۲۶.۱۲.۰۰

تن آدمی شریفست بجان آدمیت





میفرماید جان آدمی درواقع نفس یا دمیست از روح پروردگار که بعنوان امانت در نزد او قرار داده میشود تا با او در سفری بر روی زمین همراه باشد.
آسمان با امانت نتوانست کشید
قرعه کار بنام من دیوانه زدند
هدف زندگی آدمی درواقع یک مبارزه برای نگاهداری این امانت و حفظ آن از آلودهگیست، تا زمان تحویل بی کم و کاست به صاحب اصلیش برگردانده شود تابدین ترتیب امانتدار در کنار پروردگار زندگی جاودان یابد.


خدا گفت: همنشینی با من در توان تو نیست.
آدم گفت: امتحانم کن.
پس خدا ذرهای ازروح خود را همنشین او ساخت تا او را بیازماید.
زمانی که جان رو به پلیدی و پلشتی آورد، و امانتدار بار امانت را تاب نیاورد، هنوز امید برای نجاتش هست ولی اگر جان از دست رفت(به اهریمن فروخته شد) دیگر نه برگشتنیست نه دوباره در کالبدی دیگر زندگی از سر میگیرد و نه بهیچ طریقی نجات مییابد. جان تبدیل به غباری میشود که در فضای نامتناهی محو میگردد. امانتی که تبدیل به هیچ و پوچ میگردد و پس از آن دیگر چیزی نیست.

سحابی ‌قیرگون برشد ز دریا


سحابی ‌قیرگون برشد ز دریا
که قیراندود شد زو روی دنیا
خلیج پارس گفتی کز مغاکی
بدوزخ رخنه کرد و ریخت آنجا‌
بناگه چون بخاری تیره و تار
ازآن چاه سیه سر زد به بالا
علم زد برفراز بام اهواز
خروشان قلزمی جوشان‌ و دروا
نهنگان درچه دوزخ فتادند
وز ایشان رعدسان برخاست هرا
هزاران اژدهای کوه پیکر
به گردون تاختند از سطح غبرا
بجست از کام آنان آتش و دود
وزان شد روشن و تاربک صحرا
هزیمت شد سپهر از هول و افتاد
ز جیبش‌ مهرهٔ‌ خورشید رخشا
تو گفتی کز نهان اهریمن زشت
شبیخون زد به یزدان توانا

۲۵.۱۲.۰۰

لوح از حدیث غیر نوشتم نیم ظهیر


تاریخ هفت میلیون ساله زندگی بشر بزودی به اتمام میرسد. و دلیل آن جنگ اتمی و یا تهاجم مریخیها به زمین و یا انتشار پندمی غیرقابل علاج و یا برخورد یک سیاره سهمگین به زمین نیست، بلکه دلیل انقراض نسل بشر کسی نیست جز خالقان بشر یعنی خدایان.
Record of Ragnarok

خوشا فصل بهار و رود کارون

نه تنها نماد ماه و ستاره که مسلمین کش رفتند ایرانیست بلکه نماد یهودیان هم ایرانیست و نماد مسیحیان هم ایرانیست واز آن جالبتر نماد جمهوری اسلامی هم ایرانیست.😏

خوشا فصل بهار و رود کارون
افق از پرتو خورشید گلگون
 ز عکس نخل‌ها بر صفحهٔ آب
نمایان صدهزاران نخل وارون
 دمنده کشتی «کلگا»‌ی زیبا
 به‌دریا، چون‌ موتور بر روی هامون
 قطار نخل‌ها از هر دو ساحل
نمایان گشته با ترتیب موزون
 چو دو لشگر که بندد خط زنجیر
به قصد دشمن از بهر شبیخون
 شتابان کف به سطح آب صافی
چو بر صرح ممَرد درَ مکنون…..
:::::::::

محمد تقی بهار ، ملک الشعرا
 

 


کنسرت شاهکار بینش پژوه - قسمت اول

یکی را به تن خسروانی ردا


دگر باره خیاط باد صبا
بر اندام گل دوخت رنگین قبا
بسی حله آورد و ببرید و دوخت
به نوروز، خیاط باد صبا
یکی را به بر ارغوانی سلب
یکی را به تن خسروانی ردا
ز اصحاب بستان که یکسر بدند
برهنه تن و مفلس و بینوا
به دست یکی بست زیبا نگار
به پای یکی بست رنگین حنا
بیاراست بر پیکر سرو بن
یکی سبزکسوت زسرتا به پا
برافکند بر دوش بید نگون
ز پیروزه درّاعه‌ای پربها
بسی ساخت بازبچه و پخش کرد
به اطفال باغ ازگل و ازگیا
به دست یکی پیکری خوب‌چهر
به چنگ یکی لعبتی خوش‌لقا
یکی‌بسته شکلی‌به‌رخ بلعجب
یکی هشته تاجی به سر خوشنما
یکی را به بر طرفه‌ای مشگ‌بیز
یکی را به کف حلقه‌ای عطرسا
پس آنگه بسی عقد گوهر ز هم
گسست و پراکندشان بر هوا
درخت شکوفه ده انگشت خویش
فراپیش کرد و ربود آن عطا
سیه ابر توفنده کز جیش دی
جدا مانده در کوه جفت عنا
بر آن شد که آید به یغمای باغ
بتاراجد آن ایزدی حله‌ها
برآمد خروشنده از کوهسار
بپیچید از خشم چون اژدها
که ناگاه باد صبا دررسید
زدش چند سیلی همی برقفا
بنالید از آن درد ابر سیاه
شد آفاق از ناله‌اش پرصدا
تو گفتی سیه بنده‌ای کرده جرم
دهد خواجه اکنون مر او را جزا
ببارد ز مژگان سرشک آنچنان
کزان تر شود باغ و صحن سرا
گه از خشم دندان نماید همی
بتابد ز دندانش نور و ضیا
ببالد چمن زان خروش و غریو
بخندد سمن زان فغان و بکا
جنان کز خروشیدن کوس رزم
بخندد همی لشکر پادشا

الا تا گلستان بفصل بهار
چو روی نکو‌بان شود دلگشا
سرت سبز باد و تنت زورمند
ترا دولت و دولتت را بقا
وطن باد در سایهٔ عدل تو 
برومند و بالنده و باصفا.

محمد تقی بهار، ملک الشعرا


مد از ره فصل بهار نوروز) نوبهار)

۲۴.۱۲.۰۰

رسیدی و پر از شادی و شوری، آهای چارشنبه سوری



شب چهارشنبه سوری آخره ساله
 زمستون میره پشتش بهاره
 این جشن بزرگ از نیاکانه 
 ازنیاکانه پاک ایرانه
 ای بته بته بته
 یادت نره این گفته 
 ای بته بته بته


آهنگ شاد چهارشنبه سوری

جشن چهارشنبه سوری بر تمامی پارس تباران گیتی شاد و فرخنده باد


زردی من از تو
سرخی تو از من
 غم برو شادی بیا 
محنت برو روزی بیا


ترانه چهارشنبه سوری با صدای استاد ناصر مسعودی

۲۲.۱۲.۰۰

سپید رود




هنگام فرودین که رساند زما درود
برمرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه وگلهای رنگرنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریا بنفش و مرزبنفش وهوا بنفش
جنگل کبود وکوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین‌ جایگه بنفشه بخرمن توان درود
کوه از درخت گویی مردی مبارزاست
پرهای گونه گون‌زده چون جنگیان به خوود
اشجارگونه گون و شکفته میانشان
گل‌های سیب و آلو و آبی و آمرود
چون لوح آزمونه که‌نقاش چرب دست
الوان گونه گون را بر وی بیآزمود
شمشاد را نگر که‌ همه تن قدست وجعد
قدیست ناخمیده و جعدیست نابسود
آزاده را رسد که بساید به ابر سر
آزاد بن ازین رو تارک به ابر سود
بگذر یکی به خطهٔ نوشهر و رامسر
وز ما بدان دیار رسان نو به نو درود
آن گلستان طرفه‌بدان فر و آن جمال
وان کاخ‌های تازه بدان زیب و آن نمود
از تیغ کوه تا لب دریا کشیده‌اند
فرشی کش از بنفشه وسبزه‌ است تاروپود
آن‌بیشه‌ها که‌ دست طبیعت بخاره سنگ
گل‌ها نشانده بی‌ مدد باغبان و کود
ساری نشید خواند بر شاخهٔ بلند
بلبل به شاخ کوته خواند همی سرود
آن از فراز منبر هر پرسشی کند
این یک ز پای منبر پاسخ دهدش زود
یکجا به شاخسار، خروشان تذرو نر
یکسو تذرو ماده بهمراه زاد و رود
آن‌یک نهاده‌چشم‌، غریوان براه جفت
این‌یک ببسته گوش ولب‌ ازگفتو ازشنود
برطرف رود چون بوزد باد بر درخت
آید بگوش نالهٔ نای و صفیر رود
آن شاخ‌های نارنج اندر میانمیغ
چون پاره‌های اخگر اندر میان دود
بنگر بدان درخش کز ابرکبود فام
برجست و روی ابر به ناخن همی شخود
چون کودکی صغیر که با خامهٔ طلا
کژ مژ خطی کشد به‌ یکی صفحهٔ کبود
بنگر یکی به‌ رود خروشان بوقت
آنک دربا پی پذیره‌اش آغوش برگشود
چون طفل ناشکیب خروشان زیاد مام
کاینک بیافت مام و درآغوش او غنود
دیدم غریو و صیحهٔ دریای آسکون
دربافتم که آن دل لرزنده را چه بود
بیچاره مادریست کز آغوشش آفتاب
چندین هزار طفل به‌ یک لحظه در ربود
داند که آفتاب‌، جگرگوشگانش را
همراه باد برد و نثار زمین نمود
زین‌ رو همی خروشد و سیلی زند
بخاک از چرخ برگذاشته فریاد رود
رود بنگر یکی بمنظر چالوس
کز جمال صد ره به زیب وزینت مازندران فزود

۲۱.۱۲.۰۰

Persian Horoscope, ستاره میلاد


چون چرخ پر ستاره کند باغ را بهار



دی بامداد عيد که بر صدر روزگار
هر روز عيد باد به تاييد کردگار
بر عادت از وثاق بصحرا برون شدم
با يک دو آشنا هم از ابناء روزگار
در سر خمار باده و بر لب نشاط می
در جان هوای صاحب و در دل وفای يار
اسبی چنانکه دانی زير از ميانه زير
وز کاهلی که بود نه سک سک نه راهوار
در خفت و خيز مانده همه راه عيدگاه
من گاه زو پياده و گاهی برو سوار
نه از غبار خاسته بيرون شدی بزور
نه از زمين خسته برانگيختی غبار
راضی نشد بدان که پياده شوم ازو
از فرط ضعف خواست که بر من شود سوار
گه طعنه ای ازين که رکابش دراز کن
گه بذله ای از آن که عنانش فرو گذار
من واله و خجل به تحير فرو شده
چشمی سوی يمينم و گوشی سوی يسار
تا طعنه که ميدهدم باز طيرگی
تا بذله که مي کندم باز شرمسار

۲۰.۱۲.۰۰

به بستان بگسترد پیروزه نطع


بهار آمد و رفت ماه سپند
نگارا درافکن بر آذر سپند
به نوروز هر هفت شد روی باغ‌
بدین روی هر هفت امشاسفند
زگلبن دمید آتش زردهشت
براو زند خوان‌ خواند پازندو زند
بخوانند مرغان بشاخ درخت
گهی کارنامه گهی کاروند
بهار آمد و طیلسانی کبود
برافکند بر دوش سرو بلند
به بستان بگسترد پیروزه نطع
به گلبن بپوشید رنگین پرند
به یکباره سرسبز شد باغ و راغ
ز مرز حلب تا در تاشکند
بنفشه زگیسو بیفشاند مشک
شکوفه به زهدان بپرورد قند
به یک ماه اگر رفت جیش خزان
ز رود ارس تا لب هیرمند
به یک هفته آمد سپاه بهار
زکوه پلنگان‌ به کوه سهند
ز بس عیش و رامش‌، ندانم که چون
ز بس لاله وگل‌، ندانم که چند
به نرگس نگر، دیدگان پر خمار
به لاله نگر، لب پر از نوشخند
چو خورشید بر پشت ابر سیاه
ز که، بامدادان جهاند نوند
تو گویی که بر پشت دیو دژم
نشسته است طهمورث دیوبند


جشن نوروز در تاجیکستان

۱۹.۱۲.۰۰

برش سپید Lobotomy



لوبوتومی (Lobotomy) یا لوکوتومی نام نوعی جراحی افراطی و منسوخ شده بر روی مغز انسان است که در نیمهٔ اول قرن بیستم به منظور درمان اختلالات روانی انجام می‌شد. پروسهٔ خطرناک لوبوتومی که بر پایهٔ ایجاد برش و آسیب تعمّدی به لوب پیشانی مغز استوار بود، معمولاً نتیجهٔ معکوس و مخرب داشت و در بهترین حالت بیمار را در حالت بی تفاوتی حسی، شناختی و عاطفی نسبت به دنیای پیرامون قرار می‌داد. این جراحی امروزه غیرعلمی و غیراخلاقی شناخته می‌شود.
این روش توسط پزشک پرتغالی اگاس مونیز(۱) که در سال ۱۹۴۹ جایزه نوبل پزشکی را  بخاطر همین روش جراحی دریافت کرد، ابداع شد.

در گذشته تصور می‌شد که اختلال اصلی در بسیاری از بیماری‌های روانی مانند سایکوز در کورتکس قسمت پره‌فرونتال (قسمتی از قشر مغز در ناحیه زیر پیشانی) است لذا درمان را در تخریب یا قطع ارتباطات این بخش از مغز می‌دانستند. لوبوتومی تخریب بخش‌های قدامی لوب فرونتال مغز یا جداکردن ارتباط این بخش از راه‌های مغزی با سایر قسمت‌های مغز است. شیوه‌های مختلفی برای این عمل وجود دارد ولی اغلب اینکار با سوراخ کردن جمجمه و وارد کردن وسیله جراحی به نام لوکوتوم انجام می‌شده‌است.

آنتونیو مونیس پرتغالی از پیشگامان این روش بوده‌است و بهمین دلیل جایزه نوبل پزشکی ۱۹۴۹ را دریافت نموده است. دکتر والتر فریمن در سال ۱۹۴۱ روی خواهر ۲۳ ساله «جان اف کندی» یعنی آ «رزمری کندی» عمل لوبوتومی را انجام داد که نتیجه خوشایندی نداشت. لوبوتومی از دهه شصت میلادی به بعد منسوخ شده‌است و تلقی عمومی از آن، عملی وحشیانه است. در طی سال‌هایی که لوبوتومی معمول بود، ۴۰ هزار بیمار در آمریکا، ۱۷ هزار در بریتانیا و ۹۳۰۰ بیمار در سه کشور فنلاند، نروژ و سوئد مورد لوبوتومی قرار گرفتند. عوارض زیاد عمل لوبوتومی و همچنین وجود شیوه‌های نوین درمان باعث اجتناب از لوبوتومی شد. از این روش در فیلم سینمایی دیوانه از قفس پرید و جزیره شاتر و سریال ratched یاد شده‌است و سریال Marcella (فصل دوم) نیز حول انجام این عمل ساخته شده است. در گذشته، پزشکان و متخصصان در برخی از اعمال جراحی لوبوتومی بدون توجه به رضایت یا عدم رضایت بیماران به درمان، صرفاً با استناد به لزوم رعایت مصلحت بیمار یا جامعه، آنان را تحت جراحی‌های خطرناک قرار می‌دادند که سپس در برخی کشورها مانند کانادا، قانون‌گذاران با وضع مقررات خاصی در این موضوع مداخله کرد. انجام این عمل در شوروی ممنوع و غیراخلاقی شناخته می‌شد. این روش که از اواخر دهه ۱۹۳۰ رایج شد، شامل بریدن مسیرهای عصبی از پیشانی به مناطق عمیق تر مغز، که مرکز زندگی عاطفی است، بود. ایده این بود که این روش اضطراب و بیقراری را کاهش می‌دهد، اما بسیاری از بیماران در عوض کاملاً بی‌تفاوت و بی‌احساس شدند. در هفت لوبوتومی اولی که انجام شد، اعصاب توسط آدرنالین، نووکائین و الکل که از طریق سوراخ‌های جمجمه تزریق می‌شد، تخریب شدند. از عمل هشتم به جای آن برشی با چاقوی جراحی ایجاد شد. در سال ۱۹۳۷، Amarro Fiamberti اولین برش سفید را از روی چشم برید. با این حال، این رویکرد تا سال ۱۹۴۶ فراگیر نشد. در ۱۷ ژانویه ۱۹۴۶، روش فیامبرتی توسط والتر فریمن، که یک تبر یخی را از آشپزخانه خود برداشت، آن را به کره چشم الن یونسکو کوبید، توسعه داد و در نتیجه مسیرهای عصبی را قطع کرد. سپس والتر فریمن نزدیک به ۳۵۰۰ برش سپید انجام داد که از این تعداد ۲۴۰۰ برش از کره چشم انجام شد. عملیات او اغلب در تلویزیون ایالات متحده نشان داده می شد. مونیز عواقب هولناک عمل جراحی ابداعی خود را از دیگران پنهان کرد، اما اعتراف کرد که برخی از ۲۰ نفر بیش از آنچه او امیدوار بود شلغم شدند. برخی از آنها از حالت تهوع، مشکلات ادراری و بی نظمی رنج می بردند. در همان زمان، Moniz گزارش داد که ۷۰٪ درمان شده یا بهبود یافته اند. سپس این روش محبوبیت پیدا کرد!
عمل‌های لوبوتومی امروزه از ننگ‌های تاریخ پزشکی جهان محسوب می‌شوند.
این روش همچنین در دانمارک بسیار محبوب بوده و بطور گسترده مورد استفاده جراحهان دانمارکی قرار میگرفت تا جاییکه دانمارکیها رکورد این جراحی را در دنیا زده  و به انجام این عمل مشهور گشتند. و با اینکه تعداد زیادی از بیماران زیر عمل جان خود را از دست دادند با اینحال جراحهان دانمارکی از این عمل دست بردار نبودند.
در طول دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بیش از ۹۰۰۰ نفر در اسکاندیناوی لوبوتومی شدند. ( آمار غیر رسمی حکایت از بیش از ده ها برابر این  تعداد دارد). در کشورهای دیگر از ابتدا انتقاداتی وجود داشت، اما در دانمارک عملاً هیچ انتقادی وجود نداشت، درنتیجه این عمل جراحی مغز تا دهه ۱۹۷۰ ( شاید ۱۹۸۹) در دانمارک ادامه یافت.

نوروز آمد جشن ملک آفریدونا



نوبهار آمد و شد گیتی دیگرگونا
باغ رنگین شد از خیری و آذریونا
رده بستند بباغ اندر، گلهای ‌جوان
جامه‌ها رنگین چون لشگر ایرانی یونا
سرخ گل خنده زد ومرغ شباویز گریست
از لب کارون تا ساحل آبشگونا (۱)
برگ سبزآورد آن زرد شده شاخ درخت
کودک نو، زاد آن پیر شده عرجونا(۲)
گل طاوسی ما تا صنم سامری است
عرعر وناژو چون موسی وچون هارونا
ارغوان هست یکی خیمهٔ تورنگ شده (۳)
کامده بیرون از خم  بقم اکنونا(۴)
پیچک لاغر آویخته در دامن سرو
مثلی باشد از لیلی و از مجنونا
دشت قرمز شد یکپارچه از لالهٔ سرخ
ریخته گویی در دشت فراوان خونا
یا برون‌آمده از خاک و پراکنده شدهست
با یکی زلزله‌، گنج کهن قارونا
قطرهٔ باران آویخته از برگ شقیق(۵)
چون زگوش بت دوشیزه در مکنونا
از پس نرگس آمدگل شببوی سپید
وز پس شببو بشگفت گل میمونا
گونه گون ازبر یکمرز بنفشه بدمید
وز بر مرز دگر سنبل گوناگونا
دو بنفشه‌است یک‌افرنجی و دیگر طبری
طبری خرد است اما به شمیم افزونا
شببو و اطلسی و میخک و میناگویی
کرده فرش چمن از دیبه سقلاطونا
شمعدانیست فروزندهٔ هر باغ که هست
تا مه مهر ز فروردین روزافزونا
بنگر آن‌شب‌بوی صد پر که‌نسیم‌خوش او
بمشام آید از آذر تاکانونا 
 

Kurdish Newroz (Nawroz) Nashville 2018 Full Video

۱۸.۱۲.۰۰

عشق آنستکه

 
عشق آنست که یوسف بخورد شلاقی
درد تا مغز و سر و جان زلیخا برود,
 

درود باد براین موکب خجسته، درود


رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
 درود باد براین موکب خجسته، درود
بکتف دشت یکی جوشنی ست مینا رنگ
 بفرق کوه یکی مغفری ست سیم اندرود
سپهر گوهر بارد همی به مینا درع
 سحاب لل پاچد همی به سیمین خود
شکسته تاج مرصع بشاخک بادام
 گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود
بطرف مرز برآن لاله‌های نشکفته
 چنان بود که سر نیزه‌های خون‌آلود
بروی آب نگه کن که از تطاول باد
 چنان بود که گه مسکنت جبین یهود
صنیع آزر بینی و حجت زردشت
 گواه موسی یابی و معجز داوود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
 به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود
یکیست شاد بسیم و یکیست شاد بزر
 یکیست شاد بچنگ و یکیست شاد به رود
همه بچیزی شادند و خرمند ولیک
مرا بخرمی ملک شاد باید بود.

محمد تقی بهار, ملک الشعرا

نوروز خجسته باد

وز شاخه گل داد دل زار گرفتند



عید آمد و مرغان ره گلزار گرفتند
وز شاخه گل داد دل زار گرفتند
نوروز همایون شد و روزی می گلگون
پیمانه کشان ساغر سرشار گرفتند. 
 مولانا
 
هایده - نوروز آمد

۱۷.۱۲.۰۰

روز زن بر تمامی زنان گیتی فرخنده باد



این منم زنی تنها در
آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
 چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ‚ خاک پذیرنده اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و اینزمان خسته مسلول
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده
از دو سوی گلوگاهش بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش
آن هجای خونین را تکرار می کنند
ــ سلام ــ سلام
و من به جفتگیری گلها می اندیشم
در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه میشود به آنکسی که میرود
 اینسان صبور سنگین سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه میشود بمرد گفت که او زنده نیست
 او هیچوقت زنده نبوده ست
در کوچه باد میآید
کلاغهای منفرد انزوا
در باغهای پیر کسالت میچرخند
 و نردبام چه ارتفاع حقیری دارد
آنها تمام ساده لوحی یک قلب را
با خود بقصر قصه ها بردند
و کنون دیگر دیگر چگونه یکنفر
برقص برخواهد خاست
 و گیسوان کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیده است
و بوییده است
در زیرپا لگد خواهد کرد؟
 ای یار ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی
در انتظار روز میهمانی خورشیدند.

فروغ فروخزاد افتخارزن ایران



بر این بی عصمتان ننگ جهان باد


براى بشر امروزه چيزى وجود ندارد، اگر هم وجود داشته باشد، كسى آنرا نمى بيند، اگر هم كسى ببيند، نميتواند آنرا بازگو كند، اگر هم بازگو كند، كسى آنرا نميفهمد!

به بستان رو به پیروزی دمی با باد نوروزی

 
بگو‌ای ماه تا ساقی ز می‌مجلس بیارآید
که خورشید جهان آرا بدولتخانه می‌آید
 به بستان رو به پیروزی دمی تا باد نوروزی
ببوی زلف مشکین تو عنبر برسمن ساید.

 سلمان ساوجی
 

پوران - گل اومد بهار اومد