دقیقا مطمئن نیستم از کجا باید شروع کرد. افکاری که باعث قلقلک مغزم شده اند یک دیس ماکارونی را میمانند که گرچه سر رشتههای آن معلوم هستند ولی انتهایشان در گیر و دار پختن گم شده و رشتهای که بدست گرفته و میاندیشی انتهای رشته است ، سر رشتهٔ یکی دیگر از آب درمیاد و اگر شانس آورده و رشتهای را که بیرون میکشی ، آنقدر کوتاه نباشد که باعث دلخوری شود ، تازه معلوم نیست همان رشته باشد که میخواستی به آن بپردازی، ......... گاهی نبود میانجی هم مصیبتی است ، بویژه وقتی با خوییشتن خویش دست به گریبان میشوی ، کسی نیست که ختم قیل و قأل کند.
شاید باید بدین گونه گفت:
من نه بخاطر تو نه بخاطر دیگری و نه حتی بخاطر خدا، با تو دشمنی نمیکنم، بهت ظلم نمیکنم، برایت نقشه نمیکشم، مسخره ات نمیکنم، باعث زمین خوردنت نمیشوم ، مال تو را نمیبرم، بهت تجاوز نمیکنم ...... یعنی هر جوری فکرشو میکنم میبینم، آنچنان دوستت ندارم که بخواهم به تو بدی کنم.
این یک بحث فلسفی نیست. این یک حقیقت علمی است که مولکولها و اتمهای هوایی که همین لحظه در ریههای من درحال رفت و آمد هستند، قبلا در ریههای یک آفریقایی، یک چینی یک آمریکای یک پرتغالی یک افغانی یک اسکیمو بودهاند و همانطوریکه داخل ریههای من معلق میزنند، در ریههای آنها هم میرقصیدند. و سپس هم همین اتمها به ریههای یک ژاپنی, یک عرب، یک سومالیایی، یک نروژی خواهند رفت و آنجا را آباد خواهند کرد. آبی را که یک پیرمرد بنگالی با آن سر و تنش را شستشو میدهد ، تو در ایالت تگزاس مینوشی و برعکس آبی که تو با آن زخم دستت را میشویی در حلق یک انگلیسی با لذت فرو میرود.
و تصور کن، وقتی مولکولها و اتمها به این ترتیب بین تمامی مردم دنیا به اشتراک گذاشته میشوند، چند درصد از عمل و کردار و کارهایی که تو انجام میدهی، یا هر آنچه که انجام دادی، به اشتراک گذاشته نشده و دوباره به تو برنمیگردند؟
بارها این سخن پر نغز و با ارزش و معروف سعدی کبیر را که زبان آوری بود بسیارمغز ، شنیده ایم که میفرماید:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند
ولی آیا تا بحال اندیشیده ایم که منظور این مرد بزرگ و دانشمند و جهانگرد که چندی زندانی وحشیهای غربی در جنگلهای کاج آنجا بود، و در آخر مسیح آنها گشت، با گفتن این سخن، تنها جنبه و بخش انسانی و معنوی آن نبوده و نمیخواسته که فقط نصیحتی کرده و به رفتار انسانی سفارشی کرده باشد بلکه این واقعا یک حقیقت علمی است که بنی آدم اعضای یک پیکرند و هرچه که بر این پیکر میرود، در بین تمامی اعضا بشراکت گذاشته میشود.
و تنها فلاسفه و دانشمندان پارسی نبودند که با وجود سوزاندن و غارت کتب و آثارشان، بهرحال پیامشان سینه به سینه و بطور معجزه آسا بما رسیده، بلکه این روند ، پس از امپراطوری پارس ها، در تمام دنیا و بوسیلهٔ هر انسانی که توانسته از اندیشهاش بهره بگیرد بطور مسئولانهای انجام شده است.
داستان موش و قورباغه که یکی از افسانههای قدیمی پارسی است، که البته آنرا منسوب به اسپوس شاعر و افسانه نویس یونان (قرن ششم پیش از میلاد مسیح) دانستند ( غافل از اینکه یونان هم یکی از شهرهای کوچک امپرطوری پارسها بوده که در زمان جنگ جهانی نخست از پیکر ایران جدا شده است.) و لافونتن شاعر قسمت اعظم افسانهای خود را از او گرفته است. البته ولتر این شاعر یعنی اسپوس را همان لقمان حکیم معروف شمرده و متولد در ایران دانسته است. بهرحال این قصه موش و وزغ توسط لافونتن به شعر در آمده است ( قصههای لافونتن، کتاب چهارم، قصه دوم).
در این داستان، روزی موشی برای عبور از برکهای چاره جویی میکند، و قورباغهای بدو پیشنهاد میکند که او را بر دوش خود نشاند و به آنسوی برکه ببرد، با این نیت و خیال که در وسط راه، موش را در آب غرق کند,
و چون میبیند که موش بدو اعتماد ندارد، به او پیشنهاد میکند که دم خودش را به یکی از پاهای قورباغه گره بزند تا قورباغه نتواند او را در میان امواج رها کند.
گذشته از آنچه که فقط در عالم رویا امکان تحقّق یافتنش هست، گاهی پیش میآید که مسائل خاکی و امور زمینی و کارهایی که در نگاه اول کاملا پیش پا افتاده بنظر میرسند.... هم .... در حد محال قرار میگیرند.
منظور از این گفتار، کارهایی نظیر زندانی کردن باد ، یا پیدا کردن یک موجود زنده در آتش، یا شمردن قطرهای باران و یا تیز کردن سر خارهای بیابان، نیست. منظور اعمالی است که در روزمرهگی و درواقع بهیچ گرفته شده ولی اگر نیک بنگری چیزی از محالات کم ندارند، برخی از این کارها را در زیر مینویسم ، شاید که رستگار شویم.
یکی از این کارها، شاهکاری بنام " کنترل " است. کنترلی که آدما میتوانند بروی خود داشته باشند.
کنترل کلید درب سعادت در جامعه بشری و ایجاد کنندهٔ صلح و آرامش و دوستی بین آدما است.
کنترل احساسات، کنترل زبان ، کنترل نگاه، کنترل افکار، کنترل غریزه، کنترل نیازها و خواستها، و در یک کلام ..... کنترل خود .... خویشتنداری.... خوداری..... خود سالاری.
آدما با هم تفاوتها و چندگونگیهای بسیاری دارند. و همانطوری که هر کسی دارای یک اثر انگشت یکتاست، این یکتایی در همه جا و از هر نظر قابل رویت است. همانطوری که به اندازه و به تعداد آدمها، اثر انگشت پیدا میشود، بهمین نسبت هم اخلاق و شخصیت گوناگون پیدا میشود، تا جایی که میتوان ادعا کرد که آدما را حتی نمیشود در دستهها و گروههای دو تنه کنار هم قرار داد و دسته بندی کرد و در موردشون قضاوت و جمعبندی کرد. ولی اگر بطور تمثیلی و کلاسیک بخواهیم آدما را دسته بندی کنیم، و از کل بجزٔ بریم میتوان گفت که مهمترین فرقی که آدما با همدیگر دارند همین کلمهٔ جادیی کنترل است. و از این نظر میتوان آدمها را به سه دسته ترمز بریده، صاحب کنترل و نیم بند تقسیم نمود.
و این طبقه بندی از آنجا شروع میشود که بعضیا یاد گرفته اند که چگونه خود را کنترل کنند و به آنجا ختم میشود که عدهای بهیچوجه و بر روی هیچ چیز کنترل ندارند .
این کنترل یکی از ویژهگیهای آدم مدرن هم محسوب میشود. مثلا اگر داستان عزاداری فلسطینیها و سوئدیها را درنظر بگیریم و باهم مقایسه کنیم، و ابراز احساسات جنون آمیز یک مادر فلسطینی در غم از دست دادن فرزندش را با ابراز احساسات یک مادر سوئدی که درحد پاک کردن گوشههای چشم ، گاه و بیگاه با یک دستمال کوچک صورت میگیرد را پیش رو قرار دهیم، فکر میکنم منظور از این ادعا رسانده شده باشد. کنترل احساسات کاری است که در جوامعی که همه آحاد آن هنوز روباه مکار نشده اند، و از نظر جوامع غربی، بدوی و ابتدایی خوانده میشوند، از آن بهیچوجه خبری نیست، در این جوامع، هنوز آن جنبه غریزی آدم ها که نشان دادن بی رویه احساسات ِ درونی هست حفظ شده و برای نگاه داری این ویژگی اولیه هم شاید در بعضی مواقع اصرار ، تمرین و گاهی پا فشاری شده است.
ابراز احساسات در این جوامع گاهی تا حد افراط هم پیش رفته و دانسته یا ندانسته، و یا بخاطر تظاهر و مصالح مادی، (عزاداری روز عاشورا) بطرز مسخرهای نشان داده میشود. و یا عدّهای برای جلب توجه و یا در بدترین حالت، جلب ترحم، از ابراز احساسات هیچ ابایی ندارند. غافل از اینکه وقتی احساسات درونی نشان داده شده و به بیرون ریخته میشود ، درواقع فرد شخصیت خود را به رایگان در اختیار دید دیگران قرار میدهد. و بطور کلی خود را از نظر اخلاقی در اختیار دیگران میگذارد. و به بیننده این پیام را میدهد که فردی نپخته که دوست دارد مانند یک کودک رفتار کند را در میدان دید دارد. کودکی که هنوز سرد و گرم زندگی را نچشیده و بهمین خاطر هم بشدت آسیب پذیر و شکل پذیر است و براحتی میتوان او را تحت تاثیر قرار داد و هر مطلبی را حتی برخلاف اراده ش به او تحمیل کرد.
سعدی شیرین سخن هم در کتاب بسیار با ارزش گلستان در باب اول، در حکایت اول، در سیرت پادشاهان مینویسد: بهشت برای پرهیزگارانی آماده شده است که در خوشی و سختی، مال خویش را در راه حق انفاق کنند و خشم فرو خورند و از مردم درگذرند.
یعنی کنترل حد مالدوستی، کنترل خشم و عصبانیت در اوج قدرت و توانستن، کنترل غرور در زمان خوشی ، کنترل خودخواهی در زمانی که آدمی صاحب ثروت و دارایی است.
و سعدی ایران میفرماید: اگر بهشت میخواهی میبایستی بر روی خود کنترل داشته باشی، چرا که کنترل و خویشتنداری تک تک افراد یک جامعه منجر به همزیستی مسالمت آمیز با مردم آن جامعه شده، و در نتیجه آرامش روحی و روانی برای خود آدمی و دیگران خواهد بود، و در جایی که کسی را با کسی کاری نباشد، و آرامش بر قرار باشد، یعنی همان بهشت وعده داده شده ، ساخته شده است. نمونه ش را در سرزمینهایی که تحت سلطه امپراطوری پارسی بودند و همگی در آزادی و دموکراسی میزیستند، میتوان دید.
اگر این کنترل و خویشتنداری را از روز اول به انسانها یاد میدادند، حداقل بلایایی که میشد از آنها پرهیز کرد... بلایایی نظیر، جنگ، ظلم، و حتی چاقی.....میبودند.
یاد سخنی از نیچه افتادم که میفرماید: سعی کنیم حد فاصله بین یک جسد و یک ابله نباشیم.
و براستی انسانی که حتی نمیتواند خود را کنترل کند چه فرقی با یک جسد و یا یک ابله دارد؟ و آیا آدمی که فقط کمی تا قسمتی بر روی خود کنترل دارد حد فاصله بین این دو نیست؟
گاهی آدما بجایی میرسند که برای رهای از شر احساسات بسیار تلخِ ناشی از افكار منفى ، شکست ها، ناکامی ها، خاطرات نفرت انگيز و و و، مواد مخدر و الكل استفاده ميكنند تا تلخی ها، شکستها و نامیدیها را در ابرهاى ناشى از مخدرات، براى مدت كوتاهى پنهان ساخته و يا توسط امواج خروشان الكل بشويند.
یکی از هزاران ویژگی پیچیده آدمی اینستکه روش زندگی و گذران روزگارش، بمرور زمان مدید، بروی ژنهایش اثر گذاشته و آنها را تحت تاثیر خود قرار میدهد.(۱)
استفاده از الکل و مواد مخدر بمدت طولانی - چیزی نزدیک بصد سال - نسلهای بشری را نسبت به اثرات آرام بخش آنها مصون نموده و مقاومت آدمی را در مورد آنها بالا برده و بقولی آدمی در مقابل آنها واکسینه میکند. و روزى میرسد كه ديگر شراب هم آدمی را حتى تا كنار بستر خواب نمیبرد.
در اينصورت تنها راه رهايى بشر از شر افکار و احساسات تلخ، همان راه مبارزه با زامبيها یعنی زدن سر آنهاست. و این درست عاقبت و سرانجام و آينده مردم و جوامع غربيست، که دهههای متمادی است که از مواد مخدر و الکل بوفور استفاده کرده و میکنند و در نتیجه نسبت به اثرات مثبت آن مصون گشته اند. و وای بحال دیگر مردمان اگر خود را از زیر یوغ بندگی غربیها نجات ندهند، که سرنوشتی بس شوم را در انتظار خواهند داشت.
این سناریو ۴۰ ساله ساخت غرب و اسراییل که هر زمان امریکاییها تصمیم به ترک خاورمیانه میگیرند، آنها را دستپاچه کرده و در نتیجه وادار میسازد تا زنجیر نوکران ترک و عرب خود را باز کرده و آنان را بجون مردم بیگناه و بیدفاع انداخته و وادار به کشتارهای هولناک از مردم منطقه- ترجیحا کرد ها، افغانها و کلا ایرانی تبار ها- کنند، آنچنان تکراری، کهنه و نفرت انگیز گشته که دیگر شنیدن آن دل و روده را بالا میاورد.
آمریکاییها که هرچی نفت و گاز در خلیج پارس بوده را به یغما برده، مصرف و یا ذخیره کرده و دیگر چیزی باقی نمانده است، تصمیم به پس انداز منابع مالی خود گرفته و در نتیجه قرار است که نیروهای اشغالگر و متجاوز و جنایتکار خود را از ایران بزرگ بیرون بکشند. و اروپاییها را در منطقه تنها بگذارند.
این خبر تلخ، بد و دردناک برای اروپاییهای روانی ضعیف که توسط چند پیر زن مکارِ رذلِ یار ابلیس و تعدادی منحرف جنسی(همجنسباز و بچه آزار)اداره میشوند ، آنچنان رنج آور است که آنها را از ترسِ تنهایی به تکاپو انداخته و در نتیجه و طبق معمولِ همیشگی، تروریستهایِ بیرحم عرب و ترکِ خر و شبکه تروریسیتی بنام ترکیهِ جنایتکارِ وحشی را جلو انداخته تا روستاها و مردم بینوا و بیدفاعِ کرد را زیر آتش مرگبار گرفته و با کشتار آنها، و در نتیجه با رساندن این پیام که اگر پشت آنها خالی شود، دنیا به آتش کشیده میشود، آمریکاییها را از تصمیم خود باز دارند . و مانند چند بار گذشته آمریکاییها همچنان در منطقه مانده و با بشقابهای جاسوسی، خبرچین و فضول خود، تروریستهای اروپایی را که منطقه و مردم آنجا را به اسارت گرفته و هم میبرند و هم میکشند و هم ویران میسازند را زیر بال و پر خود بگیرد و از حرامزادههایی که نه تنها منابع مادی و گنجهای مردم را میبرند، بلکه هویت آسیای مرکزی و یا ایران بزرگ را هم دزدیده و بنام خود زده و پز آنرا به مردم دنیا میدهند، را مانند ۴۰ ساله گذشته حمایت کند.
در چند روز گذشته دهها روستای کرد نشین دیگر و مردم بی دفاع، زنان و کودکان و سالخوردهگان که جرمشان کرد بودن، و ثروتمند بودن سرزمینهایشان است، و یک قرن است که نسلکشی و محو سازی قومی میشوند، دوباره و دوباره زیر بمبارانهای جنایتکاران اروپایی و نوکر وحشی خود ترکِ حیوان قرار گرفته و کشتار و آواره میشوند. و اروپایی کثیفِ نفرت انگیز با پخش گسترده اخبار این جنایت، بقول خود، امریکاییها را زیر فشار قرار میدهد. بیخبر از اینکه امریکاییها مطابق همیشه تنها به پول فکر میکنند، و اگر قرار است که "اروپایی بمعنای واقعی حرامزاده "(۱) بحضور غیر قانونی و جنایتکارانه خود در منطقه ادامه دهد، میبایستی سر کیسه را شل کرده و میلیاردها پولِ "حق حساب" امریکاییها را بپردازد. و کشتن صدها هزار کرد و آواره ساختن میلیونها مردم بیگناه، مانند ۴۰ سال گذشته، هیچگاه در نزد امریکاییها پشیزی اهمیت نداشته و ندارد.
پس ای جانوران هولناک ابلیس منش، ای اروپایی جنایتکارِ تروریست پرورِ دزدِ قاتل، دست در جیب کرده و پولهایی را که با جنایت ، دزدی، قتل و غارت بیگناهان، جمع کردهاید را بکار گیرید، و دست از کشتار کردها بردارید تا بیش از این به جهنم واقعی دچار نگشته اید. چرا که کشتار کردها دیگر علاج حضور متجاوزانه شما نیست.
خوب بسلامتی نفتِ خلیج پارس هم به پایان رسید و کفگیر خرطوم وار غربیهای پلید ابلیس منش پس از ۴۰ سال ، به کف چاههای نفت ملت ایران خورد و یک جهان- از کشورهای جنایتکار و تروریست پرور اروپایی و امریکای شمالی گرفته تا شرق آسیا و روسیه و عرب و ترک وحشی- از گرسنگی و پریشانی و از هم پاچیدگی نجات یافتند.
و صدقه سر ملت ایران و به یومن کشتار بیرحمانه جوانان ایران و ویرانی ایران بزرگ، که همه اینها را میبایستی مدیون فرانسه و انگلیس و اروپاییها بطور کلی بود، به روزگار پلید خود ادامه داده و میدهند.
به ته کشیده شدن نفت ایران نتایج غم انگیزی برای مردم دنیا و آیندهگان در بر دارد.
و از کمترین نتایج هولناک نبود نفت و گاز ایران، میتوان از بروز و شدت گرفتن و تحمیل توحش و نامردمی ، بیش از پیش، از طرف غرب به جهانیان، و کمبود انرژی در کشورهایی که تا ساخت نان و آبشان هم به نفت و گاز و مشتقات آن وابستگی و اعتیاد شدید دارد، نام برد. و مردم دنیا اولین ضربه را در بخش صنعت هواپیماسازی و شرکتهای مسافربری خواهند دید. چرا که هنوز انرژی که بتواند جای بنزین هواپیما را بگیرد ساخته نشده و هنوز موتورهایی که میتوانند هواپیما را از زمین بکنند ، بشدت به نفت ایران وابسته هستند.
غربیها از چندین سال پیش به اینطرف، در حال آماده سازی برای مقابله با این کمبود غیرقابل جبران هستند. از ساخت موتورهای برقی و سلولهای خورشیدی و بادبادکهای احمقانهای که دانمارکیها به تقلید از آسیابهای بادی ساخت پارسها ساخته اند و بخورد مردم دنیا دادند(۱)
گرفته تا شستشو -تا آخرین سلول مخ- مردم خود.
و مطابق معمول دروغهای نفرت انگیزی را بخورد آنان میدهند. و واویلا کره زمین سر داده و تظاهرات حمایت از کره زمین را در سطح جهان براه انداخته و انگار نه انگار که خود آنان بودند که ۴۰ سال است با سوزاندن یک اقیانوس نفت و گاز خلیج پارس و دریای مازندران ، میلیاردها تن دی اکسید کربن و دیگر گازهای خطرناک را در جو زمین رها ساخته و سلامت کره زمین را بخطر انداخته و فجایع محیط زیستی را ببار اورده اند.(۲)
از یکطرف تاسیسات استخراج نفت خلیج پارس را که به عربها نسبت میدهند، را زده و با اینکار و مطابق معمول با یک تیر چند نشان میزنند. از یک طرف مقادیر زیادی پول گرفته تا تاسیساتی که دیگر بدرد نمیخورند را دوباره بازسازی کنند، از طرفی دیگر، نوکران آخوندِ عرب تباری را که بر سر مردم ایران سوار ساخته اند، وامیدارند تا ادعای آنان را مبنی با زدن این تاسیسات بطور غیر رسمی برسمیت شناخته تا بلکه از این رهگذر، بتوانند ایرانی کشی بیشتری راه انداخته و بیش از پیش ایران را به ویرانی بکشانند.
و در ضمن گران شدن بنزین و مشتقات نفت در غرب را هم بگردن این حادثه و ایرانیها انداخته و خون آنان را در نزد مردم خود و جهان مباح ساخته و بیش از پیش ، خاک تو چشم مردم خود بپاچند.
خوب گیرم که خلق را به فریبی، فریفتید ، با دست انتقام طبیعت چه میکنید؟ گیرم که اول ما مردیم، پرسش اینجاست که شما تا چند سال دوام میاورید و تا کجا شکنجه میشوید.
آنچنان پلیدیِ هولناکی بر جان جامعه غرب چنگ انداخته و اعضای این جوامع را متاثر ساخته که بسختی بتوان پدیدهای بنام انسان را در این جوامع تشخیص داد و یافت. و در نتیجه میبایستی در لغتنامه بشری بدنبال یافتن نام تازه برای گونه جدید بود.
حتی ترکیبی از مشخصات دیو و دد و خَنّاس هم در مورد این گونه صدق نکرده و آنان را تعریف نمیکند.
موجودات وحشتناکی که بجز مواد مخدأر و الکل و سکس، هیچ دیگر نمیشناسند.
از مشخصات این گونه جدیدِ پدیدار شده ، اینستکه:
-این گروه هر چی میخورند نچسب و ناخوشایند است و آنان را مریض تر میکند.
-میخوابند ولی نه تنها احساس آرامش و استراحت نمیکنند، بلکه خواب هم یک نوع عذاب برای آنهاست و آنان را خسته تر میکند.
-حرف میزنند ولی بجای نزدیکی و همراهی، تولید انزجار، نفرت، بیزاری و کسالت میکند.
-هر کاری میکنند ، برایشان پشیمانی به دنبال دارد.
-کسی به معنای واقعی آنان را دوست ندارد. حتی گاهی پدر به آنان تجاوز کرده، مادر آنان را رها میسازد. خواهر و برادر بجز دشمنی و نفرت چیز دیگری برای ارائه ندارند.
- وجودشان حتی برای خود آنان نیز تحمل ناپذیر است.
- اکثر لحظات برای آنان غم، درد و دلشکستگی است. و برای حس نکردن، هر نوع موادی که مغز را از کار بیندازد، را با دل و جان خریدارند.
- و تنها خدایی که میشناسند، پول است و بس.
این گونه هولناک بوجود آمده که روزگاری زیر مجموعه نوع بشر بود، آنچنان نفرت انگیز و دل بهمزن است که دوری از آنان و جوامع ساخت آنان، اکیدا توصیه میگردد. و ناآگاهان، ساده دلان و خوشباوران، بدانند و هوشیار باشند که تمامی تبلیغاتِ رنگی که در مورد این گروه صورت میگیرد، دروغین، ساختگی، زهراگین، هدفمند و خالی از محتواست.
این مقدمه کوتاه را برای این نوشتم تا آدمیانی که داستان زیر را میخوانند، از تعجب دچار ناامیدی از نوع بشر نشده و بدانند که این موجودات جز گونه انسانی نیستند.
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نزدیک است و رقابتِ دو گروه از این موجودات پلید، بنام دمکراتها و جمهوریخواه ها، سخت برپا است و این دو گروه بدنبال بدست آوری قدرت از هیچ پلیدی رویگردان نیستند. دمکراتها اینجا و آنجا سناریوهای تیر اندازی و کشتار راه میاندازند ( که البته ترجیحا تلاش میشود که کشتارهای مهندسی شده، در بین لاتین تبارها و آفریقایی تبارها صورت پذیرد! و هر چه از این گروههای رنگین کشته شوند به سود بی رنگهای وحشی است.) و گناه این کشتارها و تیر اندازیها را بگردن گروه رقیب یعنی جمهوریخواه و بویژه رئیس جمهور فعلی، ترامپ انداخته و بدین ترتیب ضمن پیش بردن اهداف خود، کشتن رنگین پوست ها، تقبیح آزادی اسلحه که توسط سرمایه داران موافق جبهه ترامپ تولید میگردد، دست جلو را هم گرفته و آرای لازم را برای خود کسب کنند.
جمهوریخواهها هم بیکار ننشسته و برای جلب رضایت نیم بیشتر جمعیت ساکن استانهای همپیمان شمال قاره آمریکا، یعنی آفریقایی تبار ها، یک فاحشه، وا خوردهِ بیهمه چیز را بنام خواننده شاخه رپ، بکشور سوئد فرستاده و بهوای برگزاری کنسرت، سناریو کثیفی را راه میندازند، که خون را در تن آدمی منجمد میسازد.
داستان چیست؟
راکیم میرس ( Rakim Mayers) زادهٔ ۳ اکتبر ۱۹۸۸، معروف به اِیسَپ راکی ( ASAP Rocky ) خواننده رپ،اهل ایالات متحده و یکی از فواحش دنیای هنر آمریکا است که توسط پائین تنه خود پلههای شهرت و ثروت را صد تا یکی طی کرده و امروز در دنیای هنری آمریکا صاحب نام است .
این شخص که اگر قرار بود بطور طبیعی جلو رود اکنون جز خوانندگان دست صدم آمریکا میبود در جولای ۲۰۱۹ میلادی، همراه با محافظان پت و پهن و ۴۰۰ کیلویی خود بجرم حمله و نزاع با پسر ۱۸ ساله ی ضعیف جثه و کوچکی بنام مصطفی جعفری پناهنده افغانی که از ایران به سوئد آمده بود در استکهلم سوئد دستگیر شد.
اسپ عصبی- راکیم- بهمراه سه نفر دیگر ابتدا گوشی مصطفی جعفری را از او گرفته ( هرچه پسر بچه از آنان درخواست برگشت آنرا کرده، بینتیجه بود) و سپس مصطفی جعفری را بزمین انداخته و او را زیر کتک به تودهی گوشت تبدیل ساختند .
مصطفی جعفری بدلیل شکستگی قفسه سینه، پنچر شدن ریه ها، پارگی طحال، از دست دادن یک کلیه، شکستگی بازو و دنده ها، شکستگی سر و صورت و دماغ، و جراحت ناشی از کشیده شدن بطری شیشه ی که امریکاییهای وحشی شکسته و به بدنش کشیدند، در بیمارستان در بخش ویژه و مرگ، بستری گشت.
ویدئوهایی که مردم از این صحنه وحشیانه تهیه کرده بودند، با همان سرعتی که در اینترنت پخش گشت، با همان سرعت هم پاک گشته و تنها ویدئو مهندسی شده ی که امریکایی وحشی از صحنه توحش تهیه ساخته بود در تمامی اینترنت آپلود شد. پس از آن ماموران حفاظتی امریکایی که ۷۰ درصد از کاربران فعال و محبوب شبکههای اجتماعی را تشکیل میدهند، دست بکار شده و ضمن بدنام ساختن مصطفی جعفری، چهره ی فرشته گونه از اسب عصبی ساخته و او را طلبکار هم نمودند.
در تاریخ ۲۰ جولای دونالد ترامپ راکی وار وارد صحنه گشته و دستور داد تا سوئدیها این جنایتکار را آزاد کنند ودر توییتی اعلام کرد که در این مورد با کانیه وست ( همسر کیم کارداشیان ) صحبت کرده و با نخست وزیر سوئد تلفنی صحبت کرده که شخصا وثیقه راکیم را پرداخت کند.
همچنین ترامپ در توییت دیگری در تاریخ ۲۵ جولای اعلام کرد که : آزادی اسپ را به او برگردانید .
جاستین بیبر یکی دیگر از پروژههای هنری!! و خوانندگی امریکایی، برای آزادی راکیم در وبسایت خود شروع بجمع آوری امضا کرد.
روزنامه نیویرک تایمز هم به سیستم قضایی سوئد خط داده و در خبری اعلام کرد که احتمالا راکیم یا بر اساس درامد روزانه خود جریمه خواهد شد و یا باید ۲ سال حبس را تحمل کرد.
و در آخر سوئدیها هم بهمه این قرشمال بازیها، واکنش نشان داده و امروز این جنایتکار را آزاد کرده و تنها گفته اند که به مصطفی جعفری یک پولی چیزی داده تا دهانش - اگر زنده ماند- بسته شود!
این یعنی نمایش پلیدی و یعنی خاک بر سر هر چی اروپایی ذلیل.
این سناریو کثیف که برای محبوب ساختن ترامپ در بین آفریقایی تبارهای آمریکا تهیه شده بود، به چندین مرحله از فضاحت تقسیم میگردد که بعلت بیحوصلگی فهرست وار مینویسم:
- اولا انتخاب یک پسر بچه افغانی- ایرانی بعنوان قربانی، که نه دولتی در حمایت خود دارد، نه خانواه ی که بتواند کار ساز باشد، و نه پولی و نه یاری و یاوری ، یکی از کثیفترین و پلیدترین اعمالی است که میتوان انجام داد. و آینه تمام نمای پستی و حقارت و ذلیلی و زبونی و ترس آمریکایی معتاد، زرد و ذلیل و ضعیف و بی خایه است.
- ترامپ میدانست که دستگاه قضایی سوئد و کلا غرب ظاهرا مستقل کار کرده و نمیتوان در آن اعمال فشار کرد، و با اینحال از نخست وزیر سوئد میخواهد که این خلافکار جنایتکار را، صرفنظر از جنایتی که در روز روشن و در جلو دید همگان انجام داده، آزاد سازد! چرا؟ چون همانطوری که روسای جمهور پیش از او- وقیحانه- سر خر را پائین انداخته و به کشورهایی که عملا اشغال کردهاند مانند افغانستان و عراق، سر زده، وارد شده و به دلخواه میروند و میایند، و این کشورها را ملک طلق خود میدانند،
خود او هم بی اعتنا و بیخیال اینکه از طرف دانمارکیها دعوت شده باشد و یا اصلا نظر آنان را پرسیده باشد، به این کشور سفر میکند، و آنجا را مال خود میداند و بدین ترتیب و عملا نشان میدهد که هیچ احترامی برای دانمارکیها قائل نیست،
به سوئدیها هم میگوید که این اوست که بالای قانون آنان نشسته و رای میدهد. و حرف او و امریکایی مهمتر از سوئد و جٔد و آبادش میباشد. و چرا سوئدیها تن به این خفت دادند؟
در مقاله پیشین تحت عنوان -بین بمبگذاریهای کپنهاگ با بمب گذاریهای بغداد، تفاوت از زمین تا آسمان است- نوشتم که در جلو اداره مالیات کپنهاگ پایتخت دانمارک بمبگذاری شد که اگر به خود دانمارکیها بود تا ابد نمیتوانستند بمبگذار را پیدا و دستگیر کنند، چون کار بشدت حرفه ی بود. ولی دیروز بطور تعجب آمیزی، پلیس دانمارک اعلام کرد که بمبگذاران دو نفر سوئدی هستند که یکی از ایشان دستگیر و دیگری در حال فرار است. پرسش اینجاست که چه کسی اینرا به دانمارکیها گفته؟ چرا وقتی دولت سوئد به ترامپ گفت که نمیتواند در امر آزاد سازی وحشی امریکایی دخالت کند، بلافاصله وزارت اطلاعات آمریکا ، نام بمبگذار را جلو سوئدیها گذاشته و آبرویشان را جلو همسایه شان، دانمارک، بردند؟ و شاید احتمالا تهدید کردند که در صورتیکه بحرف ترامپ گوش ندهند، دیگر عملیات تروریستیشان را نیز لو خواهند داد!
بهرحال این سناریو هیچ ندارد، بجز ننگ و رسوایی و پستی و ابلیس منشی غربیها که برای یکبار دیگر خودش را به دید مردم دنیا کشاند.
پس از اینکه حالیمون ساختند که دو دسته تروریست وجود دارد و این جمأعت وحشی و بیرحم و آدمخوار بدو دسته خوب و یا خودی و تروریست بد و غیر خودی، تقسیم میشوند، بتازگی چشممان را هم به بمبگذاریهای ملیح و بمبگذاریهای هولناک روشن ساختند.
جریان از آنجا شروع شد که رئیس جمهور استانهای همپیمان شمال قاره آمریکا، شخص بامزهای بنام ترامپ که اروپاییها بظاهر بخونش تشنه هستند، در یک مصاحبه سرپایی و پرسشگری خبرنگار میکرفونی، از دهان صاف شده ش پرید و نسنجیده، گفت که پس از سفر به لهستان احتمالا به دانمارک هم سفر خواهد کرد. همه غافلگیر شدند و دانمارکیها بیشتر از همه شوکه!
فردای این تپه تازه رنگی، وزارت امور خارجه آمریکا برای پوشاندن و ماله کشی روی این افتضاح سیاسی پیش آمده اعلام کرد که در اواخر ماه اوت، رئیس جمهور ترامپ به دانمارک سفر خواهد کرد.(۱)
دانمارکیها ای بر پدرت لعنت گویان، شروع به آبپاچی و نظافت و راست و ریست کردن قضایا کردند. تمامی دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی به یکباره درحال آماده باش مطلق ، درآمده و تمامی مسیرها و مکانهایی که ترامپ میبایستی از آنجا گذر کند، پاکسازی امنیتی گشته و خلاصه جنب و جوش عجیبی بین حفاظتیها برقرار شد چرا که زمان کوتاه بود و کار خطیر.
اما چندیست که بمبگذاریهایی در جلو ساختمانهای دولتی و پلیس، در کپنهاگ پایتخت دانمارک صورت گرفته که خوشبختانه خسارات جانی که هیچ و مالی آنهم بسیار ناچیز بوده است . این بمبها تنها شیشه چندین پنجره را در کنار درب ورودی ساختمان پلیس یکی از محلات خارجی نشین کپنهاگ شکسته و به درب ورودی دیگر ساختمان دولتی هم کمی تا قسمتی زخم وارد کرده است. برخی معتقدند که این بمبگذاریها بمناسبت سفر ترامپ صورت گرفته و بیشتر برای اعتراض به این امر است. چرا که بمبگذاریها در ساعاتی از شبانه روز صورت گرفته که خیابانها خلوت و مردمی در حال رفت و آمد نبوده اند. و قدرت بمبها هم آنچنان نبوده که شعاع وسیع را دربر بگیرد.
و مثلا مانند بمب گذاریهایی که در افغانستان، بغداد و یا بین کردهای سوریه صورت میگیرد نیست که در آنجاها معمولا وقتی بمبی منفجر میشود، همان درجا ۵۰ تن پودر شده، ۱۲۰ تن کشته، ۲۳۰ تن در کما، ۵۰۰ تن از نخاع به پائین فلج، ۳۴۰ تن یکی از دست و یا پایشان پریده، ۱۵۰۰ تن زخمهای سرپایی و نزدیک به ۲۵۰۰ تن هم در شوک فرو رفته و دچار بیماری روحی و روانی میشوند.
بقول ایرج میرزا:
خـــال مهــرویان ســیاه ودانــــه فــلفــــــل ســیاه
هـــردو جانســـوزند امــا ایــن کجـــا وآن کجــــا!
دیدن موجودات کوچک بالداری به این سبکی، بی فکری، ظرافت و جنبندگی، زرتشت را بگریستن و نغمه سرایی وامیدارد.
میگوید، من تنها بخدایی ایمان دارم که رقصیدن را بداند.
وقتی به شیطان نگاه کردم او را جدی،، دقیق، عمیق و عبوس یافتم، در واقع او روح ثقل زمین است و مسئول افتادن همه چیزها هم اوست.
من راه رفتن را آموخته ام، از آنوقت است که میتوانم بدوم.
من پرواز کردن را آموختهام و دیگر احتیاج ندارم کسی مرا بحرکت وادارد.
اکنون مرا وزنی نیست. اکنون من پرواز میکنم و خود را در زیر خود مییابم.
اکنون خدایی در باطن من برقص درآمده است.
-زرتشت بارها جوانی را دیده بود که از او دوری میجوید. شبی که به تنهایی در تپههای اطراف شهر، موسوم به گاو خالدار میگشت، چشمش به آن جوان افتاد که بر درختی تکیه کرده و با چشمانی خسته به دره نگران است. زرتشت درختی را که جوان بر آن تکیه کرده بود گرفت و گفت: اگر من میخواستم این درخت را با دستهای خود تکان دهم، نمیتوانستم. ولی بادی که ما نمیبینیم آنرا بدلخواه خود عذاب میدهد و خمّ میکند. ما هم بوسیلهٔ دستهای نامرئی، بشدت خمیده میشویم و عذاب میکشیم.
جوان بی اختیار از جای جست و گفت: من صدای زرتشت را میشنوم درحالیکه هم اکنون فکرم مشغول بدو بود.
زرتشت پاسخ داد: از چه چیز این امر باک داری؟ بشر هم مانند این درخت است، هرچه بیشتر بسمت بلندی و روشنائی پیش میرود، ریشههایش بیشتر در زمین و تاریکی و درهها و بسوی پلیدی میگرود.
نیچه
مرده آنست كه نامش به نكويی نبرند. به بهانه سالگرد درگذشت محمدرضا شاه پهلوی شاه فقید و وطنپرست ایران
امروزه و تنها پس از گذشت ۴۰ سال و به تن رفتن سالها حقارت و تو سریخوری و دربدری و بیخانمانی و کشتار و فقر و چپاول و عقبماندگی و کشت و کشتاری که غربیها بملت ایران تحمیل کردند، تازه پس از همه اینها، شاید تعداد کمی از ایرانیها فهمیده باشند، که زمان شاه فقید ایران که او بر کشور بزرگ ایران سلطنت میکرد، ایران تنها بهشت روی زمین بود که بیشتر از همه جای دنیا در آن دمکراسی و آزادی وجود داشت.
منتها جماعتی که جز خوشی چیزی ندیده، تحصیلی نکرده و ستمی ندیده، و بجای همه اینها فقط تبلیغات احمقانه غربیها را پذیرفته که خود را در نهایت بی همه چیزی گنده میکردند، و هر چه ایرانیها داشتند پست و خفیف میشمردند، سرنوشت و روزگاری بهتر از این تیره روزی که امروزه در ایران وجود دارد، را نمیتواند انتظار داشته باشد.
و ایرانی بازیخورده هم میپنداشت که آنچه دارد، هیچ است و میبایستی در کمال ناشایستگی، بیش از آن داشته باشد. و آزادی را در مرگ بر شاه گفتن میدید، و خوشبختی را در آلبانی شدن و فلسطینی بودن!
بحق که این جمله -خلایق هرچه لایق- شایسته مردمیست که از سه رکن اصلی که آدمی را میسازد، یعنی جان و خرد و تن، تنها تن را دارند و بس.
مقاله زیر در سایت خودنویس نوشته شده و ظاهرا نویسنده مقاله شاهی و سلطنت طلب هم نیست، چرا که در جاهایی، از تک حزبی و یا دیکتاتور بودن شاه فقید ایران، سخن به انصاف نبرده و یک طرفه و نسنجیده قضاوت کرده است، اما دلیل انتخاب مقاله ، این است که بعد از خواندن این نوشتار، یاد سخن سعدی کبیر افتادم که میفرماید : سعديا مرد نكونام نميرد هرگز... مرده آنست كه نامش به نكويی نبرند….
وقتی حتی دشمنان شاه فقید ایران برایش "خدا بیامرز" میگویند، یعنی او نمرده، بلکه تنها از فضای دنیوی ایران به عالم روحانی ایرانیها سفر کرده است، براستی «خدا بیامرزدش».
محمدرضا پهلوی (۴ آبان ۱۲۹۸ خورشیدی در تهران – ۵ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی در قاهره) معروف به محمدرضا شاه پهلوی، ملقب به شاهنشاه آریامهر بهمعنای خورشید آریاییان و بزرگ ارتشداران، دومین شاه سلسلهٔ پهلوی و واپسین پادشاه ایران (۲۵ شهریور ۱۳۲۰ – ۲۲ بهمن ۱۳۵۷) بود. وی حاصل ازدواج رضاشاه و تاجالملوک آیرملو بود.
خودنویس مینویسد:
«آن خدا بیامرز»؛ این جمله در واقع ترجمه «محمدرضا پهلوی» است. ۵ مرداد ماه، مصادف با سالگرد درگذشت تنها «شاه» در دنیاست چرا که فقط او «Shah» بود و هست.
نمی خواهم و نمی توانم در این چند خط نکات مثبت و منفی او را کنار یکدیگر بگذارم اما ذکر نکاتی در مورد او بی لطف هم نیست. کسانی که کمی سن و سال بیشتر دارند و این نوشته را میخوانند، شاید «آه» از نهادش بیرون بیاید و حسرت روزهای گذشته را بخورند و کسانی هم که کم سن و سال هستند و فرزندان انقلاب شاید از شاه، فقط نامی را شنیده باشند. نظرات موافق و مخالف در مورد او بسیار زیاد است و اتفاقاً این خود نشان میدهد که تا چه حد مرد تأثیرگذاری در ایران بوده است. بی شک، هیچکس نمی تواند تأثیرات او در کشور را نبیند و البته شرایط تک حزبی و حتی به نوعی خفقان سیاسی را هم قابل اغماض بداند.
بعضی امور البته اگر با امروز مقایسه شود، شرایط به طرز وحشتناکی متفاوت خواهد بود. از نرخ برابری ریال و دلار (۷۰ ریال = یک دلار آمریکا)، تا اخذ ۷ روزه ویزای آمریکا، تحصیل راحت در خارج از کشور و برگشت افتخار آمیز به ایران، وجود کارگر کره جنوبی و فیلیپینی (و البته مستخدم در خانه!) در دیارمان تا به تدریج وارد دنیای غرب شدن، پرداخت وام به فرانسه و در مقابل احداث مترو برای تهران، قدرت اول بی چون و چرای نظامی خاورمیانه بودن و بسیاری دیگر، همه و همه خدماتی بودند که نیاز ما را برای گفتن «خدا بیامرز» بیشتر میکند.
از طرف دیگر، شاه تنها در سال های آخر حکومت خود، متوجه شد که باید به تدریج بر روی پای ایرانی بایستد و هنگامی این کار را آغاز کرد که دیگر دیر شده بود و عدم وجود و توسعه ظرفیت های دموکراتیک، گریبان او را گرفت و البته فرح دیبا در کنار بسیاری از نویسندگان سیاسی معتقدند که کنفرانس «گوادلوپ» بیش از همه شرایط را بر او سخت کرد. خود او نیز در مصاحبههای آخرینش به نوعی از انگلیس و BBC به دلیل بزرگنمایی در سرکوب مردم انقلابی در سال ۵۷ گله کرد. البته من مطمئن هستم که ۹۹ درصد خوانندگان اگر «دیکتاتوری» و «توتالیسم» امروزی را با سال ۵۷ مقایسه کنند، تعداد "خدا بیامرزها" بیشتر خواهد شد.
بهر حال امسال مراسم سالگرد این رهبر تأثیرگذار در قاهره در مسجد الرفاعی و بر سر مزار او که به اصرار خانواده او «مزار موقت» است و باید پس از بهبودی اوضاع به ایران بازگردانده شود، برگزار شد. در این مراسم، فرح دیبا در یاد همسر خود سخنرانی کرد. محمد رضا شاه پهلوی، سی سال پیش در چنین روزی، یکسال و نیم پس از روی کار آمدن حکومت اسلامی در اثر شدت گرفتن بیماری پیشرفته سرطان و پس از چند عمل جراحی ناکام و در حالیکه جیمی کارتر، رئیس جمهوری وقت آمریکا رهبر وقت مصر را برای قبول نکردن پادشاه فقید ایران در خاک مصر زیر فشار گذاشته بود، درگذشت.
انور سادات که از دوستان صمیمی شاه محسوب میشد، فشارهای های کارتر را نپذیرفت. سادات خود چند ماه پس از مرگ شاه زنده بود و سپس توسط خالد اسلامبولی ، تروریست اسلامگرا و مزدور غرب در جریان یک رژه نظامی کشته شد. در همان روز روزنامهها تیتر زدند که «شاه مرد» و قاطبه مردم به شادمانی پرداختند و فقط یک ماه پس از آن، جنگ هشت ساله به ایران تحمیل شد و تعداد زیادی از هموطنان خود را از دست دادیم. جنگی که در سال هال حضور شاه، چندین بار لفظی و یا تؤام با اقدام نظامی در گرفت و در آخرین آن، به نقل از یک بازنشسته ارتش) فرمانده ارتش ایران در صبح روز شروع جنگ گفته بود «اعلیحضرت میل دارند نهار در بغداد چی میل کنند؟»
علاقهای ندارم که شما را وادار به گفتن «خدا بیامرز» کنم. شما خود تصمیم بگیرید.... اما من با تمام جنبهها میگویم: «خدا بیامرزدش».
یاد و نام این بزرگ مرد تاریخ ایران و میهن پرست واقعی ایرانی، همیشه جاودان و گرامی باد.
و ننگ و نفرت و مرگ و نیستی بر غربی جنایتکار و نوکران ترک و عرب و فلسطینی وحشی او.
چند فیلم راز بقا را تماشا کن و ببین حیوانات حتی ضعیفترین آنها، چگونه برای جایگاه خود تا پایِ جان میجنگند. و ۴۰ سال است که سرزمین و جایگاهت تحت اشغال غربی جنایتکارِ تروریست و نوکران وحشی و بی سرا پایش است و تو تنها تماشاگری و دم نمیزنی.
پارسها بما آموختند:
۱- مرزها را بشناسید ولی هرگز آنها را نزنید( در نوردید، رد نکنید).
۲- راز و راه و رمز زندگی را از یک بذر، دانه بیاموزید ولی هرگز آنرا نشکنید.
۳- حیوانات را بشناسید و با آنها ارتباط برقرار کنید ولی هرگز از آنها سؤ استفاده نکنید.
من محصولی از جامعه نیستم، جامعه محصولی از منست و تو نباید محصول جامعه باشی، بلکه جامعه باید محصولی از تو باشد.
پیش از این ما انسانیت داشتیم یعنی همدیگر را داشتیم. امروز وادار شدیم که از خودمان و از همه کس و همه چیز فقط نفرت داشته باشیم.
اولین اعترافی که آدم دیندار به ناتوانی خدای خود میکند، اعتقاد او به پیغمبر و داستانهای احمقانه وحی و کتاب مقدس و این مطالب است. آدم دیندار با اعتقاد به موجودیتِ پیغمبر- بطور مستقیم- اذعان دارد که خدایش در دو اصل اساسی ناتوان است:
۱- خدایش آدمی و یا مخلوقی را که خلق کرده ناقص و بدرد نخور است و ناچارا میبایستی او را توسط دیگری کامل نموده و براه آورد.
۲- خدای آدم دیندار، خود در براه آوردن و تصحیح اشتباهی که در خلقت انجام داده، ناتوان است و مثلا نمیتواند به روحی که خود در آدمی دمیده دستور دهد که کار زشت نکند و آدم باشد، بلکه حتما میبایستی یک مخلوق ناقص دیگر را ابتدا توسط یک فرشته به آگاهی برساند و سپس او را براه انداخته و دیگر ناقصان را تصحیح کند.
و صد البته، این خدا در مورد سرنوشت آن ناقصی که به زحمت و با فرستادن انواع و اقسام وحیها و فرشتهها براه انداخته، کاملا بی تفاوت است و او را رها میسازد تا دیگر ناقصان، او را تحت شکنجههای مخوف، و یا با خوراندن زهر به او و یا با افکندن او در آتش و دیگر مطالب وحشیانه بطرز فجیع بقتل برسانند. و نهایتا آن خدا بخاطر ظلمی که ناقصان انجام دادهند بخشم آمده و مانند یک پیرِ زن چیز سوخته میزند به سینه و در و دیوار.
و این تازه یک گوشه کوچک از عظمت حماقتی به اسم دین است.
کسانی که اونجاشون هنوز از طرف ترامپ گرفته نشده!
سفر بی معنی ترامپ به انگلستان، انگلستانی که نه دولت دارد و نه سرپرست، و از نظر اقتصادی و سیاسی در سقوط آزاد بسر میبرد، و درحالیکه شهردار پاکستانی لندن هم او را بفحش و فضاحت کشیده (مطابق معمول و رسم همیشگی انگلیسی، چون انگلیسیها خود جرات و خایه مخالفت خوانی و فحاشی به ترامپ را ندارند، در نتیجه یک ترکی، عربی، ایرانی نمایی، کانادایی و یا استرالیایی، را جلو میندازند. اینبار قرعه بنام یک پاکی بازی خورده افتاده است.)، با کدامین انگیزه و هدف صورت گرفته است؟
آیا چون انگلستان چندین میلیارد پولِ اتحادیه اروپا را نداده و تا خرخره زیر قرض و منت دیگر کشورهای اروپایی میباشد،
(و حتی چپاول ۴۰ ساله تمامی ذخائر و منابع و ثروتهای ایران و خاورمیانه و شمال آفریقا هم نتوانسته این لجن خانه را نجات دهد (هرچند ظاهر را آنچنان ساختند که حتی در تصور خودشان هم چنین سعادتی نمیگنجید و با مال ملت ایران، همگی قریب به اتفاق- نشسته و پول مفت گرفته و تنها کارشان پر کردن بارها و استادیومهای فوتبال است.))
و مطابق معمول با وقاحت یک چیزی هم طلبکار است، بهانه دعوت از ترامپ میباشد؟ تا بدین ترتیب به اتحادیه اروپا نشان دهند که تنها نیستند. و منظور از دعوت از ترامپ، مثلِ همیشه، نمایش و خود نمایی دلبهم زنِ انگلیسی است؟ ترامپی که چندی پیش، زنِ هری نوه الیزابت را به لجن کشیده و او را نفرت انگیز و چندش آور خوانده است؟
بهرحال ترامپ را برای مقاصد سیاسی خود دعوت کرده و از آنطرف هم انتقام تحقیرهایی که ترامپ به آنها روا داشته را با فحاشیهای شهردار لندن و نمایشات و تظاهرات خیابانی انگلیسی ها، از او میگیرند.
"برای یک رویا" نام فیلمی در شاخه واقعیت گرایی است، که به تحلیل معضلات موجود در جامعه و روانشناسی افراد میپردازد. فیلم به کارگردانی و نویسندگی "دارن آرونوفسکی" روسی و براساس رمانی بهمین نام نوشته "هوبرت سلبی جونیور" ساخته شده است. فیلم محصول سال ۲۰۰۰ِ شرکت آمریکایی "آرتیسان اینترتیمنت" است.
خلاصه فیلم: بیوه زنی مسن بنام "سارا گلد فارب" که همه زندگیش در آپارتمان کوچک و محقری جمع گشته و از مال دنیا پسری جوان بنام "هری" دارد که به مواد مخدر اعتیاد داشته و طبق رسم معتادین مرتبا از مادر دزدیده و خرج مواد خود میکنند.
تنها سرگرمی و دلخوشی سارا یک تلویزیون کهنه است که اکثر اوقات خود را در پای آن و به دیدن شو مورد علاقه ش میگذراند. این تلویزیون بارها توسط پسر به مالخری، فروخته شده و مادر هر بار رفته و پول مالخر را داده و تلویزیون را برگردانده است.
هری معتاد اغلب اوقاتش را با دختر مورد علاقه ش بنام ماریون (یک طراح مد ناکام) و بهترین دوستش تایرون (مواد فروش سیاهپوست) میگذراند. هری و تایرون در پی به جیب زدن پول از راه فروش مواد مخدر هستند و ماریون هم در حالیکه کم کم به مواد اعتیاد بیشتر میابد، با آن دو همراه میشود و بخاطر هری و برای تهیه سرمایه اولیه فروش مواد مخدر، تن به فاحشه گی میدهد.
سارا که تمام وقت خود را در جلوی تلویزیون میگذراند و رؤیای شرکت در مسابقه تلویزیونی محبوبش را در سر میپروراند ، روزی از طریق تلفن، اطلاع میابد که برای شرکت در شو مورد علاقه ش و حضور در آن، انتخاب شده و او میبایستی منتظر رسیدن اطلاعات بیشتر از طرف کانال تلویزیونی باشد.
سارا که باور دارد حضورش در تلویزیون قطعی است، زیر نظر پزشک بدنامی شروع به گرفتن رژیم خوراکی میکند تا لباس قرمز رنگی که در جوانیش میپوشید، دوباره اندازهاش شود. او بزودی گرفتار قرصهایش میشود که در واقع مواد مخدر (مخلوطی از کوکایین و هروئین) هستند. اعتیادش او را از دنیای واقعی دور و توهمهای هراسناکی را جانشین آن میکند.
هری و تایرون هرچند در آغاز کار موفق بجمعآوری پول قابل توجهی میشوند، اما درنهایت این پول خرج مصرف فزاینده هر سه میشود و از دست میرود. هری که همراه تایرون درصدد قاچاق مواد از شهری دیگر هستند، با عفونت بازوی هری (بر اثر تزریق با سرنگ آلوده) به دکتر مراجعه میکنند و به چنگ پلیس میافتند. بازوی هری برای پرهیز از گسترش عفونت قطع میشود ، رفیقش زندانی گشته و ماریون نیز که اینک تنها و بیکس شده، برای تهیه مواد روی به تنفروشی میآورد. سارا هم پس از گذشت مدتی کوتاه دچار فروپاشی عصبی و در آسایشگاه روانی بستری میشود.
دیدن این فیلم که اکیدا سفارش میشود، از این نظر اهمیت دارد که:
۱- بازگو کننده و نشانگرِ گوشه کوچکی از فاجعهای است که در جامعه آمریکا در دهههای ۷۰-۸۰ در جریان بوده است.(امروزه شدت و حدت آن دهها برابر است) و تاکید و تائید این واقعیت که نخستین بار از حنجره رئیس جمهور وقت- رونالد ریگان -درامد، که گفت: دشمن اصلی امریکاییها (تمامی ملت ها) مواد مخدر است.
۲- تاثیر برنامههای فاسد و مخرب ساخت امپراطوری رسانهای غربی و کانالهای تلویزیونی که هر کدام برای خود، یک کارخانه احمق سازی است، بروی عوام و مردمیست که به دلیلِ تجربهِ دیگر معضلات موجود در جامعه، آسیب دیده اند.
۳- بی ثباتی رکن اصلی جامعه بشری یعنی خانواده در جوامع و تاثیرات مخرب و ترمیم ناپذیر آن، بر روی افراد.
۴- تاثیر مخرب و هولناکِ بی سوادها و ندانم کارها که خود را متخصص و کارامد میدانند، بویژه در بخشهای دولتی، مانند بیمارستان ها، زندانها و ارگانهای رسیدگی به امور اجتماعی.
دیدن این فیلم با اینکه عنوان نمایش و سرگرمی را یدک میکشد و معمولا به فیلمها و سناریوها نمیبایست با نگاهی جدی پرداخت، ولی از آنجایی که داستان فیلم، واقعیتهایی غیر قابل انکار را به دید میکشاند، واقعیتهایی که در جامعه و زندگی واقعی دیده و شنیده و تجربه شده اند، از این نظر، بسیار تفکر برانگیز و قابل بحث است.
دیشب جشن "فگِ لو ها" در اسرائیل برگزار شد. این جشن که ویژه هرچی همجنسباز، دو جنسی، منحرف جنسی و عقبماندههای جسمی و فکریست، بنام مسابقه ترانه اروپا هرساله در ماه ۵ میلادی برگزار میشود. و چون اسرائیل صاحب پولهای اروپا و آمریکا است، هرچند که از نظر جغرافیایی در مکانی که امروزه اروپا خوانده میشود، قرار ندارد، ولی همچنان در این جشن شرکت میجوید.
سرزمین آذربادهگان هم که در زمان جنگ جهانی دوم از ایران جدا شده است، بدلیل قرار گرفتن آن در محدوده نفتی آبهای خزر، و بردن دو درصد از نفت این منطقه( باقیش را روسها و اروپاییها میبرند، البته سهم رئیس دزدا "آمریکا" را هم میدهند.) و به لفت و لیس رسیدن (از صدقه سر اموال ملت ایران) و برای اینکه مبادا موی دماغ دزدا بشود، ایشان را هم در این مسابقه مضحک شرکت داده و سرش را گل میمالند. از آنطرف انگلیس هم رفقاش را -مطابق معمول که هرجا خودش باشد- آورده و استرالیا هم چند سالی است در این مسابقه شرکت میکند. احتمالا در آینده افریقای جنوبی، کانادا و هنگکنک هم در لیست قرار خواهند گرفت. قرار است آمریکا هم بزودی به این جشن بپیوندد، چرا که همجنسگراها و دو جنسیهای امریکایی که سر به دهها میلیون میزنند، بعدم حضور خود در این جشن معترض شده اند.
این مسابقه که از پیش آنچنان مسخره و احمقانه جا افتاده که به آن لقب "انتخاب تخمیترین آهنگ اروپا" را داده اند، دیشب مزین بقدم یک زن چاقِ ، قد کوتاهِ ، پیرِ ، چندشی که یک چشمش را هم مطابق دزدان دریایی انگلیسی و فرانسوی، بسته بود (و فقط پایِ چلاق چوبی آنان را کم داشت) گشته و مسخره بودنش ده برابر شد. زنِ چاق بروی صحنه رفت و تحت عنوان "مادونا" ستاره آهنگهای کوچه بازار امریکایی با صدائی که از صدای عمه من خشدارتر، لرزانتر، خارجتر و نارساتر بود آهنگ معروف خود را بلجن کشید و به تاریخ و کارنامه کاری و شهرت خود لگدی ترکی نثار نمود. و دل عده زیادی را بهم زده و باعث اسهال و استفراغ گشت.
طبق معمول هرساله، ترانهای "از پیش قرار دادی" برنده شد و هلند با مدال طلایی که نقش آلت یک همجنسگرا بر روی آن کنده کاری شده بود، بخانه بازگشت.
از نکات قابل ذکر این شبِ کسالت آور،
-طولانی بودن آن،
-عدم توانایی اسراییلیها در شمارش آرا در زمان تعین شده،
-و نشان دادن پرچم "پلستینیهای تروریست" بمنظور خودنمائی، مطرح گشتن و معروف شدن" توسط گروه خوانندهگان ایسلندی که از همه مسخره تر بر روی صحنه رفتند - را میتوان نام برد.
یکی از نکاتی که توجه به آن در مسکو اجتناب ناپذیر است، تعداد بسیار توریستها در این شهر بزرگ میباشد. و نکته مثبت قصه اینست که نیمِ بیشتر این توریستها خود روس هستند که از شهرهای دیگر (حتی از نقاط دیگر خود مسکو ) بدیدن مسکو جدید و ۱۲ میلیونی آمده اند. (چرایی نامیدن مسکو با صفتِ جدید را بعدا شرح خواهم داد.) پس از روسها تعداد بیشمار توریستهای چینی که گروه گروه با تورهای مسافرتی - درحالیکه یک جوان دختر و یا پسر پرچم دار - در مقام راهنما جلودار آنان است و در تمامی جاذبههای توریستی مسکو میگردند، کلافه کننده است. پس از چینی ها، توریستهای هندی قرار دارند که اینجا و آنجا با ژستهای بالیوودی در حال عکسبرداری از خود میباشند. اروپاییها و امریکاییها بندرت در مسکو دیده میشوند و اگر دیده بشوند هم اکثرا یا فرانسوی هستند و یا انگلیسی. و این جالب است چرا که فرانسویها و انگلیسیها در سمپاچی نسبت به سفر به روسیه در مقام اول قرار دارند. تو گویی آنان بجز خودشان دوست ندارند، توریست دیگری را در مسکو ببینند.
روسیه بویژه پایتخت آن مسکو و شهر تاریخی سن پِتِربورگ تا پیش از پوتین بشدت از نامهربانی های روزگار در رنج و ویرانی بود. دو جنگ بزرگ اول و دوم این کشور را از محتوا بکلی خالی کرده و همان داستان غم انگیزی که در ایران رخ داده در روسیه نیز به وقوع پیوسته است. یعنی میتوان استالین را خمینی دانست که از روس بودن تنها روسی صحبت کردن را میدانسته و میلیونها روس میهن پرست و دلاور را بیرحمانه به جوخههای اعدام دسته جمعی سپرده و تمامی ثروتها و هویتهای تاریخی و ملی و میهنی روسها را از آنان گرفته و به وحشیها بخشیده و این امپراطوری را از درون بیهویت و متلاشی ساخته است. پس از آنهم حزب کمونیست و تند رو سرخ مانند شیعه افراطی از روسها چیزی بجز روس ساخته و این داستان ادامه یافته تا جایی که در زمان گورباچف و در تاریخ ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، اقمار روسیه از این کشور جدا شده و پس از آن هم روسیه بطورکلی در شیشه ودکای بوریس یلتسین غرق شده و فاتحه ش خوانده شد (بوریس یلتسین ۱۹۹۱- ۱۹۹۹).
ورشکستگی در روسیه به آنجا رسید که سران آنزمان روسی، ابتدا از آخوندهای جمهوری وابسته انگلیسی اسلامی، درخواست کمک کرده و در دعوتی که از رفسنجانی گور بگور شده به روسیه شد، از او خواستند که تمامی زراد خانههای اسلحه روسیه را به قیمتی بسیار ناچیز خریده و ۱۷ شهر قفقاز را که در زمان جنگ جهانی دوم از خاک ایران جدا شدند و اینک هر کدام یک کشور مستقل اند، را به ایران برگردانند. و در عوض اجازه یابند که راهها و بویژه راه آهن را در سراسر ایران بسازند. و کارخانجات خود را به ایران منتقل کنند. آخوند رفسنجانی در مشورتی که با اتحادیه جنایتکار اروپا بویژه انگلیسیها و فرانسویها انجام داد، به این پیشنهاد تاریخی و سرنوشت ساز که برای ایران پیش آمده بود، یک نه بزرگ گفته و بجای آن انگلیسیها و فرانسویها تمامی زراد خانههای اسلحه روسها را غارت کرده و آذربادهگان را از آن خود کرده و نفت دریای خزر را تصاحب کردند. و سهم ۵۰ درصدی ایران از دریای مازندران را به ۸ درصد کاهش دادند.
این ماجرا تا سال ۱۹۹۹ ادامه داشت تا پوتین که یک افسر اطلاعاتی و امنیتی بود، بر سرکار آمده و سکان کشور ورشکسته، ویران و درحال فروپاچی روسیه را در دست گرفت. کوتاه سخن اینکه پوتین ظرف ۱۰سال با کمک اراده آهنین خود و بکمک دست پرفتوت منابع انرژی پرارزش فسیلی دریای خزر (نفت و گاز) و کوتاه کردن دامنه تجاوز اروپاییهای جنایتکار از این منابع (نه بطور کامل ولی تا حد زیادی)، ابتدا کشور را جمع و جور ساخته و سپس به امر بازسازی روسیه ویران همت گماشت. سرعت بازسازی و پیشرفت روسیه آنچنان زیاد و مثبت بود که خود روسها هنوز فرصت نکرده اند تمامی آنچه که پوتین ساخته است را ببینند. و درنتیجه دسته دسته بدیدار پایتخت که امروزه یکی از زیباترین پایتختهای اروپا محسوب میگردد و بویژه مرکز مسکو که از زیبائی شگفت انگیز و از تمیزی در دنیا بی رقیب است آمده و به تماشا مینشینند. و این مسکو جدید برای آنان بسیار جذاب و دل انگیز مینماید.
سرزمینهایمان را گرفتند، آزادی، تاریخ و هویت و داراییهایمان را گرفتند، جانمان را هم خرد خرد گرفته و میگیرند. و ما متمدن و باهوش و آنها احمق و وحشی و بربر!!
چگونه؟ در گذشته با مریضی هایشان! با طاعون و جذام و تیفوس و وبا و و و. هرکجا رفتند، در اسپانیا، در ایران، در روسیه و دیگر نقاط امپراتوری پارسها به کمک اجساد مبتلایان به بیماریهایشان، مردم آن سرزمینها را، در گروههای میلیونی، قتلعام کردند. و آخرین شاهکارشان، دادن مریضیهای خود به سرخپوستان شمال قاره آمریکا و گرفتن سرزمینهای آنان بدین ترتیب بود. هنوز هم با دادن میکربها و ویروسهای گوناگون، به ملتهای آفریقایی تبار و جنوب آمریکا و دیگر جاها، اهداف خود را پیش میبرند. و امروزه علاوه بر بیماریهای جسمانی، با مریضیهای روحی و روانیشان مردم جهان را مبتلا و نابود میسازند. و هر کجا پا میگذارند، توحش، بیرحمی، دزدی، زنا زادگی، همجنسگرایی و دشمنی با طبیعت، قتل و غارت را با خود به ارمغان برده و ملتها را دچار ابلیس منشی میکنند.