‏نمایش پست‌ها با برچسب ویژه نوروز ۱۳۹۶. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ویژه نوروز ۱۳۹۶. نمایش همه پست‌ها

۲.۱.۹۶

نوروز پیروز





گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت


به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هرکه درصف باغ است صاحب هنریست

بنفشه مژدهٔ نوروز میدهد مارا
شکوفه را زخزان وز مهرگان خبریست

بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست

جواب داد که من نیز صاحب هنرم
درین صحیفه زمن نیز نقشی واثریست

میان آتشم و هیچگه نمیسوزم
هماره برسرم از جور آسمان شرریست

علامت خطرست این قبای خون آلود
هرآنکه در ره هستی است در ره خطریست

بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست

خوشست اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان زشب تا سحرگهان اگریست

ازآن زمانه بما ایستادگی آموخت
که تا زپای نیفتیم، تا که پا و سریست

یکی نظر بگل افکند و دیگری بگیاه
زخوب و زشب چه منظور، هرکرا نظریست

نه هر نسیم که اینجاست برتو میگذرد
صبا صباست، بهر سبزه و گلش گذریست

میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هرچه هست عشوه‌گریست

تو غرق سیم و زر و من زخون دل رنگین
بفقر خلق چه خندی، ترا که سیم و زریست

زآب چشمه و باران نمی‌شود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست

هنر نمای نبودم بدین هنرمندی
سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست

گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت
بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست

تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
هنوز آنچه تو را مینماید آستریست

ازآن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست

خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت
که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست

کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید
اگرچه نام و نشانیش نیست، ناموریست.

پروین اعتصامی

۱.۱.۹۶

عندلیبان پردهٔ عنقا زدند


خیمهٔ نوروز بر صحرا زدند
چارطاق لعل بر خضرا زدند

لاله را بنگر که گوئی عرشیان
کرسی از یاقوت برمینا زدند

کارداران بهار از زرد گل
آل زر بر رقعهٔ خارا زدند

از حرم طارم نشینان چمن
خرگه گلریز بر صحرا زدند

گوشه‌های باغ از آب چشم ابر
خنده‌ها بر چشمهای ما زدند

مطربان با مرغ همدستان شدند
عندلیبان پردهٔ عنقا زدند

در هوای مجلس جمشید عهد
غلغل اندر طارم اعلی زدند

باد نوروزش همایون کاین ندا
قدسیان در عالم بالا زدند

طوطیان با طبع خواجو گاه نطق
طعنه‌ها بر بلبل گویا زدند.

خواجوی کرمانی

نوروز پیروز ... زهرسو میآید صدای پای گل




۲۷.۱۲.۹۵

نوروز پیروز


ایرانی ار بخود آید, یابد شکوه و فر نخستین را


 واژه نوروز یک اسم مرکب است که از ترکیب دو واژهٔ پارسی «نو» (تازه - جدید ، اکنون) و «روز» ( در اصل روژ، در پارسی به چم خورشید و آفتاب بکار می رفته) تشکیل شده است. نوروز به پارسی یعنی خورشید نو. زیرا بر طبق محاسبات دقیق ستاره شناسی و نجوم هزاران ساله ایرانیان، زمانی که زمین یکبار کامل بدور خورشید گشته و در روز اول فروردین ( درست زمانی که به آن تحویل سال میگویند ) گردشی نو را بدور خورشید آغاز میکند، یعنی خورشید نو میشود و سالی دیگر آغاز میگردد.
احتیاجی نیست تاریخی که دشمنان بی خرد و پر غرض و مرض برای ایرانی نوشته اند بخوانید تا بدانید ریشه هایتان کجاست. از همین نوروز و جشن سال نو میتوان دریافت: "مردمی که هزاران سال پیش به چنین دانشی دست یافته بودند که میدانستند ترکیب و حرکت سیارات و ماه و خورشید و ستارگان چه بوده، و بدقت میتوانستند آنرا رصد کرده و حساب کنند، چنین مردم دانا و خردمندی که دنیا هر چه دارد مدیون خرد آنان در هزاران سال پیش است، نیاکان ایرانیان بودند. و عاقل را همین یک اشارات بس است تا همه تاریخ را بداند. و بداند افتخاری عظیم تر از داشتن چنین نیاکانی وجود خارجی ندارد و بهمین سبب است که امروزه همه مردم دنیا تلاش دارند تا دستاورد های آنان را بنام خود بزند و بهمین دلیل است که سالها تلاش برای از بین بردن جشن نوروز انجام پذیرفته و انجام میگیرد. و جوان ایرانی از همین نوروز میتواند دریابد که از کجا اصل و نشات گرفته و از آن مهمتر بداند که هنوز همان خرد در درونش نهفته است هرچند سالها زیر چنگال دشمنان زیستند و در زیر خروارها جهالت و زنجیر حماقت دست و پا زدن و تلاش همه جانبه برای عقب نگاه داشتن آنان، ایرانی را از اسب بزیر فرو فکنده ولی همین ایرانی اگر فرصتی دوباره بیابد به اصل خود باز خواهد گشت و شگفتی های دیگری را موجب خواهد شد.


۲۳.۱۲.۹۵

باز نوروز ببارآمده می بینی که


بعد یکسال بهارآمده می بینی که
باز نوروز ببارآمده می بینی که

سبزی سبزه‌ مارا بلبی سرخ فروخت
عقل باعشق کنارآمده می بینی که

آنکه عمری بکمین بود بدام افتاده
چشم آهو بشکارآمده می بینی که

شعر هم ازلب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی بکنار آمده می بینی که

غنچه‌ای مژده بشگفتن خود را آورد
بعد یکسال بهار آمده می بینی که.

فاضل نظری

نوروز پیروز


عید نوروز می ‏رسد از راه
شادی از روی خانه می‏بارد

پدرم با چه دقتی دارد
بوته ‏های بنفشه می‏کارد

مادر مهربان من از صبح
شستشو کرده هر چه را بوده

پرده را شسته ، شیشه را شسته
نیست در خانه ، ذره ‏ای دوده

تازه وقت غروب هم مادر
خسته ، اما برای شادی ما

می‏نشیند لباس می‏دوزد
تا بپوشیم روز عید آنرا.
سپیده رحیمی 


۲۲.۱۲.۹۵

نوروز پیروز







هرگز به مرتبت نرسد مردم دنی


نوروز روزگار نشاطست و مشتری
پوشیده ابر دشت به دیبای شوشتری
خیل بهار خیمه بصحرا برون زند
واجب کند که خیمه بصحرا برون‌زنی
از بامداد تا بشبانگاه می خوری
وز شامگاه تا بسحرگاه گل چنی
بر ارغوان قلاده‌ی یاقوت بگسلی
بر مشک بید نایژه‌ عود بشکنی
بر گل همی‌نشینی و برگل همی‌خوری
بر خم همی‌خرامی و بر دن همی‌دنی
درست ناخریده و مشکست رایگان
هر چند برفشانی و هر چند برچنی
نرگس بسان کفه‌ سیمین ترازوییست
چون زر جعفری بمیانش درافکنی
ماند بسینه و دم طاووس شاخ گل
چون مشک و در دانه بدو در پراکنی
دو رویه گل چو دایره از سرخ دیبه است
چون پشت او برشته‌ زرین بیاژنی
باطنش هست دیگر و ظاهرش دیگرست
گویی شده‌ست این گل دور وی باطنی
نرگس بسان چرخ به شش پره آسیا
آنچرخ آسیا که ستون زمردین کنی
چرخش ز زر زرد کنی وانگهی درو
دندانه‌ بلورین گردش فرو کنی
شاخ بنفشه بر سر زانو نهاده سر
ماننده‌ی مخالف بوسهل زوزنی
هرگز منی نکرد و رعونت ز بهر آنک
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی
از همت بلند بدین مرتبت رسید
هرگز به مرتبت نرسد مردم دنی
او را ز ریمنی گهر پاک باز داشت
ممکن نباشد از گهر پاک ریمنی
آید بسوی او زهمه خلق خسروت
چون با نشیمن آید مرغ نشیمنی
از جام انگبین نترابد جز انگبین
از نفس او نیاید الا لطف کنی
هست او شریف و همت او همچو او شریف
هست اوسنی و همت او همچو اوسنی
رای موافق و نیت و اعتقاد او
از روزگار توسن برداشت توسنی
هستند شاه را خلفای دگر جز او لیکن
بکام اوست دل شاه معتنی
خورشید را ستاره بسی هست بر فلک
لیکن به ماه باز دهد نور و روشنی
احسان شهریار به تعلیم نیک اوست
چون قوت بهار به باران بهمنی
‌ای ذونسب به اصل خود و ذوفنون بعلم
کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی
با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرساوی و با نفع آهنی
تا مردمی نورزی و ورزی تو مردمی
ناگفتنی نگویی و گویی تو گفتنی
خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود
ما مرغکان گرسنه تو بار خرمنی
تا حرف بی‌نقط بود و حرف با نقط
تا خط مستوی بود و خط منحنی
عمر و تن تو باد فزاینده و دراز
عیش خوش تو باد گوارنده و هنی.

منوچهری

۲۱.۱۲.۹۵

نوروز پیروز






همه بهار را بخانه میاورد، معجزه یک شاخه شکوفه این است

 باز کن پنجره را و به مهتاب بگو
صفحه ذهن کبوتر آبی است
خواب گل مهتابی است

ای نهایت در تو، ابدیت در تو
ای همیشه با من، تا همیشه بودن
باز کن چشمت را تا که گل باز شود
قصه زندگی آغاز شود
تا که از پنجره چشمانت، عشق آغاز شود
تا دلم باز شود، تا دلم باز شود

دلم اینجا تنگ است، دلم اینجا سرد است
فصلها بی معنی، آسمان بی رنگ است
سرد سرد است اینجا، باز کن پنجره را
باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا

ای همیشه آبی ای همیشه دریا
ای تمام خورشید ای همیشه گرما....