۱۲.۱.۰۳

سيزده بدر بخير و خوشى



چنین است رسم سرای كُهُن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بُن
چو رسم بدش بازداند کسی
نخواهد که ماند به گیتی بسی
چو کاووس بگرفت گاه پدر
مرا او را جهان بنده شد سر به سر
همان تخت و هم طوق و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجد نگار
همان تازی اسپان آگنده یال
به گیتی ندانست کس را همال
چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار
یکی تخت زرین بلورینش پای
نشسته بروبر جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران به هم
همی رای زد شاه بر بیش و کم
چو رامشگری دیو زی پرده‌دار
بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت کز شهر مازندران
یکی خوشنوازم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تخت او راه را
برفت از بر پرده سالار بار
خرامان بیامد بر شهریار
بگفتا که رامشگری بر درست
ابا بربط و نغز رامشگرست
بفرمود تا پیش او خواندند
بر رود سازانش بنشاندند
به بربط چو بایست بر ساخت رود
برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار
به هر جای باز شکاری به کار
سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار وز خواسته
بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر.
فردوسى كبير


شعر و آواز سیزده بدر ۔ سنتی کهن از یادگار جمشید جم در پایان روز سیزده از نوروز

۱۱.۱.۰۳

زینت ده تاج کی و زیبنده ٔ اورنگ، نوروز پيروز



آن دلبرک گلرخ و آن مهوشک شنگ
آن شوخک شیرین لب و آن یار خوش آهنگ
با آن لب چون بسد و آن سینه ٔ سیمین
با آن تن چون قاقم و با آن دل چون سنگ
در جلوه تو گوئی که مگر آمده طاوس
در پویه تو گوئی که مگر آمده تورنگ
چونان سوی من دید که گوئی بگه صید
شیری غضب آورده ببیند بسوی جنگ
چون دیدمش آن رخ ز سرم یکسره شد هوش
رفت از دل من طاقت و از چهره ٔ من رنگ
گفتم به وی ای برخی جان تو، سر و جان
ای یار پری چهره و ای لعبتک شنگ
ای خرمن آسایشم از دست تو بر باد
وی شیشه ٔ آرامشم از دست تو بر سنگ
برگوی که بهر چه گناه و چه خیانت
بر کین من ای دوست ببستی تو میان تنگ
گفتا که یکی چامه بیارای که از آن
در رشک شود مانی و دلتنگ ز ارژنگ
آنگه به ادیب ملک ملک ستان ده
تا عرضه کند در بر دارای فلک هنگ
شه ناصر دین ظل خدا آیت رحمت
زینت ده تاج کی و زیبنده ٔ اورنگ
تمثال چو خورشید وی امروز به گیتی
زینت ده چین آمد و زیورده افرنگ .
ميرزا فرج شيرازى، متخلص به طرفه محلاتى از حكما و نويسنده گان و شاعران دوران قاجار


كودكانه، فرهاد

حكايت شير و خرگوش بخش هفتم



آمدن خرگوش نزد شیر و خشم شیر بر وی
شیر اندر آتش و در خشم و شور
دید کان خرگوش می آید ز دور
شیر كه از عهد شكنى نخچيران و از فريبى كه از آنها خورده بود در آتش خشم و انتقام ميسوخت، ناگهان ديد، سر و كله يك خرگوش چاق از دور پيدا شد.
می دود بی دهشت و گستاخ او
خشمگین و تند و تیز و ترش رو
خرگوش با قيافه اى حق بجانب، يعنى ترشرو و خشمگين و جدى و بدون ترس، مستقيم بسوى شير ميدويد.
کز شکسته آمدن، تهمت بود
و ز دلیری، دفع هر ریبت بود
١- هرجا خواستيد به شما شك نكنند، با قيافه حق بجانب ظاهر شويد. زیرا ظاهرى كه از شرم گناه، و از ترس مجازات، شكسته و نگران بنظر آيد، نشان دهنده تقصیر و گناه شخص است. ولی با حالت گستاخی و بی باک ظاهر شدن، هرگونه شک و اتهامی را از بين ميبرد.
چون رسید او بیشتر نزدیک صف
بانگ بر زد شیر، های ای ناخلف
همینکه خرگوش به كنام شیر رسيد، شیر غرش زد آهای بدعهد ناخلف!
من که گاوان را ز هم بدریده ام
من که گوش پیل نر مالیده ام
با من بدعهدى ميكنى؟ منى كه از تو بزرگترها را از هم دريده و مغلوب كرده ام.
نیم خرگوشی که باشد کو چنین
امر ما را افکند اندر زمین؟
تو اى ناچيز براى من نافرمانى ميكنى؟
ترک خواب و غفلت خرگوش کن
غره این شیر، ای خر، گوش کن
اى خر، خوب گوش كن، حالا كه كيفرت دادم، خواهى فهميد كه با كى طرفى!
عذر گفتن خرگوش به شیر از تاخير و لابه كردن:
گفت خرگوش، اى امان، عذریم هست
گر دهد عفو خداوندیت دست
باز گويم چون تو دستورى دهى
تو خداوندى و شاهى، من رهى
خرگوش گفت، اى خداوند و شاه بزرگ، اگر به اين حقير مهلت دهى، دليل و عذر دير كردنم را شرح ميدهم.
گفت، چه عذر ای قصور ابلهان؟
این زمان آیند در پیش شهان؟
شیر به خرگوش گفت، چه عذر و دليلى ميتواند، گناه يك ابله را براى يك شاه توجيح كند؟
مرغ بی وقتی، سرت باید برید
عذر احمق را نمی بايد شنید
٢- با احمق بحث كردن و دليل خواستن و به سخنانش گوش دادن جز ضرر، و پشيمانى سودى ندارد. شير به خرگوش گفت، تو مثل خروس بی محلی كه بی موقع آمدى و ميخواهى آواز بخوانى! تو را بايد لاى پلو گذاشت. چرا كه از قديم گفتند، گو تو خوش باش كه ما گوش به احمق نكنيم. مولانا، شير حكايت را فردى آگاه معرفى ميكند، ولى چرا اين فرد آگاه قصه، مرتبا گول ميخورد؟
عذر احمق، بدتر از جرمش بود
عذر نادان، زهر دانش کش بود
دلايلى كه يك احمق براى توجيح اشتباهش ميآورد، از گناهش بدتر و ناراحت كننده ترند. چرا كه بدون منطق و بى معناست و مستقيما به شعور و دانش آدمى توهين ميكند.
عذرت ای خرگوش از دانش تهی

۲.۱.۰۳

اهميت نقش ماهى در فرهنگ ايران بخش چهارم


تصویری از غارنگاره هاى باستانى ايران
از ماه تا ماهى:
پس ز مه تا ماهى هيچ از خلق نيست
كه به جذب مايه او را حلق نيست. مولوى
از ماه تا ماهى هيچ مخلوقى وجود ندارد كه وابسته به آب نباشد.
زمين هفت اقليم به شاهى تراست
سر ماه تا پشت ماهى تراست. فردوسى. در ايران نقش ماهی از ٦ هزار سال پيش تا كنون، بر روی مُهرها، ظروف سراميكى، شيشه اى و سفالى، ديواره ها، نقاشيها، ابزار و و و نقش بسته که یکی از کهن‌ترین آن‌ها مهرى است كه بر روى آن نقش ماهيگير و ماهى بوضوح ديده ميشود. بر روى اين مُهر همچنين نگارۀ بز کوهی که نشان دهندۀ (مظهر) فراوانی است، در کنار نقش ايزد بانوى پشتیبان جانوران، جای داده شده است تا دارنده چنین مهری، مورد بزرگی و بخشش ایزد قرار گرفته و به آسانی به ماهیگیری و شکار دست یابد. بر مُهرهای استوانه‌ای میانۀ هزارۀ ششم و پنجم ايران، نگارۀ ماهی در چند ردیف کنار یکدیگر جای دارد، بسانی که گویی در آب شناورند. بر آثار مُهرهایی که از شوش به دست آمده است نیز نگارۀ زیبایی دیده می‌شود که در رودخانه‌ای با ساقه‌ای انبوه از درختان، ماهی‌ها در پیِ یکدیگر شنا می‌کنند ـ بر نشان مُهرهای دیگری شکارچیان لوح در برگشت از شکار ماهی‌ها آن ها را از قایق بیرون می‌آورند - در زمینۀ یک مُهر دیگر که از شوش به دست آمده ماهی نقش شده است. ماهی نمودار ایزد رودخانه و مرداب است و در آیین‌های گوناگون ستایش ماهی را به خدایی که بر تخت نشسته روشن می‌کند (در روزگار شوش پیش از ایلام). ماهی در آیین‌های گوناگون بر ایزدی که بر تخت نشسته پیشکش می‌شود - در شهرهای گوناگون نقش ماهی دیده شده است که ایزدی بر تخت نشسته و در برابر وی ماهی روی میز ارمغان جای گرفته یا چند ماهی که در زمینه‌های مهر نقش شده است -، یک نشان مُهر دیگر از شوش مربوط به شش هزار سال پيش به‌دست آمده که نگاره ماهی روی آن است (تاریخ مُهر در ایران- نوشته ملک‌زاده بیانی صفحه 60 و 61) - در نشانی دیگر با شماره ثبت 1219، یک آوند مفرغی که میان آن دایره‌ای است که گِرادگرد این دایره چهار تا ماهی و رَج سپسین پنج ماهی کوچک در حال شنا کردن هستند که در واقع آن نگارۀ میانی (وسط) خورشید است. - همه آوندها آیینی هستند و به آن تشتک می‌گویند (آوندهای مفرغی تشتی ریخت)؛ زیرا لبۀ آن‌ها بالا آمده است. نمونه‌های دیگری هم از این نمونه آوندها موجود است که در برخی نقش مار و دربرخی هم نقش گوزن دیده می‌شود، همانند آن آوند در جیرفت (کرمان) نیز به دست آمده که در آن نگارۀ شیر و پرنده است. در پاسارگاد ریخت مردی پدیدار است که یکی از پاهای آن ماهی است. این نگاره نُماد ایزدِ آب است که به آن "ایزدِ ماهی" و "مرد دریایی" نیز می‌گویند. ماهی از روزگار کهن در شوش ایران نیز بوده و ایزد آب است. ماهی به سبب زندگی در آب‌های جاری و ژرفای دریاها، در اندیشه مردمان ايران باستان با خدایان ناظر بر آب‌ها و نیروهای نگاهبان زندگی همبستگی بسیار دارد.
در اساطیر ایران جمشيد شاه نخستين انسانی است که به پرورش ماهی در ماهی‌خانه پرداخته است.
بپرورد ماهی در آن آب پاک
بپرداخت آب میانگاه خاک. فردوسی
نزد فلسفه ايرانى، روش زندگى ماهى، حكايت از عارف کامل و انسان خدايى است، چرا كه به حسب استغراقی که عارف در درياى معرفت دارد با استغراق ماهى در بحر زندگى مناسبت تمام دارد. بنابراین یکی از معانی پرتکرار ماهی در ادبیات عرفانی ما انسان غرقه در درياى عشق خدا است. بيشترين استفاده معنوى از ماهى در آثار مولانا جلالدين محمد بلخى بچشم ميخورد.
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
رخ از شکر افروخته با موج و بحر آميخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جانفزا.

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
درآیین زرتشت این اعتقاد وجود دارد که دنيا جمع اضداد است. يعنى براى هر پادى، يك پادزهر وجود دارد. براى هر كنشى يك واكنش هست. در برابر جهنم درون آدمى ، و يا اهرمن او، آفریده نیکوی او، و يا اهوراى نيك، و يا حال خوش آدمى هستى دارد. براى تاريكى، نور و براى سردى، گرما و و و . بعلاوه يك مبارزه دایمی بين اضداد درجريان است. ومهمترين اين مبارزه، مقابله بين روشنى و تیرگی است، كه تا ابد ادامه دارد.
ماهى در اسطوره هاى ايران زمين:..
٤ ماهی اساطیری ایران باستان:
گفته ميشود، اساطیری ایران زمین را به نامهاى، کرماهی، واسی،(ناهما بايد برسى شود) ماهی نگاه‌دار جهان و ماهیان آسمانی که جایگاه ویژه‌ای در باورهای مردمان باستان داشته‌اند، ميشناسند.


دیوارنگاره با نفوش دو ماهى پرنده و درخت زندگی. يافت شده در ايران، موزه بريتانيا.

این دو كر ماهى همه جهات را با چشمانی باز محافظت می‌‌کنند، از این رو نیروی دید آنها در اوستا بسیار ستوده شده است.
دوماهی نگهبان درخت زندگی در دوره ايران باستان جایگاهی ثابت در سفالگری و فلزکاری ایران دارند و در دوره هاى مختلف نیز نمود آنها را در قالی‌‌های ایرانی (طرح‌هایی همچون هراتی، ماهی درهم، ریزه ماهی و …) می‌توان دید. در دوران اخير نقش ماهى جاى خود را به نقش برگ داده و تلاش عجيبى براى زدودن نقش ماهى از فرش ايران داشته و دارند.

ساخت خودروی آب سوز توسط دكتر على قاسمى، دانشمند و مخترع ایرانی


در سال ١٣٩٥(٢٠١٦) ، دكتر على قاسمى مخترع و دانشمند ایرانی توانست یک خودرو «آب سوز» اختراع کند. دكتر قاسمی در ويديوى كه براى شرح اختراع خود ساخته بود، شرح داد كه : «این خودرو با آب کار میکند و کاملاً دوستدار محیط زیست است. برای استفاده از آب به جای بنزین و گازوئیل در این خودرو نیازی به تعویض کلیات خودرو نیست و این جابجاى سوخت با هزینه بسیار اندک امکان پذیر است.»براى آبسوز كردن خودرو فقط كافيست تعدادى دستگاه و ريگلاتور بر روى موتور ماشين شما نصب شود.
اين خودرو ميتواند با ۶۰ لیتر آب كه در مخزن سوخت خودرو ریخته میشود ،۹۰۰ کیلومتر مسافت را در مدت ۱۰ساعت طی كند. خروجی این خودرو بخار است و هیچگونه آلودگی محیط زیست به همراه ندارد.
در هر یک لیتر بنزین، ۲۹ مگاژول انرژی تولید میشود در حالی که با هر یک لیتر آب ۹۶ مگاژول انرژی تولید خواهد شد كه سه برابر بنزين است. ترتيب كار موتور آبسوز ساخت اين مخترع و دانشمند ايرانى، جدا ساختن هيدروژن موجود از آب و استفاده از سوخت هيدروژنى براى بكار انداختن موتور است. براى اينكه هيدروژن جدا شده موجب انفجار نشود، اين نابغه ايرانى كاتاليزور ويژه اى را اختراع كرده است ;كه اين مشكل را حل ميكند.
دومين مشگل طرح استفاده از آب در موتور، قانون دوم ترموديناميك بود كه بيان ميكند كه كاتاليست آب و تبديل آن به سوخت هيدروژنى به انرژى بيشترى نسبت به انرژى حاصل از سوخت هيدروژن نياز دارد. اين مهم نيز با روش خاصى توسط اين دانشمند ايرانى حل شده است. درسال ۲۰۱۶ دكتر على قاسمى دانشمند ارزشمند كشورمان، از اختراع خود رونمايى كرد که تنها از آب (از هر آبى) به عنوان منبع تأمین انرژی استفاده می‌کند. و همينكار، او را بكام مرگ كشاتد.
سرنوشت دانشمند ايرانى و اختراع شگفت انگيز و انقلابيش بكجا كشيد؟
نخستين كارى كه كردند اين نابغه ايرانى را مانند هزاران دانشمند و نوابغ ايرانى ديگر، بطرز وحشيانه اى كشتند و گفتند از بيمارى مرده است. سپس سناريو هاى گوناگونى براى مخدوش كردن واقعيت ويديوى اختراع موتور آبسوز او كه اينك در تمامى اينترنت پخش شده بود ساختند. سناريو اول اين بود كه اختراع او را دزديده و مالخود كردند و با پخش گسترده دروغ و شيادى كه طبق معمول و عادت انجام ميدهند، ادعا كردند كه ما خودمان سالها پيش اينرا اختراع كرديم! و چون سئوال شد كه چرا تا بحال آنرا نشان نداديد، در پاسخ درمانده شدند و دست بدامان سناريو دوم شدند كه بطو كلى اين اختراع را كه بدون اغراق بزرگترين اختراع بشر پس از صدها سال است،
را دروغين ناميده و گفتند صحت ندارد و نمايشى است و امكان ندارد و شيادى است و دروغپردازى هايى از اين دست. سناريو بعدى عوض كردن نام و هويت اين دانشمند ايرانى و ناميدن او بجاى على قاسمى با نام جعلى علائدين جاسمى و برگرداندن زبان پارسى ويديو اصلى به زبان ناقص عربى بود! و پس از آن هم سناريو هاى ابليس منشانه ديگر، كه ذات شيطانى و جنايتكارشان را بيش از پيش آشكار ميكند. و حالا منتظرند تا مدتى از اين ماجرا بگذرد، سپس طبق معمول هميشگى، اين اختراع شگرف را نخست بنام
ابلهانى كه هر را از بر تشخيص نميدهند، مثلا
يك شياد جحود ديگر مانند نيوتن ثبت كرده و هنگامى كه كارخانجات توليد انبوه آنرا راه انداختند به خود ما بعنوان تكنولوژى فوق مدرن و انقلابى غربى با قيمتهاى نجومى بفروشند!

ساخت خودروی آب سوز توسط مخترع ايرانى، دكتر على قاسمى


۲۹.۱۲.۰۲

حكايت شير و خرگوش بخش ششم




در اين بخش مولانا بخشى از دانش خود در علوم فيزيك را برخ ميكشد. او طبق روال هميشگى، به گفتن حكمت و دروس زندگى پرداخته و از قوانين فيزيك ميگويد. از نيروى گريز از مركز از جاذبه زمين از نيروى گرانش و چرخش زمين بدور محور خود همزمان كه بدور خورشيد ميگردد در كهكشانى كه خود بسرعت در حال حركت است و از خدايى كه توصيفش براى آدمى محال است. و تا آخر.
رنجيدن شير از تاخير خرگوش:
شیر می گفت از سر تیزی و خشم
کز ره گوشم، عدو بربست چشم
شير خشمگين خود را سرزنش ميكرد كه چگونه گول نخچيران را خورده است و با شنيدن سخنان فريب دهنده شان، چشمهايش بروى حقيقت بسته شده است. نكته اى كه مولانا در اين بيت به آن اشاره ميكند، گمراه شدن اكثر آدما از طريق گيرنده ها و يا حواس ششگانه شان است. وقتى چشم بپسندد، گوش ديگر هيچ منطقى را نميشنود. وقتى گوش از سخنان دلفريب پر شود، چشمها كور ميشوند. در تاريكى وقتى بديدن پيل ميروى، هر جاى آنرا با دست، لمس كنى، آنجا را پيل مينامى. و و و …. و اين احوال اكثر آدما است كه بيش از حد به حواس ششگانه خود اعتماد دارند. و همينكه گيرنده ها، مطلبى را به مغزشان، گزارش دهند، مغزشان فورا تصميم گرفته، حكم صادر كرده، و آنرا به اجراء ميگذارد.
مکرهای جبریانم بسته کرد
تيغ چوبینشان تنم را خسته کرد
اينجا ديگر شير نيست كه مينالد و شاكى است كه با پنبه سرش را بريده اند و يا با تيغ چوبين تنش را مجروح ساخته اند. اين بيت شرح حال اكثر مردم معمولى و يا اختياريون دنيا است كه وقتى دچار ناملايمى ميشوند، گناه را بگردن همه كس انداخته، بجز خودشان كه نقش اصلى را بازى كرده اند. درست مانند جبريون كه خود را فراموش كرده و هرچه كه هست و نيست را به خدا پيوند ميزنند، حتى وقتى مرتكب پليدى و جنايت ميشوند، خود را با القابى مانند دست خدا، و يا سربازان نور و يا ناجيان بشريت ميخوانند.
در اينجا مولانا همچنين ميگويد، با اينكه آدمى ميداند كه كارش اشتباه است و خوب هم ميداند، با اينحال تمايل به خطا دارد و عاقبت هم خطا ميكند. و براى اين ادعا، در ابتداى حكايتِ، نخجيران جبرى را در بحث، مغلوب دلايل خردمندانه شير ميكند، و شير در ميدان سخن پيروز است، اما درعمل، اين نخجيران جبرى هستند كه نوعی جبر را بر او تحميل کردند. بدین ترتیب که قرار شد شیر از شکار و تلاش و جهد دست كشيده و به روزى معينى كه نخچیران آنرا تعيين ميكنند، بسنده کند.
زین سپس من نشنوم آن دمدمه
بانگ دیوان است و غولان، آن همه
بر اساس اسطوره ها، ديوان و غولان موجوداتى هستند كه، از آدما خيلى بزرگتر و تواناترند. و بهمين دليل با تحقير به آدمها مينگرند. چون از بالا به آدمها مينگرند، آدمها راكوچك وحقير ميبينند. ولى چون آدمها هر كدام يك ميترا هستند كه يك خورشيد در درونشان نهفته است، توانا به غلبه بر هر موجود ديگرى هستند، و اين مطلب را غولان و ديوان ميدانند و اين حقيقت، وجود آنان را پر از نفرت از آدميان ميكند. درنتيجه ديوان و غولان در مبارزه با آدمها همواره متوصل بحيله و مكر ميشوند. شير با اشاره به اين مطلب ميگويد، از اين پس، دیگر هرگز گول سخنان پر مکر و تزویر نخچيران و يا چرندهگان را نخواهم خورد.
از اينجا روى سخن مولانا با آدميان است و دروس تربيت اجتماعى را مرور ميكند و ميگويد:
بر دران ای دل، تو ایشان را مایست
پوستشان برکن، کشان جز پوست نیست
١- بدان و آگاه باش! هر موجودى داراى يك پوست(ظاهر) و يك محتواى درونى(باطن) است. در رابطه با هر آدمى، شرقى يا غربى، مفتون ظاهر و سخنان مودبانه و نرم و دل انگيز او نشو! چرا كه وقتى اين ظاهر را كنار بزنى، در پشت پوسته ظاهرى، يك موجود ديگرى نشسته كه ممكن است آنچنان زشت و پليد و پلشت باشد كه با ديدنش از ترس سكته كنى! پس در رابطه با هركس قرار گرفتى، شرط را بر پليدى و جنايتكارى او بگذار مگر اينكه عكس آن به تو ثابت شود. در رابطه با هر آدمى، دوست و آشنا و غريبه، سعى كن پوستش را در ذهنت پاره كنى و كنار بزنى. چراكه آدمها، اكثرا يا فقط ظاهر هستند و از محتوا خالى، يا در پس ظاهر، موجودى كاملا متفاوت با ظاهرشان هستند، و يا در بهترين حالت، تنها بخودشان فكر ميكنند. يعنى گذشت آنزمانى كه آن سان گذشت! گذشت آنزمانى كه آدمها، آدميت داشتند.
پوست چه بود، گفتهای رنگ رنگ
چون زره بر آب، کش نبود درنگ
و منظور از ظاهر و پوست چيست؟ منظور همان سخنان گوناگون و گفتارهای رنگارنگ، سخنان دلنشين، حرفهاى زيبا و دلفريب است كه اگر خوب بنگرى مانند حباب هاى بر روى آب، اثرى برق آسا داشته و از بين ميروند. و يا حلقه هايى است كه بر اثر برخورد جسمى با سطح آب، بوجود ميآيند، و بسرعت ناپديد ميشوند.
ميفرمايد، بيچاره زبان چرب و نرم مشو! اين يك نكته.

سال سيمرغ سال پرواز و آزادى است، سال نو و نوروز پيروز



چو سال آمد مبارک دان تو نوروز
که دیدستی حقیقت عید نوروز
بروز تو کنون تو در رسیدی
بهار وسال نو را باز دیدی
گلت بشکفت و نرگس بار آورد
وصالت در درون این بار آورد
یقین جانان منم امروز پیدا
به بخت و طالع اینجائی هویدا
همه ذرات صورت باز گردان
ز خورشیدت رخم تابنده گردان
حقیقت زنده کن ذرات عالم
نگه کن ز آنکه هستی ذات عالم
تو ذرات عالمی اینجای بشناس
توئی پنهان شده پیدا و بشناس
چو پنهان یافتی پیدا بدانی
چو پیدا یافتی یکتا بدانی
دمی بخشیدمت از خود بیکبار
که تا اینجا شدی از ما پدیدار
دمی بخشیدمت از لامکان من
ز ذات خویشتن اندر جهان من
دمی بخشیدمت تا زنده باشی
ز خورشید رخم تابنده باشی
ترا این دم که داری آن زمان دان
هر آن چیزی که میخواهی بمادان
ترا اینجا چو دادم آشنائی
حقیقت دادمت هم روشنائی.
عطار


هايده، نوروز آمد

۲۸.۱۲.۰۲

تصاويرى كه ميبايستى در موزه هاى ايران باشند


كيهان شناسى ايرانى، صورت فلكى گاو نر



بر اساس كيهان شناسى ايرانى، صورت فلکی گاو (لاتين: Taurus، اورانوس، معرب: ثَور) یک صورت فلکی است که در دايره زودياك قرار دارد. و دارای یک ستارهٔ درخشان به نام پيرو(آلفا گاو، معرب دَبَران) است که چشم و خونین‌رنگِ گاو خشمگين را نمایش می‌دهد. (اورانوس همچنين نام خداى آسمان در اساتير است)

ستاره پيرو، يا چشم گاو نر، درخشان ترین ستارۀ صورت فلکی گاو، و چهاردهمین ستارۀ درخشان در آسمان شب، مجسم کنندۀ چشم «گاو نر» است. پيرو غول سرخی در فاصلۀ ۶۵ سال نوری از خورشید، و درخشندگى واقعى اش حدود ۱۰۰ برابر خورشید است. در ایران باستان، پيرو نخستین ستاره از چهار ستارۀ سلطنتی بود که موقعیت تقریبی خورشید را در هنگام اعتدال بهار و يا نوروز و انقلاب پاييز و يا يلدا نشان می داد. چهار ستارۀ سلطنتى شاهنشاهى ايران عبارتند از: پيرو(آلفا گاو) يا چشم گاو نر، قلب شير، بازو كژدم، و دهان نهنگ و يا ماهى.
گروهی از ستارگان به شکل ۷ که از نزدیکی پيرو آغاز می‌شوند، خوشهٔ پروین (هیادِس، Hyades)(به معنای بارانی) نام دارند كه صورت فلكى گاو را ميسازند. ٤ تاى آنها بشكل مستطيل هستند كه بدنه گاو و سه تاى آنها دم گاو را ميسازند. خوشه پروين، خوشه اى از ستارگان است كه حدود ۱۵۳ سال نوری از ما فاصله دارد.صورت فلکی گاو به خاطر این خوشهٔ زیبا، جلوهٔ خاصی دارد.

خوشهٔ پروین، شبیه به صورت فلكى خرس كوچك(هفت اورنگ، معرب دب اصغر) ولی کوچک‌تر و فشرده‌تر از آن است که هفت ستاره در آن به وضوح دیده می‌شود. در علم شگفت انگيز كيهان شناسى پارسى كه تمامى دنيا از آن اقتباس كرده اند، خرس کوچک بنامهاى، هفت اورنگ، سریر فلک، خرس خرد ويا هفت برادران خرد، نير ناميده شده است، زیرا که نهادشان مانند نهاد آن هفت، روشن است. خرس كوچك اولین صورت از نوزده صورت فلكى شمالی است که از همه صور به قطب شمال نزدیکترست و كيهان شناسان ايرانى در ٦٠٠٠ سال پيش آنرا كشف و نامگذارى كرده اند. و آنرا شامل هفت ستاره ميدانند. كه از ستارگان نزدیک به قطب شمالی هستند. سه از آن ستارگان بر دنب(دم خرس) وی قرار دارند و چهار دیگر بشکل مربع مستطیل بر اندام وی جای داده شده اند.(شرح جامع آن نخست در كتب علمى_فلسفى گاتها كه صدها جلد است نوشته شده و سپس در كتب ديگر دانشمندان ايرانى مانند خيام و خوارزمى و ابو ريحان بيرونى، شيخ بهايى، طوسى، انورى، ابن سينا، رازى، جرجانى، خاقانى، شاهنشاهان هخامنشى و ساسانى، شاهنشاهان صفوى ووو … تا آخر، آورده شده است)

در اساتير ايران، خوشه پروين، به گروهی از پریان(نمف ها) گفته ميشود كه عهده دار مراقبت و محافظت از دیونوسوس جوان (خداوند شراب و فرزند زئوس، فريدون شاه) بودند. اين پریان به پاداش کارشان به خوشه ای ستاره تبدیل شدند و در صورت فلکی گاو جای گرفتند. مشخصه ويژه آنان این است که ظاهر شدن شان قبل از طلوع آفتاب نشانۀ هوای بارانی است. و بر طبق اساتير ايرانى، خوشهٔ پروین، هفت خواهران اطلس نیرومند بودند که صورت فلکی شکارچی(در قدیم بزرگ‌منش و به لاتين اوریون، و جبار در عربی، Orion)، که روی استوای آسمانى قرار گرفته و بنابراین نیمی از آن در نيم كره جنوبى آسمان و نیم دیگر آن در نیم‌کرهٔ شمالی آسمان قرار دارد و از همهٔ نقاط زمین قابل دیدن است.) شکارچی به دنبالشان بود و برای نجات از دست وی، به صورت هفت کبوتر درآمدند.

صورت فلکی گاو را در بیشتر ماه‌ها می‌توان مشاهده کرد اما بهترین موقعیت و بیشترین مدت شبانه برای مشاهده آن آذرماه می‌باشد. خوشهٔ پروین در این صورت فلکی شاخص است. صورت فلکی گاو در آذرماه تقریباً همزمان غروب خورشید، از جانب شرق در حال طلوع می‌باشد و در حوالی نیمه شب به بیشترین ارتفاع خود از افق می‌رسد و سپس مسیر خود را به طرف مغرب ادامه می‌دهد؛ و در هنگام طلوع خورشید در حال غروب کردن است. با کمک صورت‌های فلکیِ زنِ برزنجیر ( آندرومِدا )وخداوند اورنگ(پادشاه زن) می‌توان راحت‌تر به خوشهٔ پروین رسید. در ضمن، مسیر حرکت این صورت فلکی با مسیر حرکت خورشید در پایان بهار (خرداد) نزدیک است، و خردادماه خورشید در این صورت فلکی است.



۲۷.۱۲.۰۲

رخ تو همه نوروز، نوروز پيروز



صبح است و صبوح است بر این بام برآییم
از گاو گریزیم و به برج قمر آییم
پیکار نجوییم و ز اغیار نگوییم
هنگام وصال است بدان خوش صور آییم
روی تو گلستان و لب تو شکرستان
در سایه این هر دو همه گلشکر آییم
خورشید رخ خوب تو چون تیغ کشیده‌ست
شاید که به پیش تو چو مه شب سپر آییم
زلف تو شب قدر و رخ تو همه نوروز
ما واسطه روز و شبش چون سحر آییم
این شکل ندانیم که آن شکل نمودی
ور زانک دگرگونه نمایی دگر آییم
خورشید جهانی تو و ما ذره پنهان
درتاب در این روزن تا در نظر آییم
خورشید چو از روی تو سرگشته و خیره‌ست
ما ذره عجب نیست که خیره نگر آییم
گفتم چو بیایید دو صد در بگشایید
گفتند که این هست ولیکن اگر آییم
گفتم که چو دریا به سوی جوی نیاید
چون آب روان جانب او در سفر آییم
ای ناطقه غیب تو برگوی که تا ما
از مخبر و اخبار خوشت خوش خبر آییم.


آهنگ 《نوروز 》از ستایش صادق زاده 🌈🌸نوروزتان پیروز 🌈🌸

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش سوم



ماهى در ادبيات ايران، ماهى و مثنوى مولانا
«تحلیل ماهی، بعنوان نماد مانوى در مثنوی مولوی»
میلیونها سال پیش از قدم گذاردن انسان بر زمین، هنگامی که بیشتر کره خاکی را آب فرا گرفته بود، اولین نشانه آغاز زندگى یک مهره‌دار، موجودی به نام ماهی بود که از ازل نامش را با آب پیوند زدند. موجودی که با حرکات زیبایش بشر را از ابتدای تاریخ مفتون خویش نموده است. موجودی که در دنیای اسرار آمیز عمق آبها در دنیای خارج از فضای تنفس بشر زیست میکرد، در مایع زلالی که نیاز انسان، حیوان و گیاه به آن کاملاً آشکار بود. بنابراین دیری نپایید که این موجود بعنوان نمادی از آب با رمز باران و طراوت پیوند خورده و بدنبال آن رمزی از برکت و باروری گردید. ماهی در نقش نماد آب با ایزد بانوی آبها، يعنى ميترا همراه میشود و بعنوان مظهری از برکت و باروری، نقشی مقدس مییابد.
ماهیان را بحر نگذارد برون
خاکیان را بحر نگذارد درون
اصل ماهی آب و حیوان از گل است
حیله و تدبیر اینجا باطل است
ماهی، یکی از نمادهای مطرح و كهن و پر معنا در ادبيات شگفت انگيز ايران است. بدون اغراق تمامى انديشمندان و حكماى نابغه ايران، در اشعارشان از ماهى بارها و بارها نام برده و او را نماد مانوى(معنوى) خوانده اند. مولانا هم در آثار خود از جمله مثنوی با ماهى، انس و خویشاوندی ذهنی و درونى دارد. او در مثنوی برای بیان حكمت و معرفت و اندیشه هاى خود بارها از ماهی در قالب مفاهیم مختلف نمادينى كه بر پایه استوره ها و افسانه ها و منابع تاریخی ايران استوار ميباشد، سود جسته است. اما بيش از هر چيز، نماد عشق مطلق در نزد مولانا، ماهى است. چراكه او از آب(معشوق)سير نميشود و همواره در آن غوطه ور است و بدون آن ميميرد. ماهی در اندیشه مولوى همچنين معانی نمادین گوناگون هم‌چون خردمند و سالک حقیقت، انسان کامل و عزيز خدا، وسیله هدایت و گاه معنایی متفاوت با معانی بيان شده دارد، مانند زمین، جسم خاكى و انسان مادى.
ماهى به یقین نماد عنصر آب است، یعنی نماد جایی که در آن میزید. ماهی هم منجی است و هم وسیله کشف و شهود.
ماهی به دلیل شیوه عجیبش در تولید مثل و تعداد بیشمار تخمی که میریزد، در ايران نماد زندگی و باروری و بركت و عشق و وفادارى است، نمادی که به حق میتواند به زمینه روحی و باطنی منتقل شود. در آیین ميترا، باور بر این است که درخت زندگى و يا ميترا درون آب متولد شده است،(مانند آدمى كه در درون آب شكل ميگيرد)به همین دلیل در آثار این آیین، ميترا را به صورت کودکی بر روی نیلوفر آبی و در حال بیرون آمدن از آب با دو ماهی دلفین به تصویر كشيده اند. در اوستا از دو ماهی مینوی یاد میشود که اهورامزدا آنان را مأمور پاسدارى و نگهبانی درخت زندگى از آسیب و آلودگى نموده است. این گیاه که هوم سپید نیز نامیده شده، گیاهی اساطیری است که در بن دریای پهناور میروید و بیمرگی میآورد و در باسازی جهان یا فرشگرد بکار خواهد آمد. در نقاشی‌های ايرانى، از زمان باستان تا كنون، بطور معمول ماهیها جفت جفت تصویر میشوند و نماد دو ماهى نگاهدار و محافظ ميترا و يا درخت زندگى هستند. در آيين مانوى، هر انسان يك ميترا است كه خورشيدى در درون خود، نهان دارد.
تصاویر مرتبط با "از ماه تا ماهى" در مثنوى:
سمک(ماهی) در مقابل سماک(ماه)
از بهشت انداختش بر روی خاک
چون سمک در شست او شد از سماک
و يا:
با تو ما را خاک بهتر از فلک
ای سماک از تو منّور تا سمک
ميفرمايند، واژه سمک، به معنی ماهی است. درحاليكه در پارسى، نام سمك به مجموعه اى بزرگ از اجرام آسمانى(ستاره گان، سيارات، سياه چالها و خدا ميداند چه اجرام ديگرى) تعلق ميگيرد، كه در مجموع و دركنار هم، شكلى را ميسازند كه شبيه ماهى است و بخشى از كيهان را تشكيل ميدهند. اغيار و بيگانگان چون از درك اين مطلب ناتوان بوده و هستند، تنها به ترجمه "ماهى" براى اين مفهوم كلى بسنده كرده اند. ولى بر اساس استوره هاى ايرانى منطبق بر دانش كبير كيهان شناسى ايران، تمامى كيهان شبيه، تركيب يك ماهى (سمك) است كه گاوى را در پشت خود حمل ميكند. و نظم خورشيدى ما (منظومه شمسى)بر روى يكى از شاخهاى اين گاو قرار دارد. استوره «گاو ماهی» اولین انديشه كيهان شناسى در دنياست. بر اساس اين استوره به امر خداوند، زمین بر شاخ گاو و گاو نیز بر پشت ماهی و ماهی بر آب قرار گرفته است.( اينكه انسان نخست در آب است، نطفه اش آب است، در آب تبديل به نوزاد ميگردد، و سپس بدنيا آمده و گاوى ميشود كه يك دنيا مصيبت را بر خود حمل ميكند، افسانه نيست و يك واقعيت موجود است) بسيارى از مفسران قرآن برآنند که مراد از ن (نون) که در آغاز سوره قلم به آن سوگند یاد شده همان ماهی است!!! که جهان بر پشت اوست و او در آب قرار دارد و روى آن ماهی، گاوی است و در گاو، شاخى و در شاخ صخره (زمین، خاک) قرار دارد. در روایتی این ماهی بر دریا، دریا بر باد و باد بر قدرت خدا قرار دارد. و قدرت خدا كجاست؟ يك نمونه كوچكش آنجاست كه گردش زمين بدور خورشيد، گردش خورشيد در نظم خورشيدى، و گردش نظم خورشيدى در كهكشان راه شيرى و گردش كهكشان راه شيرى در كيهان، با سرعتى آنچنان زياد صورت ميگيرد كه براى موجودات كره زمين غير قابل دريافت، فهم و حس است. درست مانند اينكه وقتى يك آتشدان را ميچرخانيم، نه ذغالهاى آتشدان به بيرون پرت ميشوند(بخاطر سرعت حركت چرخشى) و هم اينكه نور حاصل از اين چرخش بصورت يك دايره آتشين بنظر ميرسد(باز هم بخاطر سرعت حركت چرخشى). درحاليكه منبع نور ذغال سياه است.
ماهی به معنای زمین و آب، جز اعتقادات ایرانیان بوده و مولوی از این تعبیر بهره برده است:
پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست
که به جذب مایه او را حلق نیست
منظور از این بیت آن است که به هر کو بنگرید از ماهی تا به ماه (کنایه از زمین تا آسمان) مخلوق زنده اى نیست مگر این‌که خمیرمایه اش با آب درآميخته باشد. و در توصیف درخت زندگى هم که در آب قرار دارد، ميفرمايد كه ريشه هايش از گاو و ماهی هم پایین تر است:
بیخ هر یک رفته در قعر زمین
زیرتر از گاو و ماهی بد یقین
مولانا در مثنوى براى راهنمايى آدمى به زندگى با آرامش و نشاط، مردم را به خردمندى تشويق مينمايد و مرتبا تكرار ميكند كه اى مردم از خردى كه خدا به شما ارزانى داشته بهره بگيريد. مولانا مردم جامعه را به سه گروه تقسيم ميكند و در سرزنش جبريون و مذمت تنبلى و سرنوشت باورى، از ماهى براى بيان منظورش استفاده ميكند:

حکایت سه ماهی، تمثیل و رمز:
مولانا در ابیاتی در دفتر چهارم، در باره سه گروه مردم در يك جامعه بشرى سخن ميگويد. خردمندان، معموليها و احمق ها. و يا از آدم خردمند، مردم معتقد به اختيار و مردم جبرى و يا كسانيكه به سرنوشت از پيش نوشته شده اعتقاد دارند. وی بر آن است که خردمند با مشعل خرد به معرفت و از معرفت به سلوک و به وصال خدا و در نتيجه آرامش و شادى و آزادى و درياى جاودان ميرسد. مردم اختيارى با كوشش و تلاش و جهد و با الگو گرفتن از خردمندان و ارشاد از آنان، طی طریق میکند اما آنکه جبرى است، نه خردى دارد که خود به مقصد برسد و نه اختيارى است که به کمک جهد خود و ارشاد خردمندان به منزلگه مقصود واصل شود، دچار است. مولوی برای بسط این موضوع، حکایت سه ماهی را میآورد.این حکایت نقد حال آدمیان است. دنیا به آبگیری می ماند که سه نوع مردم در آن ميزیند: خردمندان،اختيارى ها و جبريها. خردمندان با تکیه بر مصباح خرد خود، راه زندگى را به سلامت درمینوردند و اختيارى ها ابتدا با جهد، در اندیشه نجات خود برآیند و سپس با ارشاد راه را از چاه تشخیص میدهند و اما جبريها در دام مکرند و دچار مكافاتند.

قصه آن آبگیر است ای عنود
که در او سه ماهی اشگرف بود
در گليگگ خوانده باشی لیک آن(كليگ و دمنگ، معرب آن كليله و دمنه)
پوست باشد وين مغز جان
چند صیادی سوی آن آبگیر
برگذشتند و بدیدند آن ضمیر
پس شتایبدند تا دام آورند