۲۷.۱۲.۰۲

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش سوم



ماهى در ادبيات ايران، ماهى و مثنوى مولانا
«تحلیل ماهی، بعنوان نماد مانوى در مثنوی مولوی»
میلیونها سال پیش از قدم گذاردن انسان بر زمین، هنگامی که بیشتر کره خاکی را آب فرا گرفته بود، اولین نشانه آغاز زندگى یک مهره‌دار، موجودی به نام ماهی بود که از ازل نامش را با آب پیوند زدند. موجودی که با حرکات زیبایش بشر را از ابتدای تاریخ مفتون خویش نموده است. موجودی که در دنیای اسرار آمیز عمق آبها در دنیای خارج از فضای تنفس بشر زیست میکرد، در مایع زلالی که نیاز انسان، حیوان و گیاه به آن کاملاً آشکار بود. بنابراین دیری نپایید که این موجود بعنوان نمادی از آب با رمز باران و طراوت پیوند خورده و بدنبال آن رمزی از برکت و باروری گردید. ماهی در نقش نماد آب با ایزد بانوی آبها، يعنى ميترا همراه میشود و بعنوان مظهری از برکت و باروری، نقشی مقدس مییابد.
ماهیان را بحر نگذارد برون
خاکیان را بحر نگذارد درون
اصل ماهی آب و حیوان از گل است
حیله و تدبیر اینجا باطل است
ماهی، یکی از نمادهای مطرح و كهن و پر معنا در ادبيات شگفت انگيز ايران است. بدون اغراق تمامى انديشمندان و حكماى نابغه ايران، در اشعارشان از ماهى بارها و بارها نام برده و او را نماد مانوى(معنوى) خوانده اند. مولانا هم در آثار خود از جمله مثنوی با ماهى، انس و خویشاوندی ذهنی و درونى دارد. او در مثنوی برای بیان حكمت و معرفت و اندیشه هاى خود بارها از ماهی در قالب مفاهیم مختلف نمادينى كه بر پایه استوره ها و افسانه ها و منابع تاریخی ايران استوار ميباشد، سود جسته است. اما بيش از هر چيز، نماد عشق مطلق در نزد مولانا، ماهى است. چراكه او از آب(معشوق)سير نميشود و همواره در آن غوطه ور است و بدون آن ميميرد. ماهی در اندیشه مولوى همچنين معانی نمادین گوناگون هم‌چون خردمند و سالک حقیقت، انسان کامل و عزيز خدا، وسیله هدایت و گاه معنایی متفاوت با معانی بيان شده دارد، مانند زمین، جسم خاكى و انسان مادى.
ماهى به یقین نماد عنصر آب است، یعنی نماد جایی که در آن میزید. ماهی هم منجی است و هم وسیله کشف و شهود.
ماهی به دلیل شیوه عجیبش در تولید مثل و تعداد بیشمار تخمی که میریزد، در ايران نماد زندگی و باروری و بركت و عشق و وفادارى است، نمادی که به حق میتواند به زمینه روحی و باطنی منتقل شود. در آیین ميترا، باور بر این است که درخت زندگى و يا ميترا درون آب متولد شده است،(مانند آدمى كه در درون آب شكل ميگيرد)به همین دلیل در آثار این آیین، ميترا را به صورت کودکی بر روی نیلوفر آبی و در حال بیرون آمدن از آب با دو ماهی دلفین به تصویر كشيده اند. در اوستا از دو ماهی مینوی یاد میشود که اهورامزدا آنان را مأمور پاسدارى و نگهبانی درخت زندگى از آسیب و آلودگى نموده است. این گیاه که هوم سپید نیز نامیده شده، گیاهی اساطیری است که در بن دریای پهناور میروید و بیمرگی میآورد و در باسازی جهان یا فرشگرد بکار خواهد آمد. در نقاشی‌های ايرانى، از زمان باستان تا كنون، بطور معمول ماهیها جفت جفت تصویر میشوند و نماد دو ماهى نگاهدار و محافظ ميترا و يا درخت زندگى هستند. در آيين مانوى، هر انسان يك ميترا است كه خورشيدى در درون خود، نهان دارد.
تصاویر مرتبط با "از ماه تا ماهى" در مثنوى:
سمک(ماهی) در مقابل سماک(ماه)
از بهشت انداختش بر روی خاک
چون سمک در شست او شد از سماک
و يا:
با تو ما را خاک بهتر از فلک
ای سماک از تو منّور تا سمک
ميفرمايند، واژه سمک، به معنی ماهی است. درحاليكه در پارسى، نام سمك به مجموعه اى بزرگ از اجرام آسمانى(ستاره گان، سيارات، سياه چالها و خدا ميداند چه اجرام ديگرى) تعلق ميگيرد، كه در مجموع و دركنار هم، شكلى را ميسازند كه شبيه ماهى است و بخشى از كيهان را تشكيل ميدهند. اغيار و بيگانگان چون از درك اين مطلب ناتوان بوده و هستند، تنها به ترجمه "ماهى" براى اين مفهوم كلى بسنده كرده اند. ولى بر اساس استوره هاى ايرانى منطبق بر دانش كبير كيهان شناسى ايران، تمامى كيهان شبيه، تركيب يك ماهى (سمك) است كه گاوى را در پشت خود حمل ميكند. و نظم خورشيدى ما (منظومه شمسى)بر روى يكى از شاخهاى اين گاو قرار دارد. استوره «گاو ماهی» اولین انديشه كيهان شناسى در دنياست. بر اساس اين استوره به امر خداوند، زمین بر شاخ گاو و گاو نیز بر پشت ماهی و ماهی بر آب قرار گرفته است.( اينكه انسان نخست در آب است، نطفه اش آب است، در آب تبديل به نوزاد ميگردد، و سپس بدنيا آمده و گاوى ميشود كه يك دنيا مصيبت را بر خود حمل ميكند، افسانه نيست و يك واقعيت موجود است) بسيارى از مفسران قرآن برآنند که مراد از ن (نون) که در آغاز سوره قلم به آن سوگند یاد شده همان ماهی است!!! که جهان بر پشت اوست و او در آب قرار دارد و روى آن ماهی، گاوی است و در گاو، شاخى و در شاخ صخره (زمین، خاک) قرار دارد. در روایتی این ماهی بر دریا، دریا بر باد و باد بر قدرت خدا قرار دارد. و قدرت خدا كجاست؟ يك نمونه كوچكش آنجاست كه گردش زمين بدور خورشيد، گردش خورشيد در نظم خورشيدى، و گردش نظم خورشيدى در كهكشان راه شيرى و گردش كهكشان راه شيرى در كيهان، با سرعتى آنچنان زياد صورت ميگيرد كه براى موجودات كره زمين غير قابل دريافت، فهم و حس است. درست مانند اينكه وقتى يك آتشدان را ميچرخانيم، نه ذغالهاى آتشدان به بيرون پرت ميشوند(بخاطر سرعت حركت چرخشى) و هم اينكه نور حاصل از اين چرخش بصورت يك دايره آتشين بنظر ميرسد(باز هم بخاطر سرعت حركت چرخشى). درحاليكه منبع نور ذغال سياه است.
ماهی به معنای زمین و آب، جز اعتقادات ایرانیان بوده و مولوی از این تعبیر بهره برده است:
پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست
که به جذب مایه او را حلق نیست
منظور از این بیت آن است که به هر کو بنگرید از ماهی تا به ماه (کنایه از زمین تا آسمان) مخلوق زنده اى نیست مگر این‌که خمیرمایه اش با آب درآميخته باشد. و در توصیف درخت زندگى هم که در آب قرار دارد، ميفرمايد كه ريشه هايش از گاو و ماهی هم پایین تر است:
بیخ هر یک رفته در قعر زمین
زیرتر از گاو و ماهی بد یقین
مولانا در مثنوى براى راهنمايى آدمى به زندگى با آرامش و نشاط، مردم را به خردمندى تشويق مينمايد و مرتبا تكرار ميكند كه اى مردم از خردى كه خدا به شما ارزانى داشته بهره بگيريد. مولانا مردم جامعه را به سه گروه تقسيم ميكند و در سرزنش جبريون و مذمت تنبلى و سرنوشت باورى، از ماهى براى بيان منظورش استفاده ميكند:

حکایت سه ماهی، تمثیل و رمز:
مولانا در ابیاتی در دفتر چهارم، در باره سه گروه مردم در يك جامعه بشرى سخن ميگويد. خردمندان، معموليها و احمق ها. و يا از آدم خردمند، مردم معتقد به اختيار و مردم جبرى و يا كسانيكه به سرنوشت از پيش نوشته شده اعتقاد دارند. وی بر آن است که خردمند با مشعل خرد به معرفت و از معرفت به سلوک و به وصال خدا و در نتيجه آرامش و شادى و آزادى و درياى جاودان ميرسد. مردم اختيارى با كوشش و تلاش و جهد و با الگو گرفتن از خردمندان و ارشاد از آنان، طی طریق میکند اما آنکه جبرى است، نه خردى دارد که خود به مقصد برسد و نه اختيارى است که به کمک جهد خود و ارشاد خردمندان به منزلگه مقصود واصل شود، دچار است. مولوی برای بسط این موضوع، حکایت سه ماهی را میآورد.این حکایت نقد حال آدمیان است. دنیا به آبگیری می ماند که سه نوع مردم در آن ميزیند: خردمندان،اختيارى ها و جبريها. خردمندان با تکیه بر مصباح خرد خود، راه زندگى را به سلامت درمینوردند و اختيارى ها ابتدا با جهد، در اندیشه نجات خود برآیند و سپس با ارشاد راه را از چاه تشخیص میدهند و اما جبريها در دام مکرند و دچار مكافاتند.

قصه آن آبگیر است ای عنود
که در او سه ماهی اشگرف بود
در گليگگ خوانده باشی لیک آن(كليگ و دمنگ، معرب آن كليله و دمنه)
پوست باشد وين مغز جان
چند صیادی سوی آن آبگیر
برگذشتند و بدیدند آن ضمیر
پس شتایبدند تا دام آورند

ماهیان واقف شدند و هوشمند
آنکه عاقل بود عزم راه کرد
عزم راه مشکل ناخواه کرد
گفت با اینها ندارم مشورت
که یقین سستم کنند از مقدرت
مهر زاد و بود بر جانشان تند
کاهلی و جهلشان بر من زنند
مشورت را زنده ها باید نکو
که تو را زنده کند وان زنده کو؟
ای مسافر با مسافر رأی زن
زانکه پایت لنگ دارد رای زن
گفت آن ماهی زیرک ره کنم
دل ز رأی و مشورتشان برکنم
سوی دریا عزم کن زین آبگیر
بحرجو و ترک این گرداب گیر
سینه را پاساخت میرفت آن حذور
از مقام باخطر تا بحر نور
رفت آن ماهی ره دریا گرفت
راه دور و پهنه پهنا گرفت(ماهى خردمند فورا از آبگير راه دريا را گرفت و فرار كرد)
گفت ماهی دگر وقت بلا
چونکه ماند از سایه عاقل جدا
کاو سوی دریا شد و از غم عتیق
فوت شد از من چنان نیکو رفیق
لیک زان نندیشم و بر خود زنم
خویشتن را این زمان مرده کنم
پس برآرم اشکم خود بر زبر
پشت زیر و میروم بر آب بر
میروم بر وی چنان‌که خس رود
نی به سبّاحی چنان‌که کس رود
مرده گردم خویش بسپارم به آب
رگ پیش از مرگ امن است از عذاب
غلط غلطان رفت پنهان اندر آب
ماند آن احمق همی کرد اضطراب( ماهى كه اختيارى بود و به تلاش و كار و جهد اعتقاد داشت، خودش را به مردن زد و از ماهى خردمند هم الگو گرفت و به پشت خوابيد و به دريا زد و نجات يافت. ماند آن ماهى احمقى كه به جبر اعتقاد داشت و منتظر ماند تا دستى از غيب برون آيد و كارى بكند)
از چپ و از راست می جست آن سلیم
تا به جبر خویش برهاند گلیم.

ماهى و مانى:
در بسیاری از حكايات مثنوی، ماهی، نماد جان انسانهای پاسدار سه نيك است که جز در بحر پاک کبریایی نمیتوانند زیست. از سوی دیگر اندیشه پیوستن انسان کامل با عالم روحانى در تصاویری که ماهی در آن حضور دارد، به چشم میخورد.

مولانا در این خصوص و در تمثیل جالبی، مانى را ماهی دریای رحمت دانسته و مینگارد: «در آن دریای رحمت هم چون ماهی غوطه میخورد هر چند در این عالم مقام پیغامبری و خلق را رهنمایی و عظمت و پادشاهی و شهرت وحی داشت...». کار ماهی جز شناگری در آب نیست. عارف نیز کاری جز شناوری و تسبیح خدا و جهد در درياى حقيقت ندارد. ماهی هر قدر هم در دریا باشد، باز به دنبال آب فراوان تری است، عارف نیز دانش و معرفت بیشتری از خداوند طلب میکند. ماهی هرگز از آب سیر نمیشود، اهل خدا هم از حقیقت و دریای حكمت يزدان سیراب نمیشوند.
هر که جز ماهی زآبش سیر شد
هر که بی روزی است، روزش دیر شد
مولوی بارها تأکید میکند و گاه سوگند یاد میکند که مانوييان به مانند ماهیان درياى ايزدى هستند. این ماهیان، اهل صفا و یکرنگی و راستى اند. و گرچه در خشکی هزاران رنگ وجود دارد، ماهیان دریای وحدت با عشق حق و راستى، با همه رنگها بيگانه ميباشند.
باز وقت صبح آن مانوييان
برزنند از بحر سر چون ماهیان

در جایی از مثنوی، مانى خود را به ماهی تشبیه میکند، چرا که همچون ماهی، خانه و همنشینی بر روی زمین ندارد.
نه مرا خانه ست و نه یک همنشین
خانه کی کردست ماهی در زمین
ماهیان جان در این دریا پرند
تو نمی بینی که کوری، ای نژند
بر تو خود را میزنند آن ماهیان
چشم بگشا تا ببینی شان عیان
ماهیان را گر نمی بینی پدید
گوش تو تسبیحشان آخر شنید

استعاره از خرد و افکار منسوب به خدا:
جان چو افزون شد گذشت از انتها
شد مطیعش جان جمله چیزها
مرغ و ماهی و پری و آدمی
زانکه او بیش است و ایشان در کمی
ماهیان سوزن‌گر دلقش شوند
سوزنان را رشته ها تابع بوند

ماهى بى نياز از همه موجودات:
پاسبان بر خوابناکان برفزود
ماهیان را پاسبان حاجت نبود
مولانا پيدرپى عاشق صادق را به ماهی مانند ساخته که مایه زندگى و بقایش، عشق است.
گاه چون موجی برافرازان علم
گاه چون ماهی روانه بر شکم
ماهی عارف کامل و غیر ماهی معرف کسانی است که چندان ظرفیتی نداشته و به ‌اندک فاصله قانع ميشوند.
پس کلوخ خشک در جو کی بود؟
ماهیی با آب عاصی کی شود؟
ماهی، استعاره از پيامبرى خداوند:

در داستان درویشی که در کشتی به دزدی متهمش کردند، ماهی بصورت پيامبر خدا ظاهر میشود. بدین ترتیب که پس از دعای درویش بسوی خداوند به دلیل اتهام دزدی که به او زده بودند، صدها هزار ماهی که مأمور خدا بودند هر یک سوزنی از طلا به دهان سر ز آب بالا کشیده و گفتند: بگیر درويش این سوزن تو. شیخ رو به امیر کرده، گفت: نگاه كن، این سلطنت باشكوه خداوندى که سلطنت دل میباشد، است.
شیخ سوزن زود در دریا فگند
خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی ايزديى
سوزن زر در لب هر ماهیی
سربرآوردند از دریای حق
که بگیر ای شیخ سوزنهای حق
ماهی نماد انسانی که بسوی حقیقت رهسپار است و بى ترديد جایگاه چنین انسانی، بهشت خواهد بود.
که بهشتی کیست و بیگانه کی است
پیش من پیدا چو مار و ماهی است
انسان بهشتی به ماهی تشبیه شده و غیر بهشتی به مار؛ چرا که مار در اشعار مولوی نماد انسانهای خاکی است که جایگاهشان بر خاک است نه دریا.
دایم اندر آب کار ماهی است
مار را با او کجا همراهی است
ماهی نماد هدایت:
مولوی در مثنوى، ماهی را نماد هدایت معرفی میکند.
ماهی بریان ز آسیب خضر
زنده شد در بحر گشت او مستقر
ماهی خاکی، فاقد روح حقیقی:
ماهی خاکی، درویش نان است که تنها صورت ماهی را دارد، اما فاقد روح و حقیقت آن است و از دریا فرار میکند. ماهی خاکی، نماد انسانهای معمولى است.
ماهی خاکی بود درویش نان
شکل ماهی، لیک از دریا رمان
شکل و صورت ماهی که از گل سازند و یا بر خاک کشند؛ ریگ ماهی است وريگ ماهى، و يا چلپاسه، جانوری دوزیست شبیه سوسمار دارای چهار دست وپا و دم کوتاه که قدش تا ۲۵ سانتی متر می رسد، ریگ ماهی و يا ریگ زاده از جنس بزمجه که در آب و خشکی تواند زیست.
ماهی در عرفان تمثیلی مولوی:
نفس اول راند بر نفس دويُم
ماهی از سر گنده گردد نی ز دم
مولوی در این بیت ميگويد، مردم از قبول دعوت و پذیرایی شيادان دينى نااميد شده بودند، و پیش خود میگفتند که ما بیهوده آهن سرد می‌کوبیم؛ چرا که آب از سرچشمه گل آلود است و گندیدگی ماهی از سر شروع میشود.
ماهی زادگان دریای حقیقت
مولوی، اصطلاح ماهی زاده را برای انسانهایی که استعداد کامل‌شدن را دارند به کار برده است.
اندر آیینه چه بیند مرد عام
که نبیند پیر اندر خشت خام
آنچه لحیانی به خانه خود ندید
هست بر کوسه یکایک آن پدید
رو به دریایی که ماهیزاده اى
همچو خس در ریش چون افتاده اى
خس نه ای دور از تو رشک گوهری
در میان موج و بحر اولیتری
بحر وحدان است، جفت و زوج نیست
گوهر و ماهیش غیر موج نیست
ای محال و ای محال اتراک او
دور از آن دریا و موج پاک او
نیست اندر بحر شرک و پیچ و پیچ
لیک با احوال چه گویم؟ هیچ هیچ
مولوی در این ابیات به غفلت زدگان ظاهرپرست این چنین توصیه میکند: شما که ماهیان دریای حقیقت اید، چرا از فرط حقارت و بی هویّتی به ظواهر چسبیده اید؟ دریای مد نظر مولوی، دریای وحدت است که نظیر و همتایی ندارد. مراد وی از «گوهر» در اینجا، آرامش و شادى است و «ماهی» کنایه از عزيز خدا و پاسدار سه نيك است. «موج» نیز کنایه از آثار محيط بر آدمى است.

نقش ماهی(ماهی بیجان)
نقش ماهی را چه دریا و چه خاک
رنگ هندو را چه صابون و چه زاک
شست و ماهیان در بند وساوس
در میان شهر چون دریا روان
پر ز کشتیها و شست ماهیان
زانکه در چشمت خیال کفر اوست
وان خیال مؤمنی در چشم دوست
کاندر این یک شخص هر دو فعل هست
گاه ماهی باشد او و گاه شست
گوشت کاندر شست تو ماهی رباست
آنچنان لقمه نه بخشش نه سخاست
زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد
ماهیا او گوشت در شستت دهد
ای بسا ماهی در آب دور دست
گشته از حرص گلو مأخوذ شست
همچو ماهی بسته استت او به شست
شاهزاده ماند سالی و تو شصت
ماهیا آخر نگر، منگر به شست
بد گلویی چشم آخر بینت ببست
تمثیلی از انسان در بند وساوس نفسانی
غوطه(شناوری ماهیان)
ماهی که غوطه ور در دریای معرفت است، بى تعلق است و منزلگاه و تعلقی بجز دریا ندارد، همانطور که یک سالک راه حق نیز دل در بند تعلقات مادی و هر آنچه غیر خداست، نداشته و تنها در دریای حقیقت ره میپوید و غوطه ور است.
آنچنان پنهان شدند از چشم او
مثل غوطه ماهیان در آب جو
دریا، زیستگاه ماهیان است. دریای پاک و خروشان بهترین مأمن برای ماهیان جان آدميان است.
کیست ماهی چیست دریا در مثل
تا بدان ماند ملک عزّ و جّل
صد هزاران بحر و ماهی در وجود
سجده آرد پیش آن اکرام وجود
چند باران عطا باران شده
تا بدان آن بحر درّ افشان شده
مولوی در این ابیات، وحدت هستی را با تمثیل بیان داشته است. وی این مثال را براى جا انداختن درك بهتر، بیان داشته و از این روی است که میگوید: ماهی کیست و دریا چیست که بتواند حضرت حق را بدان تشبیه کرد. هر گونه تمثیلی در بیان حق، ناقص و ابتر است. پس این تنها مثل است و در مثل مناقشه نیست.

دريا، جم، یم:
دایم اندر آب، کار ماهی است
مار را با او کجا همراهی است؟
لیک در کُه مارهای پرفنند
اندر این یم ماهیها میکنند
واندر این یم ماهیان پرفنند
مار را از سحر ماهیها میکنند
نماد صاحبان معرفت
ماهیان قعر دریای جلال
بحرشان آموخته سحر حلال
بر لب جو بود دیواری بلند
بر سر دیوار تشنه دردمند
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود
تمثیل طالب و عاشق است وقتی که به آب برسد:
خلق میمیرند زین قحط و عذاب
ده ده و صد صد چو ماهی دور از آب
مولوی در دیوان شمس همین معنا را در تمثیل آب و ماهیان باز نمایانده است. ماهی بدون آب، جسدى بى جان است. طلب صبر از ماهی در فراق آب محال است، حال عاشق نیز چونان ماهی است. عاشق و دوری دوستان، عاشق و غیبت معشوق، هیهات!
ای دل من در هوایت همچو آب و ماهیان
ماهی جانم بمیرد گر بگردی یک زمان
ماهیان را صبر نبود یک زمان بیرون زآب
عاشقان را صبر نبود در فراق دلستان
جان ماهی آب باشد، صبر بیجان چون بود
چونکه بیجان صبر نبود، چون بود جان جان
هر که چون ماهی نباشد جوید او پایان آب
هر که او ماهی بود کی فکرت پایان کند
حیات ماهی به آب است و در خشکی جان میسپارد:
گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یبوست جنگهاست
جمله در خشکی چو ماهی می تپند
آب را بگشا زجو بردار بند
حال آدم خداشناس و گمراه در دنیا مانند ماهی بریده از آب است:
مضطرب در نزع چون ماهی زخشک
در یکی حقّه معذّب پشک و مشک
در مثنوی آنجا که مولوی لفظ ماهی را بیهیچ پس زمینه انتزاعی به کار برده، مترادف مرغ قرار گرفته است:
آن کسی را کش خدا حافظ بود
مرغ و ماهی مرورا حارس شود
استعاره از انسان کامل:
انسان کامل چون کوزه ای است که به دریا اتصال دارد و آب حقیقت را از دریای احدیت می گیرد و به سایرین برايگان ميبخشد، پس مراد از تمثیل «خم» در مثنوى، انسان كامل است. «دریا در ماهی بودن» کنایه از این است که جهان حقیقت در باطن انسان کامل منطوی شده است.

با توجه به تحلیل نماد ماهی در مثنوی، این نکته مسلم است که ماهی در اندیشگان مولوی، صورت نمادی فرارونده و بالنده یافته است.



















هیچ نظری موجود نیست: