۲.۱۲.۹۰

عشق بود باقی و باقی فناست


یکی‌ از زنانی که در رشد و پرورش فکری کودکان دنیا نقش بسزا و مهمی‌ را داشته است، خانم بیتریکس پاتر (Helen Beatrix Potter ) نویسنده و نقاش کتاب کودکان میباشد. داستانهای ساده و در عین حال آموزنده این بانوی هنرمند، میل و علاقه به خواندن کتاب و طعبیت را در کودکان تقویت می‌کند، و از این راه، چگونگی‌ ایجاد ارتباط لازم و مهمی‌ را که هر انسانی‌ میبایستی با طبیعت برقرار سازد تا به این وسیله روحیه آزاد و سالمی را در درونش پرورش دهد، به کودکان میاموزد، و علاقه و احترام به طبیعت را به آنها یاد میدهد، چرا که احترام به طبیعت یعنی‌ احترام به انسان، یعنی‌ احترام به خدا، و احترام به خدا و آدم ها، باعث نشاط و سلامتی روانی‌ خود انسان میشود.

نیاکان ما ایرانی‌ ها، طبیعت را خدا می‌دانستند و بشدت به آب، باد، خاک، آتش، زمین و خورشید احترام میگذاشتند، با آب و خورشید زمین را بارور میکردند و به وسیله آتش، پلیدیها (میکروبها) را از روی زمین پاک میکردند، مثلا یکی‌ از کار‌های زیبای که نیاکان ما در این رابطه، انجام میدادند، سبز کردن گندم برای وارد شدن به سال نو بود، و سپس به آب روان سپردن این سبزه‌ها در روز ۱۳ فروردین یعنی‌ در فصل کشت و ذر زمین، و جریان آب این سبزه‌ها را با خود تا جای میبرد که در آنجا میتوانستند احتمالاً آرام بگیرند و رشد کنند، و گندم بوجود آمده از این سبزه‌ها خود می‌توانست موجب بوجود آمدن خوشه‌های گندم دیگری شود و به این ترتیب تخم گندم پراکنده میشد و برکت بر روی زمین باقی‌ می‌ماند، و به این وسیله آدما احترام خودشان را به زمین، یا مادر مهربانی که خوراک به دهان فرزندانش یعنی‌ تمام موجودات زنده میگذارد، نشان میدادند، همچنین بر اساس دانش امروز، ثابت شده است که ریشه گندم و حبوبات، باعث ضدعفونی آب‌ میشود، و نتیجه علمی‌ که امروز بشر به آن رسیده است در واقع سنت نیاکان ما در هزاران سال پیش بوده است، و کار خردمندانه هر ایرانی‌، در آغاز سال نو، نظافت طبیعت نیز به شمار میامده است.

کار زیبای دیگری که ایرانی‌‌ها به رسم و سنت دیرین در حفظ آن میکوشیدند، این بود که هر بار که کودکی به دنیا میامد، پدر آن کودک موظف بود یک درخت برای آن کودک بکارد، و به این ترتیب از ابتدا، هر آدمی‌ دین خودش را به زمین می‌پرداخت، ایرانیها عقیده داشتند تا زمانی‌ که آن درخت سبز و بارور باشد، نشاط و شادی و شانس و برکت با صاحب آن درخت همراه است، در نتیجه در سالم ماندن و رشد آن درخت نهایت تلاش را میکردند، و به این وسیله، بهشتی‌ را در اطراف خود پرورش میدادند، که تنها بودن در این بهشت، موجب سلامت روان و روحشان میشد و فلسفه این کار هم در واقع، رساندن این پیام بود که سرمایه واقعی‌ هر انسان طبیعت است و دیگر هیچ.





از زنان و دختران ایرانی‌ ساکن ایران، که در زمینه داستان نویسی و نقاشی برای کودکان، استعداد و توانای دارند، و میتوانند مانند خانم پاتر کتابهای داستان با نقاشی‌های مناسب داستان را برای کودکان ایرانی‌ خلق کنند، درخواست می‌کنم، با من تماس بگیرند و من از هر گونه کمک مادی و معنوی در جهت چاپ و انتشار آثارشان، دریغ نخواهم کرد. همچنین کسانی‌ که توانایی، مصور کردن داستانهای شاهنامه را دارند نیز میتوانند مطمئن باشند که از حمایت مادی و معنوی من بطور مطلق برخوردار خواهند شد.


۱.۱۲.۹۰

که جاهل گردد اندر زجر عاقل


چه نادرست است که ما را مهاجر نام نهاده‌اند
زيرا که اين
به معنی ترک ديار گفتگان است
اما ما
به طيب خاطر جلای وطن نکرده‌ايم
تا وطن ديگر انتخاب کنيم
و نيز به سرزمينی نيامده‌ايم که همواره ماندگار باشيم
بلکه ما گريختگانيم
ما متواريانيم
خانه سوختگان
و اين کشور که ما را به خود راه داده
وطن ما نيست
تبعيدگاه ماست
نگران و هرچه نزديک‌تر
به مرزهای ميهن نشسته‌ايم
در انتظار روز بازگشت و گوش به زنگ
هر تغيير کوچک در آن سوی مرز را
زير نظر داريم
با بی‌تابی از هر تازه واردی پرسش‌ها می‌کنيم
بی آنکه خبری را فراموش کنيم
يا از خواسته‌ای بگذريم
يا از آنچه رخ داده چيزکی ببخشائيم
هرگز سکوت ساعتها فريبمان نمی‌دهد
زيرا که ضجه‌ها را از زندان‌های دور دست می‌شنويم
و ما خود، جز ناله‌هايی نيستيم
که اسرار تبهکاريها را به اين سوی مرز آورده‌ايم
هر يک از ما
که با پای‌افزاری در ميان مردم ظاهر می‌شود
ننگی را آشکار می‌کند
که امروز وطن ما را آلوده کرده است
اما هيچيک از ما اينجا نخواهد ماند
آخرين سخن، هنوز نا‌گفته مانده است

( مهاجران - برتولت برشت )

۲۹.۱۱.۹۰

خیام، به غمزه مسٔله آموز صد مدرس شد

سوال اینجاست که چرا در ایران، بر روی شاعر بودن خیام تکیه میشود و خیام را بیشتر به عنوان شاعر معرفی‌ کرده‌اند که کوزه‌ای شراب بر دوش دارد و به یه آدم لاابالی الکلی میماند تا یکی‌ از بزرگترین دانشمندان جهان؟ چرا کتب ابو علی‌ سینا در حد انبوه چاپ و در اختیار مردم قرار داده نشده و نمی‌شود؟ کتب ارزشمندی مثل "قانون" و "شفا" ابو علی‌ سینا، که در دانشگاهای معتبر دنیا تدریس می‌شده اند و میشوند، و چرا دانشمندان ایرانی‌، مثل ابو ریحان بیرونی، مثل خواجه نصیر الدین طوسی، مثل فارابی، رازی‌، و و و .... در کشور خودشان ایران تا این حد غریب و ناشناخته مانده اند؟ چرا افکار سهروردی در ایران انگ مذهبی‌ می‌خورد ولی‌ همین افکار به نام فلاسفه غربی و به عنوان افکار مدرن معرفی‌ میشوند؟ چرا تاکتیک‌های نظامی نادر شاه، به عنوان یک نابغه نظامی، و به عنوان کتاب استرتژیکی جنگی در دانشگاههای نظامی غرب تدریس میشود ولی‌ در خود ایران کمتر و یا اصلا شناخته شده نیست؟ و چرا دنیا، انتقال علم از ایران به غرب را تا این حد و به طور جدی، پنهان می‌کند؟ و هزاران سئوال دیگر، که جوابی کاملا واضح و روشن دارد، منتها این جواب، باعث شرمندگی و عذاب وجدان دنیا میشود و خیلی‌ از ادعای آنها را زیر سئوال میبرد.


 میخواستم از خیام بنویسم ولی‌ به قدری بحث در بارهٔ خیام زیاد، طولانی و مفصل است که پوشش تمام آن نه در حد دانش و یا توانای من است و نه در تمام این وبلاگ میگنجد، بنابر این پا را از گلیم خود فراتر نمیگذارم و به مختصری در حد اشاره بسنده می‌کنم و امیدوارم به عنوان برگ سبز، و در حد تحفه‌ای ، پذیرفته شود.

دانش این مردی بزرگ و دانشمند، جهانیان را آنچنان محصور خودش کرده بود که در محافل روشنفکری قرن ۱۹، فلاسفه و مدعیان روشنفکری بدون داشتن کتاب رباعیات خیام در دست ، شرکت نمی‌کردند و فهم رباعیات خیام یکی‌ از افتخارات روشنفکران و فلاسفه غربی به شمار می‌آمد. و تا قبل از جنگ جهانی‌ دوم به حدی در این کار افراط کردند و پیش رفتند که یکی‌ از منتقدین نوشت، " دیگه از دست خیام خسته شده‌ام، هر جا میریم فقط حرف خیام است و بس". ولی‌ خیام فقط به خاطر رباعیات و بنیان گذاری مکتب پست مدرنیستم مورد توجه نیست.
در غرب و شرق به خیام لقب بحر العلوم و یا دریای علم و دانش داده‌اند.، چرا که عمر خیام پدر علوم، ریاضیات (بخصوص جبر و هندسه)، ستاره شناسی‌ (هنوز از تقویم خیام برای حساب روز شب، در دنیا استفاده میشود)، علم مکانیک، فلسفه (پدر پست مدرنیسم)، جغرافیا، علم آب و هوا شناسی‌، علم کلام و سخن، شعر و موسیقی، میباشد.

توماس هاید (۱۶۳۶- ۱۷۰۳)، یکی‌ از دانشمندان انگلیسی‌ نیز، خیام را بزرگترین دانشمند دنیا معرفی‌ می‌کند و اعتقاد دارد که خیام، هم از نظر علمی‌ و هم از نظر فلسفه سرامد تمامی بزرگان این دو رشته میباشد.

Cubic equation and intersection of conic sections" the first page of two-chaptered manuscript kept in Tehran University

خیام و علم ریاضیات Geometric algebra: خیام نویسنده مهمترین رسالها در زمینه، جبر و هندسه تا قرن ۲۱ میباشد.

 خیام اولین کسی‌ است که معادلات جبری، درج اول، دوم، و سوم را عنوان کرده و به نحو تحسین آوری این معادلات را طبقه بندی نموده و در حل تمام صور و معادلات درجه سوم حرف اول را زده است، زیرا خیام اولین کسی‌ است که به تحقیق منظم علمی‌ نشان داده است که معادله درجه سوم ممکن است که دارای بیش از یک جواب و یا اصلا جوابی‌ نداشته باشد.
 یکی‌ از رساله‌های خیام در زمینه جبر، بنیان گذار زبان کامپیوتر امروز دنیا شده است و دیگر رسالهٔ بسیار مهم خیام در زمینه هندسه است که بنیان گذار هندسه فضای و یا رشته مهندسی‌ نوین امروز است.


خیام کتبی با عنوان شرح هندسه اقلیدسی در سه جلد نوشته است، (Explanations of the difficulties in the postulates in Euclid's Elements) خیام در این سه کتاب شرح کامل و مبسوطی از هندسه اقلیدسی و مشکلات و نواقص و راه حل‌های آن را ارائه داده است. بعد‌ها خواجه نصیر الدین طوسی، در بارهٔ رسالهٔ اول این کتاب، مقدمه و شرحی را می‌نویسد که بیش از پیش راه گشای حل مشکلات ریاضی‌ میشود. در این سه کتاب، خیام با شرح و منطق و توضیحات مبهوت کنند، تمامی منطق یک بعدی و ناتوان ارسطو و دیگر ریاضیدانان یونانی را رد کرده و ریاضیات نوینی را پایه گذاری و قیاس منطقی‌ به جای قیاس اقلیدسی را مطرح می‌کند، که تا به امروز بنیان ریاضی‌ قرار گرفته است.

و این سه کتاب اکنون در کتابخانه سلطنتی انگلستان نگهداری میشوند.

 Omar Khayyám's geometric solution to cubic equations.راه حل خیام برای حال معادله‌های چند بعدی

خیام به وسیله ادوارد فیتزگرلد (۱۸۰۹ - ۱۸۸۳)، انگلیسی‌ که به شدت تحت تاثیر خیام قرار گرفته بود و به همین خاطر هم رباعیات وی را به انگلیسی‌ ترجمه کرد، به دنیای غرب بیش از بیش شناسنده شد.

 تا قبل از آن کتب و رسالهای خیام در زمینه ریاضیات ، ستاره شناسی‌ و موسیقی قبلا به غرب برده شده و هر گوشهٔ کوچکش به نام یکی‌ از دانشمندان‌شان منتشر شده بود. مثلا تئوریهای نیوتن، از رسالهٔ خیام در زمینه فیزیک گرفته شده است و در غرب هم، ابتدا به نام تئوریهای خیام - نیوتون منتشر شد و بعد ها، نام خیام از ابتدای این تئوریها حذف شد و به همان تئوری‌های نیوتون خلاصه شد، و یا مثلث خیام، را ابتدا به عنوان مثلث خیام- پاسکال معرفی‌ کردند و سپس دوباره نام خیام برداشته میشود و به همان مثلث پاسکال اکتفا میشود.


در کتاب Mathematical Masterpieces: Further Chronicles by the Explorers, با ذکر منابع و آثار به دست آمده، شرح داده میشود که اصول جبر و هندسه ، بخشی از بدن ریاضیات ایرانی‌ برای حل معادلات مکعب و مشتقات آن بوده است که در نهایت به اروپا منتقل میشود و مورد استفاده دانشمندان اروپایی قرار می‌گیرد.


مثلث خیام

خیام و ستاره شناسی‌:

دانش بینظیر خیام در علم ستاره شناسی‌، در جهان به قدری معروف و مورد تحسین است که من فکر نمیکنم، احتیاجی به شرح مفصل در این باره باشد. و به همین اکتفا می‌کنم که خیام ثابت کرد که زمین به دور محور خودش می‌‌چرخد و بر اساس این نظریه برای ۳۰ سال، هشت سال کبیسه را محاسبه کرد و تقویم جدیدی را بنیان گذاشت و خط بطلان بر روی تقویم مسیحی‌ که ۵۰۰ سال بود مورد استفاده غربیها قرار می‌گرفت کشید، وی همچنین مدار گردش کره‌ زمین به دور خورشید را تا ۱۶ رقم اعشاری محاسبه نمود. ادوارد فیتزگرلد انگلیسی‌ با تأئید این مطلب که خیام بزرگرین ستاره شناس و منجّم قرنهاست، بر روی این مطلب مهر تایید گذاشته است.


خیام و موسیقی:

یکی‌ دیگر از ابعاد این دریای علم و دانشمند بزرگ ایرانی‌، عمر خیام، علاقه و دانش او در زمینه موسیقی می‌‌باشد. خیام را به جرات میتوان اولین دانشمند دانست که موسیقی را با علم ریاضی‌ تحلیل می‌کند و در القول علی اجناس التی بالاربعاء مسالهٔ تقسیم یک چهارم را به سه فاصله مربوط به مایه‌های بی‌نیم‌پرده، با نیم‌پردهٔ بالارونده، و یک چهارم پرده را شرح می‌دهد.


و اگر ایران عزیز ما، دچار این مذهب تحمیلی نشده بود و دست دانشمندان و هنرمندان ایرانی‌ برای کار در رشته‌های هنری که در ذات انسانها به امانت گذاشته شده است، باز بود، هنرهای از قبیل موسیقی، نقاشی و مجسمه سازی، و ایرانی‌‌ها میتوانستند در این رشته‌ها کار کنند و مذهب تحمیلی استعداد‌های ما را خفه نکرده بود، و اگر خیام ها و فارابی ها می‌توانستند در زمینه موسیقی به آزادی کار کنند مطمئنا شاهکار‌هایی‌ را میافریدند، که شاید هیچ کس تا به حال نیافریده است، و من میتوانم به جرات ادعا کنم که ایرانیها رقبای سرسختی برای بزرگان این رشته‌ها در دنیا می‌شدند، و همانطوری که در زمینه شعر و ادبیات سرآمد همهٔ دنیا هستیم، و پارسی‌ زبان ادبیات جهان است و به قول منتسکیو پارسی‌ زبان آواز و شعر است، در زمینه هنرهای دیگر هم رقیب ترسناکی می‌‌شدیم. متاسفانه، همه جنبه‌های بشری ما را این مذهب تحمیلی، قرن هاست از ما گرفته و به جای آن تو سری زدن و تو سری خوردن را آزاد گذاشته است.





۲۸.۱۱.۹۰

دنیا را از دریچه چشم من ببین


زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو
همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
ودر این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت


سهم من ،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت  وصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی  در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید :
 دستهایت را دوست میدارم




هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی
صید نخواهد کرد .


گوشه‌های از شعر تولدی دیگر از فروغ فرخزاد شاعر و افتخار ادبیات معاصر ایران.



فروغ در تعریف زندگی‌ به صراحت بیان می‌کند که زندگی‌ چیزی جز لحظات گذرا و آنچه که برای من و تو به وقوع میپیوند نیست، وقایعی هر چند بی‌ اهمیت و ناچیز، ولی‌ همین وقایع اجزای تشکیل دهندهٔ زمان و لحظات ما میشوند و شماری از این لحظات، امتداد و محتوا و مفهوم زندگی‌ من و تو رو تشکیل میدهند.

سپس فروغ میگه سهم هر کس از زندگی‌ می‌تونه هر چیزی باشد، میتواند محدود تا لبه پنجره باشد میتواند نازل تا حد پایین رفتن از پلکان متروکی باشد و میتواند یک خیال باشد و میتواند عشق باشد.

و پیام فروغ، اینست که چگونگی‌ داشتن این سهم کاملا بهمت منو تو بستگی دارد، هیچ صیادی، هیچ خواسته‌‌یی، بدون تلاش و تن‌ زدن بدریا، بدست نمیاد و مروارید یا موفقیتی را نسیب آدمی‌ که دست روی دست میگذارد نمیکند.

نامش همیشه جاوید و زنده باد.


۲۷.۱۱.۹۰

ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرمِ آگاهی‌




از کوشش اسپارتاکوس برای ایجاد انقلاب از مرکز بردهگان تو سری خورده و پای در زنجیر، از انقلاب هأییتی که به وسیله یک کشیش جادوگر وودو یا جادوی سیاه که ۱۰۰ هزار برده سیاه پوست را برانگیخت تا مالکان سپید پوستشان را ظرف ۱۰ روز تکه تکه کردند، از انقلاب فرانسه که از میان عقب مانده‌ترین و وحشی‌ترین قشر مردم فرانسه برخاست، از انقلاب کمونیستی شوروی و چین که در جوامع روستای و دهقانی رخ داد، از انقلاب مکزیک، ویتنام، کوبا، نیکاراگو، الجزیره گرفته تا همین انقلاب ایران که به وسیلهٔ کسانی‌ بوقوع پیوست که اصولاً نه چرایی نه چگونگی‌ و از این دو بدتر، نه سرانجام این کارشان را می‌دانستند، می‌شه به این نتیجه زیبا رسید که انقلاب‌ها در جوامعی بوقوع می‌پیوندد که مردمانش از نظر فکری و دانش در پأینترین سطح هستند. بسخنی دیگر، تاریخ اجتماعی مردم دنیا ما رو به این نتیجه می‌رساند که اصولاً لازمه بهم ریختن نظام ها، نداشتن سواد و اندیشه است و یا هر چه ملت بیدار تر شود احتمال انقلاب کمتر و کمتر میشود.

احتمالاً برخی‌ ادعا میکنند که انقلاب ایران از این قاعده مستثنی است چرا که سردمدارن این انقلاب جزٔ طبقه تحصیل کرده، غرب دیده و روشنفکران عصر خویش بودند، و من در جواب می‌توانم بگویم: سوادی که به شناخت منتهی‌ نشود و چشم انسان را بر روی واقعیت‌های جامعه خویش باز نکند، و شناخت درستی‌ از زمان حال به صاحب سواد ندهد، به اون سواد و صاحبش باید .... گفت حقّه، و حقّه باز، نه سواد و باسواد، چرا که همان اثر و ضرری را متوجه جامعه میکنند که یک دغل باز به جامعه وارد می‌کند، و محصول فکریشان از عملکرد یک آدم بی‌سواد بیشتر نیست و اتفاقا سند حرف من همان انقلاب ۵۷ و نتایج ناشی‌ از آن است.
و مولانا نیز در داستان فیل شناسی‌ در تاریکی‌، دقیقا به همین مسئله "شناخت" و اهمیتش اشاره می‌کند و در آنجا میگوید، که ذهن تاریک با دست‌هایش می‌بیند و نه چشم سر.
حالا چرا سواد واقعی‌ جلو انقلاب یا به همریختگی و جنگ را می‌گیرد؟ به دو دلیل واضح و روشن، یک اینکه آدم باسواد بی‌ گدار به آب نمی‌زند و برای کارش برنامه ریزی می‌کند، و جوانب کارش را در نظر می‌گیرد، و می‌داند که هر عملی‌ که انجام میدهد، دارای نتایجی است که باید در برابرش تعهد پذیرد و قبول مسئولیت کند، و دوم و مهمترین دلیل این است که آدم باسواد آدم تربیت شده میباشد یعنی‌ از آن جنبه وحشی و غیر قابل کنترل خودش رد شده و گذشته است، یعنی‌ به راحتی‌ تحت تاثیر قرار نمی‌گیرد، یعنی‌ بر روی احساس خودش کنترل دارد، و نمی‌شود به راحتی‌ به راهش انداخت و گله وار او را به هر سوی که در دستور است، کشاند و مانند بولدوزر برای خراب کردن ازش استفاده کرد،
یعنی‌ بیشتر به مذاکره و توافق و گفتگو و بحث اعتقاد دارد تا درگیری، از هر نوع و به هر شکل آن.... یعنی‌ از جنگ و درگیری و توحش، بیزار، فراری و گریزان است. ( سرِ اندیشمندترین مردان، به وسیله گلولهٔ بیسوادترین و احمقترین مردان، سوراخ میشود و ایران متمدن و با سواد و نیرومند از نظر نظامی، به وسیله چند هزار عرب، بیابان نشین، بی‌سواد اما وحشی و غیر قابل کنترل که مانند بولدوزر عمل میکنند، تسخیر میشود. )

سئوال اینجاست که در شرایط کنونی‌ ایران، که مردم عاقلتر و آگاه تر شده‌اند و تا حد زیادی به جوانب کارشان فکر میکنند و دیگر مانند گذشته نمی‌شود به راحتی‌، تحت تاثیر قرارشان داد، چه باید کرد، که ایران عزیز و ایرانی‌ را از شر، هیولاهای دیو صفت، دیو سیرت و دیو صورتِ ، حاکم بر ایران رهانید؟ به نظر من تنها راهی‌ که وجود دارد، همان شیوه‌ای است که وقتی‌ کشوری تحت اشغال قرار می‌گیرد انجام میدهند، یعنی‌ ابتدا ساختن و تأسیس یک آلترناتیو قوی و مقتدر که مورد قبول اکثر مردم باشد، ( یک دولت یک گروه یک سازمان یک حزب ایرانی‌ که بعد از سرنگونی بتواند بلافاصله اداره و رهبری کشور رو در دست بگیرد.) و سپس تشکیل گروه‌های پارتیزانی و مبارزات رهایی وطن از دست بیگانگان.



۲۶.۱۱.۹۰

جنگ چالدران ....... او را قلم آن کرد که شمشیر نکرد


۵۰۳ سال پیش در دشت چالدران که در شمال آذربایجان قرار دارد، جنگی بین ترکان عثمانی به سرکردگی سلطان سلیم یکم با آذریهای ایرانی‌ به رهبری شاه اسماعیل صفوی، رخ داد. دلاوران آذری موسوم به قزلباش که در حدود ۴۰،۰۰۰ تن‌ بودند در مقابل سربازان عثمانی که سه برابر نیروهای ایرانی‌ بودند یعنی‌ ۱۲۰،۰۰۰ تن‌، ایستادند، و با اینکه همگی‌ کشته شدند و ایستاده مردند، ولی‌ آنچنان ترسی‌ در دل سربازان ترک عثمانی انداختند که عثمانیها که قصد حمله به سراسر ایران و تسخیر ایران را داشتند، در همانجا متوقف شدند و فکر اشغال ایران را با خود به جهنم بردند.



دشت چالدران


ترکان عثمانی با اینکه بعد ها از نظر نظامی به پیشرفت‌های زیادی نائل آمدند، ولی‌ هرگز جرات حمله دوباره به ایران را پیدا نکردند، چرا که دلاوران ایرانی‌ قزلباش آنچنان درسی‌ به ترکان عثمانی دادند که ترس از ایرانی‌ در ضمیر ناخداگاهشان به قوت نشست، چنان که نشانه‌های این ترس تا همین امروز هم، دیده میشود، چرا که امروز این ترسِ با نفرت آغشته شده است که نوادگان این ترکان را برای جنگیدن با ایران، به راه نیرنگ و خدعه و بی‌شرمی کشانده و چون توان رو یارویی مستقیم با ایرانی‌ را در خود نمی‌بینند، در لباس ایرانی‌، بر ضد ایران و ایرانی‌، پلیدیها میکنند.

و همین ترکان عثمانی که انتقام جنگ چلدران و دلاوریهای مردان آذری را از زنان و کودکان بیگناه تبریزی گرفتند، و آنها را بعد از تجاوز و شکنجه، سوزاندن و شهر تبریز را که در آن زمان "عروس شرق" نامیده میشد، با خاک یکسان کردند و بیشرمیهای کردند که قلم از نوشتن آنها، خجالت می‌کشد، امروز با خواندن سرود، ما همه ترک هستیم باید با هم باشیم، در آذربایجان تخم نفرت و بیزاری از ایران و ایرانی‌ را میپاشند، تو گویی اینها نبودند که نیاکان این مردم را به جرم دفاع از میهنشان، به خاک و خون کشیدند.

مردم متمدن و با فرهنگی‌ که در شهری پیشرفته در کمال صلح و دوستی‌ زندگی‌ میکردند و کوچکترین پلیدی در بینشان دیده نمی‌شد و آزارشان به هیچ شهر یا کشور همسایه نرسیده بود، و محصول شهرشان، پرورش اندیشمندان و متفکرین بزرگ بود ، به جرم غیرت و وطن دوستی‌، قربانی توحش و عقب ماندگی ترکان عثمانی شدند.

امروز نوادگان آن قاتلین از نوادگان آن مظلومین، انتظار دارند، پا روی خون نیاکان بیگناهشان بگذارند و به همان کشوری که پدرانشان با جان فشانی در حفظش کوشیده اند، پشت کرده و به کسانی‌ بپیوندند، که نژاد پرستیشان زبان زده خاص و عام است، به طوری که اگر به فرض محال، روزی آذری‌های ما به این ترکان بپیوندند، اولین رنجی‌ که این پیوند نامقدس برایشان خواهد داشت و آن را باید تحمل کنند، "ترک درجه دوم" بودنشان است، و همیشه به عنوان اینکه ایرانی‌ هستند، مورد تبعیض قرار میگیرند و همانی با ایشان خواهد شد که با کرد‌ها شد.

جنگ چلدران تنها وقتی‌ به پایان رسید که آخرین دلاور آذری در دفاع از ایران در مقابل ترکان عثمانی، ایستاده از پای درامد ( این جنگ تنها جنگ تاریخ است که حتی یک اسیر از نیروهای شکست خورده، در آن گرفته نشده است، و اصطلاح "ایستاده مردن" به معنای تسلیم نشدن در جنگ میباشد.) فقط وقتی‌ توانستن این جنگ را به پایان برساند که آخرین سرباز ایرانی‌ نیز به خون غلتید.


قتل یکی از سرداران عثمانی به دست شاه اسماعیل یکم در جنگ چالدران

و این در حالی‌ بود که عثمانیها دارای سلاح گرم، یعنی‌ توپ و تفنگ بودند و دلیران ایرانی تنها به شمشیر و سلاح سرد مجهز بودند. و البته دلیل اصلی‌ شکست دلاوران آذری، این بود که دورمش خان مشاور مزّور و ناجوانمرد و نفوذی ترکان باعث شد که شاه اسماعیل قبل از اینکه ترکان توپ‌های خود را در میدان جنگ به پا کنند، حمله را آغازنکرده و به ترکان عثمانی حمله نکند. و تازه با اینکه عثمانیها فرصت پیدا کردند، توپخانهٔ خود را آماده کنند، حمله اولیه سربازان ایرانی‌ آنچنان محکم و کوبنده بود که سلیم تصور کرد همهٔ نیرهایش از پا در آمدند و به فکرِ فرار افتاد.

شاه اسماعیل صفوی در آن زمان ارتش اصلی‌ ایرانی‌ را به جنگ با ازبکان در خراسان رهسپار کرده بود، به هر حال، در این جنگ، کردستان، آذربایجان تا همدان از ایران جدا شد، که بعدها شاه عباس، آذربایجان و نیمی از کردستان را به ایران برگرداند و کردستان باختری که شامل کردستان عراق، ترکیه و سوریه میباشد برای همیشه از ایران جدا شد، و هرگز به ایران باز نگشت.



 سربازان ترک عثمانی، به تلافی دلاور مردی آذریها، ۵۰،۰۰۰ تن‌ از مردم تبریز را قتل عام کردند و شهر تبریز که در آن زمان به عروس شرق معروف بود را به کلی‌ ویران کردند و از این شهر زیبا، خراب آبادی به جا گذشتند.

شاه اسماعیل پیکره دلاوران آذری را که با شجاعت بی‌ نظیرشان در تاریخ بی‌ همتا هستند را در کنار آرامگاه شیخ صفی الدین اردبیلی، به خاک سپرد و این آرامگاه به نام شهید گاه شهرت یافت.



شهید گاه در اردبیل


تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو
پور ایرانند و پاک آئین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نه ایی
صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان

(استاد شهریار خطاب به آذربایجان )


۲۵.۱۱.۹۰

ایـن سـخـن ها را بـبایـد گـفت با بیدارها




باز گـویـم این سخـن را گرچه گفتم بارها
می نهند این خائنین بر دوش ملت بارها

پـرده هـای تـار و رنگارنگی آید در نظر
لیک مخفی در پس آن پرده ها اسـرارها


مـارهـای مـجـلسی دارای زهـری مهـلکند
الحذر باری از آن مجلس که دارد مارها


دفـع ایـن کـفـتـارهـا گـفـتـار نـتـوانـد نمـود
از ره کــردار بـایـد دفــع ایـن کــفـتـارها



کـشـور ما پاک کی گردد ز لـوث خائنین
تا نـریـزد خـون ناپاک از در و دیوارها


مـزد کـار کـارگـر را دولـت مـا مـی کـند
صرف جـیب هرزه ها ولگردها بیکارها


از بـرای ایـنـهـمـه خائـن بود یک دار کم
پر کنید این پهن مـیدان راز چوب دارها


دارها چون شد بپا با دست کین بالا کشید
بـر سـر آن دارهـا سـالارهـا سـردارهـا


فرخـی این خیـل خواب آلوده مست غفلتند
ایـن سـخـن ها را بـبایـد گـفت با بیدارها .

فرخی یزدی




۲۴.۱۱.۹۰

که رو در رو کند آئين زشتِ زشتکاران را ..... چرا از اين ميان آئينه داری برنمی خيزد؟


سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد.

حافظ

۲۳.۱۱.۹۰

Whitney Houston


زمین یک بار دیگه فقیر شد، یه عاشق، یه معتاد، یه پاک باخته، یه مادر، یه صدای آسمانی، همه اینها بود و به ناگاه و یک باره از همه اینها استعفا داد. ویدنی هیوستون، یکی‌ از استثنای‌ترین خواننده‌های زن باصدایی پر قدرت و کم نظیر، خواننده محبوب من، دست و دل‌ از این دنیا شست و سفر دیگری را آغاز کرد.


خبرت هست که دیریست ز ما بی خبری

مقامات پلیس انگلیس، در یک اقدام تعجب برانگیز، فیلمی از درگیری در یک میکده را بنمایش گذاشتند که بحث‌های زیادی را برانگیخت.


داستان از اینقرار است که، مرد ۲۴ ساله معتادی بنام دین دینن، در جرو بحثی‌ با مشتریهای یک میخانه در یکی‌ از روستا‌های حاشیه لندن، از طرف بعضی‌ از مشتریان این میخانه با کتک از آنجا به بیرون انداخته میشود. وی سپس بخانه رفته و با یک ارّهٔ برقی برمیگردد تا انتقام خود را از کسانی‌ که کتکش زدند بگیرد. در نهایت مشتری‌های میخانه، با کمک صندلی‌ و همکاری یکدیگر، ارّهٔ برقی را از مرد گرفته، و او را تحویل پلیس میدهند. تا اینجای داستان، چیز عجیبی‌ وجود نداره، و از ایندست اتفاقات، گاه و بیگاه پیش میاید و در همه جای دنیا هم احتمال بوجود آمدنش هست. ولی‌ بحث اینجاست که در جامعه‌ای تا اینحد کنترل شده، که همه جا دوربین هست و میشود به این زیبای همه ماجرا ها، حتی کوچکترین و کم اهمیت‌ترین آنها.... مثلا در یک شب تعطیل در یک گوشه از یک روستای کوچک رخ میدهد... را ضبط کرد و ناظر بود، آیا مردم آن جامعه اصولاً چیزی بنام فضای خصوصی و شخصی‌ را تجربه میکنند، یا تمامی اعمال و رفتارشان، تحت نظر و کنترل میباشد؟ پرسش اینجاست که وقتی‌ این دوربین و این کنترل شامل موسسات دولتی و خصوصی، فروشگاها، مغازه ها، رستوران ها، هتلها، اتوبوس ها، قطار ها، تاکسی، و کلا وسایل حمل و نقل عمومی‌، خیابانها و و و .....

و خلاصه گر‌ بر سر خاشاک یکی‌ پشه بجنبد،
جنبیدن آن پشه عیان در نظر پلیس و مقامت دولت انگلیس میباشد.....

آیا در چنین جامعه ای، مردم میتوانند ادعای آزادی و اصولا مردم بودن بکنند؟ و یا بیشتر شبیه حیواناتی هستند که در قفسهایی زندگی‌ میکنند که کوچکترین حرکتشان ، مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد و احتمالاً برایشان برنامه ریزی هم میشود. و این مردم بظاهر آزاد ، چقدر هم دلشان خوش است که با پولهایی که از غارت جوامع دیگر بدست می‌آورند، شکمی سیر دارند! و هرچند مجبورند همدیگر را که بیش از ۷۰ میلیون هستند، در سرزمین کوچکی تحمل کنند و بخانه‌های ۴۰ متری قناعت کنند، و درهم بلولند ولی‌ میتوانند بمردم دنیا چنگ و دندان نشان دهند و همزمان و با داشتن القاب "بیتربیت ترین، بی‌ فرهنگ ترین، خشنترین و بیرحم‌ترین مردم دنیا" حرف‌های طلایی و دوست داشتنی، در مورد ادب، آزادی و تمدن بزنند.

مرا خبر نه از انک اینجهان مرد فریب
بدست راست شکر دارد و بچپ حنظل!

ناصرخسرو. 

 

۲۲.۱۱.۹۰

این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی ..... راه بدی تا نشدی این همه گفتار مرا


میشود از یک سخن، به هر شکلی‌ استفاده کرد در حالی‌ که حقیقت سخن چیز دیگری است.

نیچه میگه به سراغ زن می‌روی تازیانه ات را فراموش نکن!،



در اروپا در قرن نوزده و اوایل قرن بیست ، داشتن کلاه و عصا و اسب اصیل و نشان دادن آنها برای نمایش موقعیت و طبقه اجتماعی شخص، و به طور کلی‌ وابستگی‌ فرد به طبقه بورژوازی و اشرافیون از واجبات بود و از آنجایی که نمی‌شد اسب اصیل گران قیمت خود را همیشه همراه داشت، گاه گاهی‌ سمبل و نمودار آن، یعنی‌ تازیان را به دست می‌گرفتند و این جمله که به سراغ زن می‌روی تازیانه ات را فراموش نکن، یعنی‌ موقعیت خودت را به عنوان یک آدم صاحب جاه و مقام به نمایش بگذارتا شاید بتوانی‌، زن را تحت تاثیر قرار بدهی‌.