ای باغ چه شد مدفنِ خونین کفنانت؟
کو خاکِ شهیدانِ کفن پیرهنانت؟
تا سرب که پاشیده و تا لاله که چیده ات
در سینه و سیمایِ بهارین بدنانت
آه ای وطن! ای خورده به بازارِ شقاوت
بس چوبّ حراج از طرفِ بیوطنانت
خونِ که شتک زد زِ پدرها و پسرها
بر صبحِ یتیمان و شبِ بیوه زنانت
رودابهی من! رودگری کن که فتادند
در چاهِ شغادانِ زمان، تهمتنانت
رگبار گرفت آنگه و بارید ز هر سو
بر سینه و سر، نیزه و شمشیر و سنانت
ای باغِ اهوراییام افسوس که کردند
بیفرّه و بیفرّ و شکوه، اهرمنانت
همخوانِ نسیمم من و همگریهیِ باران
در ماتم سرخِ سمن و یاسمنانت.
زنده یاد و جاودان گرامی، حسين منزوی