۲۹.۱۱.۹۵
۲۸.۱۱.۹۵
غم مخور ایدل ار بود یک دو دمی چو دور گل
ماهرخان که داد عشق، عارض لاله رنگشان
هان بحذر شوید از آن غمزهٔ شوخ و شنگشان
نالهٔ زار عاشقان اشک چو خون بیدلان
هیچ اثر نمیکند در دل همچو سنگشان
با دل ریش عاشقان وه که چها نمیکنند
ابرو چون کمانشان غمزهٔ چون خدنگشان
از لب و زلف و خال و خط، دانه و دام کردهاند
تا که برین صفت بود، دل که برد زچنگشان
ما چو شکر گداخته ز آب غم و عجبتر آنک
در دل ماست چو شکر غصهٔ چون شرنگشان
بیش مپرس حال من زآنکه بشرح میدهد
ازدل و دست ما نشان، چشم و دهان تنگشان
غم مخور ایدل ار بود یک دو دمی چو دور گل
دولت بیثباتشان، خوبی بیدرنگشان
ابر صفت مریز اشک از پی هجر و وصلشان
زانکه چو برق بگذرد مدت صلح و جنگشان
جان عراقی از جهان گشت ملول و بس حزین
کاهوی او رمید از آن عادت چون پلنگشان.
عراقی
هان بحذر شوید از آن غمزهٔ شوخ و شنگشان
نالهٔ زار عاشقان اشک چو خون بیدلان
هیچ اثر نمیکند در دل همچو سنگشان
با دل ریش عاشقان وه که چها نمیکنند
ابرو چون کمانشان غمزهٔ چون خدنگشان
از لب و زلف و خال و خط، دانه و دام کردهاند
تا که برین صفت بود، دل که برد زچنگشان
ما چو شکر گداخته ز آب غم و عجبتر آنک
در دل ماست چو شکر غصهٔ چون شرنگشان
بیش مپرس حال من زآنکه بشرح میدهد
ازدل و دست ما نشان، چشم و دهان تنگشان
غم مخور ایدل ار بود یک دو دمی چو دور گل
دولت بیثباتشان، خوبی بیدرنگشان
ابر صفت مریز اشک از پی هجر و وصلشان
زانکه چو برق بگذرد مدت صلح و جنگشان
جان عراقی از جهان گشت ملول و بس حزین
کاهوی او رمید از آن عادت چون پلنگشان.
عراقی
۲۷.۱۱.۹۵
در دیدهٔ هر دلشده پیدا همه او دان
مقصود دل عاشق شیدا همه او دان
مطلوب دل وامق و عذرا همه او دان
بینایی هر دیدهٔ بینا همه او بین
زیبایی هر چهرهٔ زیبا همه او دان
یاری ده محنت زده مشناس جز او کس
فریادرس بیکس تنها همه او دان
در سینهٔ هر غمزده پنهان همه او بین
در دیدهٔ هر دلشده پیدا همه او دان
هر چیز که دانی جز از او، دان که همه اوست
یا هیچ مدان در دو جهان، یا همه او دان
بر لاله و گلزار و گلت گر نظر افتد
گلزار و گل و لاله و صحرا همه او دان
ور هیچ چپ و راست ببینی و پس و پیش
پیش و پس و راست و چپ و بالا همه او دان
ور آرزویی هست بجز دوست ترا هیچ
بایست عراقی و تمنا همه او دان.
عراقی
ناخلف باشم اگر من بجویی نفروشم
برطبق همان قرآنی که نخوانده آنرا میپرستی و قبول داری، آدم که پیغمبر بود و محبوب خدا نتوانست بهشت را برای خودش حفظ کند و بجهنم زمینی تبعید شد. تو که پشیزی نیستی، نه تنها ادعا داری راه رسیدن به بهشت را میدانی، بلکه بزور هم میخواهی دیگران را به بهشت ببری! ایراد از توست یا آنان که ترا باور دارند؟
پدرم روضه رضوان بدو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من بجویی نفروشم.
۲۶.۱۱.۹۵
بر کنی دلرا ز یاد اینو آن
بگذر ای غافل ز یاد اینو آن
یاد حق کن تا بمانی جاودان
تا فراموشت نگردد غیر حق
درحقیقت نیستی ذاکر بدان
چون فراموشت شد آنچه دون است
ذاکری گرچه بجنبانی زبان
خود نیابی چاشنی ذکر دوست
تا کنی یاد خود و سود و زیان
چون زخود وزیاد خود فارغ شوی
شاهد مذکور گردی بیگمان
بگذری ازذکر اسماء وصفات
چون شود مذکور جانترا عیان
ذکر جانت را فراگیرد چنانک
نایدت یاد ازدل وجان و روان
واله ومدهوش کردی آن نفس
در جمال لایزالی بینشان
هرچه خواهی آنزمان یابی ازو
خود کسی خود را نخواهد آنزمان
این چنین دولت نخواهی تو مگر
بر کنی دلرا ز یاد اینو آن
یاد ناید هیچ گونه حق ترا
تا تو یاد آری زیار و خان ومان
ای عراقی غیر یاد او مکن
تا مگر یاد آیدت با ذاکران.
عراقی
اشتراک در:
پستها (Atom)