورتشان را به آلت مردانه میمالند! از نظر این مردم ، آویزان شدن شیعیان به قبر‌ها و دخیل بستن آنان بضریح‌های فلزی، و درخواست و طلب آرزو کردن بدین ترتیب، کاری بس مسخره، احمقانه و خنده دار است. و می‌‌پرسند مگر میشود از یک مرده درخواست کرد و انتظار داشت که حاجت کسی‌ را برآورده سازد؟
درست همانگونه که یک شیعه با دیدن این ویدئو میخندد و مسخره می‌کند.

(۱)ترک‌ها که در نقش غلام برای قبایل دیگر آدمکشی میکردند و هنوز هم میکنند، پس از پیوستن بقبایل عرب و انگل و ویکینگ و گل و حمله به شهر‌های ایران و ورود بخاک امپراطوری پارسها، از قبایل دیگر دین و مذاهب وحشی‌ها را بطور ناقص یاد گرفتند. و بوزینه وار تلقلید کرده و همچنان میکنند. این حمله بنام حمله اعراب و ترک‌ها در ایران معروف است که در حدود ۲۰۰ سال پیش صورت گرفت. ولی‌ به آن قدمت ۱۴۰۰ ساله میدهند تا تاریخ با شکوه ایرانیان را مخدوش ساخته تا افتخارات این تاریخ با شکوه باعث وطن پرستی ایرانیها نشود. چرا که از این امر واهمه دارند.;

این حملات ابتدا با انداختن چند جسد ترک و عرب و دیگر قبایل که توسط بیماری‌های‌ هولناک و مسری، نظیر طاعون سیاه و وبا از پا در آمده بودند، در بین مردم متمدن شهر‌های آباد ایران و بمنظور آلوده و مریض ساختند ساکنان این شهر ها، شروع میشد، و پس از این لشگری از قبایل وحشی و بربر که بمرور زمان به این بیماری‌ها عادت کرده و از آنها جان سالم بدر برده بودند، آنچنان وحشیانه به شهر‌ها و مردم بیمار حمله میکردند که حتی سگ‌ها و گربه‌ها هم از این حملات جان بدر نمیبردند. این داستان منجر به ازهمپاچی امپراطوری پارس ها، کشته شدن نادر شاه و روی کار آمدن قجر‌های ترک در ایران شده و کشور‌هایی‌ که امروزه عربی‌ خوانده میشوند تماماً از ایران جدا گشته و به قبایل عرب سپرده شدند. بخش اروپایی امپراطوری پارس‌ها هم دست انگل‌ها و گل‌ها و ویکینکگ‌ها افتاد.

۲۳.۵.۹۸

گیرم که خلق را به فریبی فریفتید

 
آنچنان پلیدیِ هولناکی بر جان جامعه غرب چنگ انداخته و اعضای این جوامع را متاثر ساخته که بسختی بتوان پدیده‌ای بنام انسان را در این جوامع تشخیص داد و یافت. و در نتیجه میبایستی در لغتنامه بشری بدنبال یافتن نام تازه برای گونه جدید بود. 
حتی ترکیبی‌ از مشخصات دیو و دد و خَنّاس هم در مورد این گونه صدق نکرده و آنان را تعریف نمیکند.
موجودات وحشتناکی که بجز مواد مخدأر و الکل و سکس، هیچ دیگر نمیشناسند. 


از مشخصات این گونه جدیدِ پدیدار شده ، اینستکه:

-این گروه هر چی‌ میخورند نچسب و ناخوشایند است و آنان را مریض تر می‌کند.
-میخوابند ولی‌ نه تنها احساس آرامش و استراحت نمیکنند، بلکه خواب هم یک نوع عذاب برای آنهاست و آنان را خسته تر می‌کند.
-حرف میزنند ولی‌ بجای نزدیکی‌ و همراهی، تولید انزجار، نفرت، بیزاری و کسالت می‌کند.
-هر کاری میکنند ، برایشان پشیمانی به دنبال دارد.
-کسی‌ به معنای واقعی‌ آنان را دوست ندارد. حتی گاهی پدر به آنان تجاوز کرده، مادر آنان را رها میسازد. خواهر و برادر بجز دشمنی و نفرت چیز دیگری برای ارائه ندارند.
- وجودشان حتی برای خود آنان نیز تحمل ناپذیر است.
- اکثر لحظات برای آنان غم، درد و دلشکستگی است. و برای حس نکردن، هر نوع موادی که مغز را از کار بیندازد، را با دل و جان خریدارند.
- و تنها خدایی که میشناسند، پول است و بس. 


این گونه هولناک بوجود آمده که روزگاری زیر مجموعه نوع بشر بود، آنچنان نفرت انگیز و دل بهمزن است که دوری از آنان و جوامع ساخت آنان، اکیدا توصیه میگردد. و ناآگاهان، ساده دلان و خوشباوران، بدانند و هوشیار باشند که تمامی تبلیغاتِ رنگی‌ که در مورد این گروه صورت می‌گیرد، دروغین، ساختگی، زهراگین، هدفمند و خالی‌ از محتواست.


این مقدمه کوتاه را برای این نوشتم تا آدمیانی که داستان زیر را میخوانند، از تعجب دچار ناامیدی از نوع بشر نشده و بدانند که این موجودات جز گونه انسانی‌ نیستند. 



انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نزدیک است و رقابتِ دو گروه از این موجودات پلید، بنام دمکرات‌ها و جمهوریخواه ها، سخت برپا است و این دو گروه بدنبال بدست آوری قدرت از هیچ پلیدی رویگردان نیستند. دمکرات‌ها اینجا و آنجا سناریو‌های تیر اندازی و کشتار راه می‌‌اندازند ( که البته ترجیحا تلاش میشود که کشتار‌های مهندسی‌ شده، در بین لاتین تبار‌ها و آفریقایی تبار‌ها صورت پذیرد! و هر چه از این گروه‌های رنگین کشته شوند به سود بی‌ رنگ‌های وحشی است.) و گناه این کشتار‌ها و تیر اندازی‌ها را بگردن گروه رقیب یعنی‌ جمهوریخواه و بویژه رئیس جمهور فعلی‌، ترامپ انداخته و بدین ترتیب ضمن پیش بردن اهداف خود، کشتن رنگین پوست ها، تقبیح آزادی اسلحه که توسط سرمایه داران موافق جبهه ترامپ تولید میگردد، دست جلو را هم گرفته و آرای لازم را برای خود کسب کنند. 


جمهوریخواه‌ها هم بیکار ننشسته و برای جلب رضایت نیم بیشتر جمعیت ساکن استانهای همپیمان شمال قاره آمریکا، یعنی‌ آفریقایی تبار ها، یک فاحشه، وا خوردهِ بیهمه چیز را بنام خواننده شاخه رپ، بکشور سوئد فرستاده و بهوای برگزاری کنسرت، سناریو کثیفی را راه میندازند، که خون را در تن آدمی‌ منجمد میسازد.  


داستان چیست؟

راکیم میرس ( Rakim Mayers) زادهٔ ۳ اکتبر ۱۹۸۸، معروف به اِیسَپ راکی ( ASAP Rocky ) خواننده رپ،اهل ایالات متحده و یکی‌ از فواحش دنیای هنر آمریکا است که توسط پائین تنه خود پله‌های شهرت و ثروت را صد تا یکی‌ طی‌ کرده و امروز در دنیای هنری آمریکا صاحب نام است . 


 این شخص که اگر قرار بود بطور طبیعی جلو رود اکنون جز خوانندگان دست صدم آمریکا میبود در جولای ۲۰۱۹ میلادی، همراه با محافظان پت و پهن و ۴۰۰ کیلویی خود بجرم حمله و نزاع با پسر ۱۸ ساله ی ضعیف جثه و کوچکی بنام مصطفی جعفری پناهنده افغانی که از ایران به سوئد آمده بود در استکهلم سوئد دستگیر شد.


اسپ عصبی- راکیم- بهمراه سه نفر دیگر ابتدا گوشی مصطفی جعفری را از او گرفته ( هرچه پسر بچه از آنان درخواست برگشت آنرا کرده، بینتیجه بود) و سپس مصطفی جعفری را بزمین انداخته و او را زیر کتک به توده‌ی گوشت تبدیل ساختند .
مصطفی جعفری بدلیل شکستگی قفسه سینه، پنچر شدن ریه ها، پارگی طحال، از دست دادن یک کلیه، شکستگی بازو و دنده ها، شکستگی سر و صورت و دماغ، و جراحت ناشی‌ از کشیده شدن بطری شیشه ی که امریکایی‌های وحشی شکسته و به بدنش کشیدند، در بیمارستان در بخش ویژه و مرگ، بستری گشت.

ویدئو‌هایی‌ که مردم از این صحنه وحشیانه تهیه کرده بودند، با همان سرعتی که در اینترنت پخش گشت، با همان سرعت هم پاک گشته و تنها ویدئو مهندسی‌ شده ی که امریکایی وحشی از صحنه توحش تهیه ساخته بود در تمامی‌ اینترنت آپلود شد. پس از آن ماموران حفاظتی امریکایی که ۷۰ درصد از کاربران فعال و محبوب شبکه‌های اجتماعی را تشکیل میدهند، دست بکار شده و ضمن بدنام ساختن مصطفی جعفری، چهره ی فرشته گونه از اسب عصبی ساخته و او را طلبکار هم نمودند.

در تاریخ ۲۰ جولای دونالد ترامپ راکی وار وارد صحنه گشته و دستور داد تا سوئدی‌ها این جنایتکار را آزاد کنند ودر توییتی اعلام کرد که در این مورد با کانیه وست ( همسر کیم کارداشیان ) صحبت کرده و با نخست وزیر سوئد تلفنی صحبت کرده که شخصا وثیقه راکیم را پرداخت کند.
همچنین ترامپ در توییت دیگری در تاریخ ۲۵ جولای اعلام کرد که : آزادی اسپ را به او برگردانید .
جاستین بیبر یکی‌ دیگر از پروژه‌های هنری!! و خوانندگی امریکایی، برای آزادی راکیم در وبسایت خود شروع بجمع آوری امضا کرد.

روزنامه نیویرک تایمز هم به سیستم قضایی سوئد خط داده و در خبری اعلام کرد که احتمالا راکیم یا بر اساس درامد روزانه خود جریمه خواهد شد و یا باید ۲ سال حبس را تحمل کرد.

و در آخر سوئدیها هم بهمه این قرشمال بازیها، واکنش نشان داده و امروز این جنایتکار را آزاد کرده و تنها گفته ا‌ند که به مصطفی جعفری یک پولی‌ چیزی داده تا دهانش - اگر زنده ماند- بسته شود!

این یعنی‌ نمایش پلیدی و یعنی‌ خاک بر سر هر چی‌ اروپایی ذلیل. 



این سناریو کثیف که برای محبوب ساختن ترامپ در بین آفریقایی تبار‌های آمریکا تهیه شده بود، به چندین مرحله از فضاحت تقسیم میگردد که بعلت بیحوصلگی فهرست وار مینویسم:

- اولا انتخاب یک پسر بچه افغانی- ایرانی‌ بعنوان قربانی، که نه دولتی در حمایت خود دارد، نه خانواه ی که بتواند کار ساز باشد، و نه پولی‌ و نه یاری و یاوری ، یکی‌ از کثیف‌ترین و پلید‌ترین اعمالی است که می‌توان انجام داد. و آینه تمام نمای پستی و حقارت و ذلیلی و زبونی و ترس آمریکایی معتاد، زرد و ذلیل و ضعیف و بی‌ خایه است.

- ترامپ میدانست که دستگاه قضایی سوئد و کلا غرب ظاهرا مستقل کار کرده و نمیتوان در آن اعمال فشار کرد، و با اینحال از نخست وزیر سوئد میخواهد که این خلافکار جنایتکار را، صرفنظر از جنایتی که در روز روشن و در جلو دید همگان انجام داده، آزاد سازد! چرا؟ چون همانطوری که روسای جمهور پیش از او- وقیحانه- سر خر را پائین انداخته و به کشور‌هایی‌ که عملا اشغال کرده‌اند مانند افغانستان و عراق، سر زده، وارد شده و به دلخواه میروند و میایند، و این کشور‌ها را ملک طلق خود میدانند، 



خود او هم بی‌ اعتنا و بیخیال اینکه از طرف دانمارکی‌ها دعوت شده باشد و یا اصلا نظر آنان را پرسیده باشد، به این کشور سفر می‌کند، و آنجا را مال خود میداند و بدین ترتیب و عملا نشان میدهد که هیچ احترامی برای دانمارکی‌ها قائل نیست، 


به سوئدی‌ها هم میگوید که این اوست که بالای قانون آنان نشسته و رای میدهد. و حرف او و امریکایی مهمتر از سوئد و جٔد و آبادش میباشد. و چرا سوئدی‌ها تن به این خفت دادند؟

در مقاله پیشین تحت عنوان -بین بمبگذاری‌های کپنهاگ با بمب گذاری‌های بغداد، تفاوت از زمین تا آسمان است- نوشتم که در جلو اداره مالیات کپنهاگ پایتخت دانمارک بمبگذاری شد که اگر به خود دانمارکی‌ها بود تا ابد نمیتوانستند بمبگذار را پیدا و دستگیر کنند، چون کار بشدت حرفه ی بود. ولی‌ دیروز بطور تعجب آمیزی، پلیس دانمارک اعلام کرد که بمبگذاران دو نفر سوئدی هستند که یکی‌ از ایشان دستگیر و دیگری در حال فرار است. پرسش اینجاست که چه کسی‌ اینرا به دانمارکی‌ها گفته؟ چرا وقتی‌ دولت سوئد به ترامپ گفت که نمی‌تواند در امر آزاد سازی وحشی امریکایی دخالت کند، بلافاصله وزارت اطلاعات آمریکا ، نام بمبگذار را جلو سوئدی‌ها گذاشته و آبروی‌شان را جلو همسایه شان، دانمارک، بردند؟ و شاید احتمالا تهدید کردند که در صورتیکه بحرف ترامپ گوش ندهند، دیگر عملیات تروریستی‌شان را نیز لو خواهند داد! 


 بهرحال این سناریو هیچ ندارد، بجز ننگ و رسوایی و پستی و ابلیس منشی غربی‌ها که برای یکبار دیگر خودش را به دید مردم دنیا کشاند.