۲۶.۱۱.۹۰

جنگ چالدران ....... او را قلم آن کرد که شمشیر نکرد


۵۰۳ سال پیش در دشت چالدران که در شمال آذربایجان قرار دارد، جنگی بین ترکان عثمانی به سرکردگی سلطان سلیم یکم با آذریهای ایرانی‌ به رهبری شاه اسماعیل صفوی، رخ داد. دلاوران آذری موسوم به قزلباش که در حدود ۴۰،۰۰۰ تن‌ بودند در مقابل سربازان عثمانی که سه برابر نیروهای ایرانی‌ بودند یعنی‌ ۱۲۰،۰۰۰ تن‌، ایستادند، و با اینکه همگی‌ کشته شدند و ایستاده مردند، ولی‌ آنچنان ترسی‌ در دل سربازان ترک عثمانی انداختند که عثمانیها که قصد حمله به سراسر ایران و تسخیر ایران را داشتند، در همانجا متوقف شدند و فکر اشغال ایران را با خود به جهنم بردند.



دشت چالدران


ترکان عثمانی با اینکه بعد ها از نظر نظامی به پیشرفت‌های زیادی نائل آمدند، ولی‌ هرگز جرات حمله دوباره به ایران را پیدا نکردند، چرا که دلاوران ایرانی‌ قزلباش آنچنان درسی‌ به ترکان عثمانی دادند که ترس از ایرانی‌ در ضمیر ناخداگاهشان به قوت نشست، چنان که نشانه‌های این ترس تا همین امروز هم، دیده میشود، چرا که امروز این ترسِ با نفرت آغشته شده است که نوادگان این ترکان را برای جنگیدن با ایران، به راه نیرنگ و خدعه و بی‌شرمی کشانده و چون توان رو یارویی مستقیم با ایرانی‌ را در خود نمی‌بینند، در لباس ایرانی‌، بر ضد ایران و ایرانی‌، پلیدیها میکنند.

و همین ترکان عثمانی که انتقام جنگ چلدران و دلاوریهای مردان آذری را از زنان و کودکان بیگناه تبریزی گرفتند، و آنها را بعد از تجاوز و شکنجه، سوزاندن و شهر تبریز را که در آن زمان "عروس شرق" نامیده میشد، با خاک یکسان کردند و بیشرمیهای کردند که قلم از نوشتن آنها، خجالت می‌کشد، امروز با خواندن سرود، ما همه ترک هستیم باید با هم باشیم، در آذربایجان تخم نفرت و بیزاری از ایران و ایرانی‌ را میپاشند، تو گویی اینها نبودند که نیاکان این مردم را به جرم دفاع از میهنشان، به خاک و خون کشیدند.

مردم متمدن و با فرهنگی‌ که در شهری پیشرفته در کمال صلح و دوستی‌ زندگی‌ میکردند و کوچکترین پلیدی در بینشان دیده نمی‌شد و آزارشان به هیچ شهر یا کشور همسایه نرسیده بود، و محصول شهرشان، پرورش اندیشمندان و متفکرین بزرگ بود ، به جرم غیرت و وطن دوستی‌، قربانی توحش و عقب ماندگی ترکان عثمانی شدند.

امروز نوادگان آن قاتلین از نوادگان آن مظلومین، انتظار دارند، پا روی خون نیاکان بیگناهشان بگذارند و به همان کشوری که پدرانشان با جان فشانی در حفظش کوشیده اند، پشت کرده و به کسانی‌ بپیوندند، که نژاد پرستیشان زبان زده خاص و عام است، به طوری که اگر به فرض محال، روزی آذری‌های ما به این ترکان بپیوندند، اولین رنجی‌ که این پیوند نامقدس برایشان خواهد داشت و آن را باید تحمل کنند، "ترک درجه دوم" بودنشان است، و همیشه به عنوان اینکه ایرانی‌ هستند، مورد تبعیض قرار میگیرند و همانی با ایشان خواهد شد که با کرد‌ها شد.

جنگ چلدران تنها وقتی‌ به پایان رسید که آخرین دلاور آذری در دفاع از ایران در مقابل ترکان عثمانی، ایستاده از پای درامد ( این جنگ تنها جنگ تاریخ است که حتی یک اسیر از نیروهای شکست خورده، در آن گرفته نشده است، و اصطلاح "ایستاده مردن" به معنای تسلیم نشدن در جنگ میباشد.) فقط وقتی‌ توانستن این جنگ را به پایان برساند که آخرین سرباز ایرانی‌ نیز به خون غلتید.


قتل یکی از سرداران عثمانی به دست شاه اسماعیل یکم در جنگ چالدران

و این در حالی‌ بود که عثمانیها دارای سلاح گرم، یعنی‌ توپ و تفنگ بودند و دلیران ایرانی تنها به شمشیر و سلاح سرد مجهز بودند. و البته دلیل اصلی‌ شکست دلاوران آذری، این بود که دورمش خان مشاور مزّور و ناجوانمرد و نفوذی ترکان باعث شد که شاه اسماعیل قبل از اینکه ترکان توپ‌های خود را در میدان جنگ به پا کنند، حمله را آغازنکرده و به ترکان عثمانی حمله نکند. و تازه با اینکه عثمانیها فرصت پیدا کردند، توپخانهٔ خود را آماده کنند، حمله اولیه سربازان ایرانی‌ آنچنان محکم و کوبنده بود که سلیم تصور کرد همهٔ نیرهایش از پا در آمدند و به فکرِ فرار افتاد.

شاه اسماعیل صفوی در آن زمان ارتش اصلی‌ ایرانی‌ را به جنگ با ازبکان در خراسان رهسپار کرده بود، به هر حال، در این جنگ، کردستان، آذربایجان تا همدان از ایران جدا شد، که بعدها شاه عباس، آذربایجان و نیمی از کردستان را به ایران برگرداند و کردستان باختری که شامل کردستان عراق، ترکیه و سوریه میباشد برای همیشه از ایران جدا شد، و هرگز به ایران باز نگشت.



 سربازان ترک عثمانی، به تلافی دلاور مردی آذریها، ۵۰،۰۰۰ تن‌ از مردم تبریز را قتل عام کردند و شهر تبریز که در آن زمان به عروس شرق معروف بود را به کلی‌ ویران کردند و از این شهر زیبا، خراب آبادی به جا گذشتند.

شاه اسماعیل پیکره دلاوران آذری را که با شجاعت بی‌ نظیرشان در تاریخ بی‌ همتا هستند را در کنار آرامگاه شیخ صفی الدین اردبیلی، به خاک سپرد و این آرامگاه به نام شهید گاه شهرت یافت.



شهید گاه در اردبیل


تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو
پور ایرانند و پاک آئین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نه ایی
صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان

(استاد شهریار خطاب به آذربایجان )


من مختصر اطلاعاتی‌ را که مربوط به جنگ چالدران است و در اینجا و آنجا، در اینترنت پیدا کردم در زیر مینوسیم، و تحقیق بیشتر در این مورد را به علاقمندن واگذار می‌کنم.
علت اين جنگ : پسر عموي سلطان سليم عثماني بنام بايزيد دوم ادعاي خلافت نمود و چون قدرتي نداشت براي کسب اعتبار و قدرت به دربار شاه اسمعيل صفوي پناهنده شد و در اروميه و تبريز سکونت گزيد. سلطان سليم به رسم ادب طي يک نامه به زبان فارسي، پسر عموي خود را خواستار مي شود. ولي شاه اسمعيل نيز به سبب ادب و مهمان نوازي اعاده او را خلاف جوانمردي و پناهندگي ميداند.

سلطان سليم از سالها قبل در فکر تشکيل امپراطوري اسلامي بود، لذا از مدتها پيش مبادرت به تربيت سپاهيان ورزيده بنام يني چري نموده بودند که افرادي بسيار جنگجو بودند و مشهور بود که سه چيز علاج ندارد : سيل – زلزله - يني چري
- پادشاه صفوي بر خلاف عقل سليم استفاده از سلاح آتشين را دور از جوانمردي مي دانست و درحاليكه همه دنيا به سمت استفاده از توپ و تفنك روي مي آورد شاه اسماعيل از نوسازي قشون ايران خودداري كرد. 


- سپاه ايران پارتيزاني حمله نكرد. شاه اسماعيل سواره نظامش رو به دو قسمت كرد خودش از سمت راست قشون عثماني رو دور زد و با موفقيت در هم شكست و تونست تا مركز اون كه محل اسقرار توپخانه بود پيشروي كنه ولي جناح چپ ايران كه توسط يكي از سرداران قزلباش(فكر كنم استاجلو) حمله كرد سرعتش كمتر بود. فرمانده عثماني به پياده نظام كه جلوي توپخانه موضع گرفته بود دستور عقب نشيني داد وتوپخانه عثماني جناح چپ ايران رو قلع و قمع كرد. 

 شاه اسماعيل توي تمام عمرش يه شكست خورد ولي اين شكست چنان روحيه اون رو در هم شكست كه كمي بعد كاملا دچار افسردگي شد و به شراب خوري روي آورد(البته قبلا هم شراب خور قهار بود) .


سازمان نظامی عثمانی در زمان جنگ چالدارن
1- پیاده نظام شامل سه دسته می شدند:

دسته اول ینی چری: این افراد برده های سفیدپوستی بودند که ماموران مخصوص دولت عثمانی برای خدمت در نظام از بچگی خریداری می کردند و فقط به سلطان وفادار بودند. این عده به صورت رسمی حق ازدواج کردن نداشتند. باید همیشه در پادگان به سر می بردند و نظامی تمام وقت بودند. حقوق خود را از سلطان می گرفتند و کسی جز فرمانده ینی چری حق محاکمه و مجازات آنان را نداشت. این افراد به تفنگ های فتیله ای (شمخال) و دیگر سلاح های سرد مجهز بودند.

دسته دوم عزب ها: این افراد قسمتی از پیاده نظام ذخیره عثمانی بودند که در زمان جنگ به خدمت احضار می شدند.

دسته سوم محافظان مخصوص سلطان: پیاده نظام مخصوص همراهی سلطان و محافظان قصر و دیگر اماکن سلطنتی.
پیاده نظام عثمانی مسلح به تیروکمان و خنجر و تفنگ فتیله ای بودند. هرپیاده ترکشی با 50 تیر برمی داشت. آنها از تبرزین هم استفاده می کردند.

2- سواره نظام عثمانی به 3 دسته تقسیم می شدند:

دسته اول: سپاهیان صاحبان تیول: هر حاکمی وظیفه داشت در زمان جنگ تعدادی سوارکار جنگی را تجهیز کرده و به خدمت بفرستد. در زمان سلطان سلیم و وقوع جنگ چالداران متصرفات آسیایی عثمانی 24 و متصرفات اروپایی آن دولت 34 ولایت داشتند.

دسته دوم آکنجی ها بودند: این دسته سواره نظام ذخیره عثمانی بودند که در زمان جنگ به خدمت احظار می شدند و از بین زبده ترین و شجاعترین سوارکاران انتخاب می شدند.

سواره نظام گارد: این سواران وظیفه محافظت از سلطان را داشتند.

سواره نظام ترک کلا سبک اسلحه بودند و تعداد کمی از آنها از زره و کلاه خود استفاده می کردند. سلاح اصلی سواره نظام عثمانی نیزه و شمشیر کوتاه و سنان بود. بعضی از آنها نیز گرز حمله می کردند. شمشیرهای سواره نظام عثمانی کوتاه و یک لبه بود.

3- توپخانه: توپخانه عثمانی بیشتر متکی بر توپچیان عیسوی مذهب بود که به دین اسلام در آمده بودند. توپخانه و مراکز توپسازی و مهمات سازی زیرنظر یک نفر به نام توپچی باشی اداره می شدند.

در جنگ چالدارن استعداد هر دسته به شرح زیر بود:
ینی چری: 12 هزارنفر
عزب ها: 12 هزار نفر
پیاده نظام گارد: هزارنفر
سواران صاحب تیول آسیا و اروپا: 50 هزار نفر
آکنجی ها: 20 هزار نفر
سواره نظام گارد: 15 هزار نفر
توپخانه: 20 هزارنفر
متفرقه(راه سازی و...): 10 هزارنفر
جمع:140 هزارنفر
تجهیزات توپخانه:
توپ بزرگ چرخ دار: 200 قبضه
توپ کوچک(زنبورک):100 قبضه
اسب: 2هزار راس
شتر:6هزار نفر

جنگ چالدران

ضربه تبرزین

محمد سرابی
تا قبل از انقلاب کمونیستی در یکی از میدان های شهر تفلیس توپ جنگی بزرگی مانند یک اثر تاریخی نگهداری می شد. این توپ هیچ ارتباط تاریخی با گرجستان نداشت ولی یک ویژگی خاص باعث می شد در معرض تماشای مردمی قرار گیرد. دهانه فولادی توپ از وسط به اندازه چهار انگشت شکاف داشت.این شکاف اثر تبرزین شاه اسماعیل در جنگ چالدران بود. توپ الان دیگر گم شده است ولی جنگ بزرگ چالدران بین دو امپراتوری بزرگ خاورمیانه در تاریخ باقی مانده است.

وزیر سلطان شوی
سلیم یکی از سه پسر بایزیدخان پادشاه عثمانی بود. او با یک اقدام کودتامانند و با حمایت گروهی از ینی چری ها فدائیان پدر خود را از سلطنت راند و امپراتوری را صاحب شد. بایزیدخان پس از مدتی درگذشت و سلیم برای کامل شدن سلطنت، «قورقود» برادر خود را خفه کرد. برادر دیگر او احمد نیز به حیله کشته شد و مدعی دیگری برای حکومت باقی نماند. تاریخ نگاران ترک از سلطان سلیم با صفت «یاووز» به معنی تیز و برنده یاد می کنند. او در دوران حکومت خود هفت وزیر را سر برید. وزیران عثمانی به محض منصوب شدن وصیت نامه خویش را تنظیم می کردند. به همین خاطر «وزیر سلطان شوی» یکی از نفرین های آن زمان بود. فوسکولو، جهانگرد ونیزی وی را خونخوار و کشورگشا توصیف می کند. سلطان سلیم مجموعه شعری به زبان فارسی سروده است.
فدائیان
ارتش امپراتوری عثمانی در دوران خود یکی از قوی ترین ارتش های دنیا بود که برای کشورهای اروپایی و آسیایی مزاحمت بسیاری ایجاد کرده بود. این ارتش یگان ها و لشگرهای مجزا داشت که به اسلحه گرم تجهیز شده بودند.
ارتش عثمانی همچنین مجهز به توپخانه منظم و نیروی دریایی بود که باز هم از اسیران مسیحی انتخاب می شدند. گاهی اوقات نیز اقوام فقیر اروپایی که در محدوده امپراتوری زندگی می کردند فرزند خود را به دلیل ارتش سالار بودن عثمانی و بهره مندی از زندگی بهتر به خدمت سلطان می فرستادند.عثمانیان علاوه بر سلاح سرد تقریبا تمامی انواع سلاح های گرم آن روزگار مانند توپ های متفاوت، زنبورک توپ کوچک قابل حمل و تفنگ هایی با قطر لوله ۳ سانتی متر را در اختیار داشتند.
اصطکاک
دلیل ایجاد جنگ چالدران را مداخله کشورهای اروپایی ذکر می کنند. مسلم است که دولت های اروپایی که در معرض جنگ زمینی با عثمانی بودند یا منافع تجاری در خاورمیانه داشتند تمایل زیادی به درگیری و تضعیف دو دولت مسلمان داشته باشند ولی دلایل دیگر چالدران بیشتر از اینکه توطئه غربیان باشد به تحریکات داخلی بازمی گردد.
دولت صفوی که در اردبیل و آذربایجان پایتخت مذهبی داشت، توسط مریدان خود در این مناطق مسلک خویش را تبلیغ می کرد و این تبلیغات به درون مرزهای عثمانی نیز کشیده شده بود. اگر کسی مرید صفویان می شد به طور خودکار از اطاعت دولت عثمانی خارج شده بود. مسئله بعدی روابط احمد برادر سلیم با شاه اسماعیل بود. احمد چهار پسر داشت که سلیم توانست سه نفر آنها را بکشد، ولی پسر چهارم به نام سلطان مراد به ایران گریخت. شاه اسماعیل به او پناه داد و حتی حکومت ناحیه ای در فارس را هم به وی واگذار کرد. اگرچه سلطان مراد در راه فارس بیمار شد و درگذشت ولی این پناه دادن شایعه رابطه احمد و دربار صفوی را قدرتمندتر کرد. پادشاه صفوی با دشمنان دولت عثمانی مانند سلطان ملک الاشرف حاکم مصر روابط خوبی داشت و این روابط در دنیای سیاست متداول است ولی حاکمان محلی که در محدوده بین صفوی و عثمانی می زیستند نیز به ایران متمایل شده بودند. در دنیای قدیم حاکمان محلی که میان دو امپراتوری بر مناطق محدودی حکومت می کردند به دلیل اینکه فاقد قدرت نظامی لازم هستند همیشه به یک طرف خراج می پردازند و با روابط و معاهدات سیاسی حکومت خود را نگه می دارند. نورعلی خلیفه روملو حاکم ملطیه، خان محمد استاجلو حاکم دیاربکر و علاءالدوله ذوالقدر از این دسته بودند. علاءالدوله در یک زمان متحد دو امپراتوری متخاصم روم و مصر نیز بود و از هر دو هدایایی دریافت می کرد حکومت ایران این حاکمان را نیز به خود جذب کرده بود. ظاهرا سلطان سلیم احساس می کرد که امپراتوری اش از سمت شرق در حال فرسایش است و طبعا جنگ می توانست او را از این سقوط فرسایشی نجات دهد.
تردید ممکن
اما سلطان سلیم برای جنگ به مقدماتی نیاز داشت. او ابتدا با طرف های اروپایی خود دولت مسکو روسیه، دولت پروس اتریش مجارستان و حاکمان مالداوی و والاشی قراردادهایی را برای ترک موقت مخاصمه تنظیم کرد تا بتواند ارتش خود را در شرق متمرکز کند. سپس با پشتیبانی متعصبین مذهبی به تصفیه شیعیان مقیم عثمانی پرداخت تا در داخل کشور نیز نگرانی نداشته باشد. در جریان این تصفیه چندین هزار شیعه کشته شده و بقیه را با تحمل شکنجه به آن سوی کشور یعنی متصرفات اروپایی کوچ دادند. سپس از روحانیون دولتی فتواهایی برای جهاد علیه «زنادقه قزلباشیه» گرفت و اردوی خود را در شهر ادرنه که اتفاقا از همان جا هم بر علیه پدر کودتا کرده بود برپا ساخت ولی هنوز یک مشکل پابرجا بود. برخی از نظامیان ارشد جنگ را به صلاح نمی دانستند. خصوصا که باید وارد خاک ایران می شدند. بالاخره سلیم جنگجویان را پیش خود خواند و درباره حمله به ایران سخنرانی کرد. در پایان وقتی که نظر آنها را پرسید همه فرماندهان سکوت کردند و سکوت همچنان ادامه داشت تا اینکه یکی از کهنه سربازان ینی چری به نام عبدالله به پای سلطان افتاد و فریاد زد که ای پادشاه در این جهاد مقدس تردید نکن که همگی آماده ایم با اردبیل اوغلی پسر اردبیل، شاه اسماعیل بجنگیم. پس از آن فرماندهان دیگر چاره ای جز موافقت با میل سلطان نداشتند. عبدالله ینی چری که با وجود سفید شدن موهایش هنوز سرپرست یک جوخه بود پس از این کار به درجه سرداری سپاه مفتخر شد.
یک به ده
چالدران در شمال غربی خوی واقع شده است. در تقسیمات کشوری این دشت که در حدود ۷۵۰ کیلومتر مربع و از جهت شرقی غربی گسترده شده است از توابع سیاه چشمه محسوب می شود. جنگ چالدران در منطقه ای مابین روستاهای گل اشانه و سعدل اتفاق افتاده که آثار چند مزار در این محل دیده می شود.تعداد لشگریان حاضر در صحنه جنگ با اندکی تفاوت نقل شده است. هر کدام از آن اعداد را که بپذیریم نسبت سربازان ایران به عثمانی یک به ده خواهد شد. اگرچه روایت مکرر ۲۰۰ به ۲ هزار است. درباره مدت نیز بین یک روز و دو روز، احتمال دو روز جنگ قوی تر است. شب قبل از جنگ چند نفر به شاه اسماعیل پیشنهاد کردند که به توپخانه عثمانی شبیخون بزنند ولی شاه اسماعیل اعلام کرد ما راهزن نیستیم.
صحنه نبرد
روز اول جنگ بیشتر به ارزیابی دو لشگر از همدیگر گذشت. «ساروبیره» که متولد بانه بود و به شکار پلنگ شهرت داشت فرماندهی ایران را بر عهده گرفت و به لشگر عثمانی حمله کرد. ترک ها برای اینکه ارتش ایران را به تیررس توپ ها بکشانند در جریان زدوخورد عقب نشینی کردند. شاه اسماعیل از بلندی ناظر بود و متوجه این حیله شد. ولی امکان هشدار به سپاه ایران وجود نداشت. یک تیر به سر سار وبیره برخورد کرد ولی او جنگیدن را ادامه داد. ناگهان شلیک توپخانه آغاز شد. شاه اسماعیل فرماندهی را به «رستم کلاچرمینه» سپرد و خود وارد صحنه جنگ شد ولی ساروبیره و سربازان در اثر آتش توپ ها کشته شده بودند. عثمانی پیشنهاد توقف موقتی جنگ داد و شاه اسماعیل پذیرفت. روز اول اینگونه به پایان رسید. شاه اسماعیل به شیخ محمد شبستری که همراه لشگر بود وصیت کرد پسرش طهماسب را بعد از او به تخت شاهی بنشانند و شورای سلطنتی که اعضای آن را هم مشخص کرده بود امور کشور را به دست گیرند. همچنین به شیخ محمد سفارش کرد که قبل از پایان کارزار از منطقه خارج شود. فردا در آغاز روز سه سوار نامه ای را از جانب سلطان سلیم آوردند که به زبان فارسی نوشته شده بود. به دستور شاه، علی محمدهمدانی آن را در حضور فرماندهان و بزرگان لشگرگاه باز کرد و خواند. در نامه به شرط تسلیم شدن به شاه امان داده شده بود که اموال و خانواده اش را بردارد و بگریزد. همین طور وعده می داد که افسران و سربازان به بردگی گرفته نشوند و تنها تا پایان اشغال کامل آذربایجان، کردستان و گیلان در اسارت باقی بمانند. شاه نظر حاضران را پرسید و همه از ادامه جنگ نابرابر استقبال کردند. برای این روز نقشه حمله به توپخانه ای که روی تپه کبود مستقر شده بود ریخته شد. شاه خود فرماندهی سپاه را بر عهده گرفت و به قسمتی از نیروهای اینکجی حمله کرد. نیروهای غرب در مقابل و اطراف توپ ها می ایستادند تا مانع دیده شدن و تخمین تعداد آنها شوند ولی ایرانیان قسمتی از تپه که مناسب بالا رفتن با اسب بود را شناسایی کرده بودند. لشگر ایران ناگهان مسیر عوض می کند و به بالای تپه می رسد. توپخانه کبود که انتظار مواجهه با سواره نظام را نداشت شکست می خورد و ایرانیان باروت ها را در زیر توپ ها آتش می زنند.سلطان سلیم از اردوگاه امن خود می بیند که ۲۵۰ عراده از توپ هایش یکی یکی منفجر می شوند. او تمامی ارتش خود را به میدان سرازیر می کند و کارزار بالا می گیرد. رستم کلاچرمینه، سردار اهل طالش با پنجاه تیر کشته می شود. ارتش ایران که به گرز و شمشیر مسلح بود در مقابل تفنگ های عثمانی تلفات زیادی می دهد. شاه اسماعیل چند زخم برمی دارد و عثمانی ها برای اسیر کردن او هجوم می برند.میرزا سلطان علی افشار که شبیه شاه بود خود را پادشاه معرفی می کند و اسیر می شود. او در حضور سلطان سلیم عثمانیان را به بزدلانی که پشت تفنگ های خویش پناه گرفته اند تشبیه می کند و سلیم پس از پی بردن به هویتش او را گردن می زند. شیخ محمدحسین شبستری قرآنی را به میان میدان می آورد و شاه اسماعیل را قسم می دهد که جنگ را خاتمه دهد. سپاهیان شجاع ایران در برابر اسلحه گرم تاب مقاومت ندارند. شاه اسماعیل در عصر روز چالدران از جنگ دست می کشد و با ۱۵۰۰ سرباز باقیمانده، قبل از تاریک شدن هوا دشت را ترک می کند.
فتح نامه
سلطان سلیم فردای چالدران به عثمانی فتح نامه فرستاد و با لشگرش به سمت تبریز حرکت کرد ولی نتوانست مدت زیادی در آن شهر بماند. از طرفی ینی چری ها که بدنه اصلی سپاه را می ساختند با دیدن عبادات و اعتقادات ایرانیان به دلایل مذهبی این جنگ شک کرده بودند و از طرف دیگر فرماندهان بر ناامنی در سرزمین بیگانه اصرار داشتند. کمبود آذوقه که به دستور دولت صفوی و به عمد در آذربایجان ایجاد شده بود نیز عثمانی را در وضعیت سختی قرار داده بود. ینی چری ها ظروف غذای خود را به نشانه اعتراض، وارونه بر زمین می گذاشتند و پس از چندی سلطان سلیم به کشور خود بازگشت.از جمله مسائلی که در میان تاریخ نگاران بر سر آن اختلافاتی وجود دارد مسئله اسرا است. به روایتی شاه اسماعیل که با ۱۵۰۰ سرباز از جبهه باز می گشت ۱۹۰۰ اسیر با خود آورده بود، در حالی که هیچ کس از ایرانیان اسیر نشده بود. در منبعی دیگر خبر از اعدام کلیه اسیران ایرانی در اردوگاه عثمانی داده می شود. ولی اصلی ترین موضوع، اسارت دو تن از زنان شاه اسماعیل به دست ارتش عثمانی است که تاریخ نویسان ترک و بعضی از ایرانیان آن را به تفصیل نقل کرده اند. جمعی از تاریخ نگاران ایرانی با ذکر دلایلی منکر این اتفاق شده اند. بنا به این داستان «تاجعلی خانم» که اسیر شده بود دو گوشواره خود را به عنوان فدیه داد و از اردوگاه خارج شد. دهقانی به او پناه داد و سرانجام به نزد شاه بازگشت ولی «بهروزه خانم» مدت بیشتری در میان ترک ها باقی ماند. حتی نقل هایی از زنان که با لباس مردانه می جنگیدند نیز وجود دارد ولی با توجه به عقب نشینی لشگر ایران به نظر نمی آید پشت جبهه در معرض جنگ قرار گرفته باشد.
سلاح و انگیزه
مردانی که برای صفویه می جنگیدند به مولا علی تقرب می جستند و اگر کشته می شدند شهید نام می گرفتند. پس از جنگ چالدران دولت ایران پی برد که علاوه برانگیزه جنگجویان، سلاح نیز از ضروریات پیروزی است و ورود و استفاده از تفنگ که تا آن زمان ناجوانمردی محسوب می شد رایج شد. در ترکیه سالروز جنگ چالدران را جشن می گیرند و در یکی از شهرهای آذربایجان گورستان مبارزان چالدران در حال فراموشی است. شاه اسماعیل سال ها بعد در شهر سراب بر اثر بیماری درگذشت و در اردبیل به خاک سپرده شد و توپی که با ضربه تبرزین شکافته بود، اگر سالم مانده باشد، جایی در روسیه، احتمالا در زیرزمین تاریک یک موزه قرار گرفته است.

نبرد شاه اسماعیل صفوی با سلطان سلیم عثمانی
یکی از دلایل پیشرفتهای سریع عثمانیان در اروپا، ضعف دولتهای شرقی (ایران، میان رودان، شامات و عربستان) بود اما در سال۱۵۰۰ در ایران برای اولین بار پس از قرنها، حکومتی ایرانی بر سر کارآمد. وجود این حکومت که بعدها به صفویان معروف گشت از جمله دلایل ضعف پیشروی عثمانی ها در غرب است. شروع این خاندان به دست شاه اسماعیل صفوی بود. وی مردی جنگاور، جوانمرد واصولاً شیعه گرا بود. وی ابتدا گیلان و تبریز و همدان را گرفت و پس از هم قسم شدن هفت طایفه ترک با وی غرب ایران را تصرف کرده و با در هم کوبیدن ازبکها شرق ایران و خراسان را نیز به دست آورد. قدرت گرفتن دولت ایران و در خطر افتادن بغداد دولت عثمانی را نگران کرد. عثمانی ها در این زمان فرمانروایی به غایت بی رحم موسوم به یاووز داشتند. سلطان سلیم رامی توان یکی از ۴سلطان بزرگ عثمانی دانست.(سلطان مراد، سلطان محمد فاتح، سلطان سلیمان وسلطان سلیم). آنگونه که برخی مورخین نظیر سرپرسی سایکس می گویند، اعزام سفرای ایران به نزد ممالیک مصر و مجارستان در ۱۵۱۴ دلیل اصلی عجله سلطان برای نابودی صفویان بوده است. کشتار ۴۰هزار شیعه در آسیای صغیر و فرستادن نامه های تند برای شاه اسماعیل نبرد را ناگزیرنشان می داد.
۱۲۰هزار سرباز ترک در مرزهای ایران آنچه بر هیبت ترکها در هنگام نبرد می افزاید سپاههای بزرگ و عظیم آنها بود به طوری که به شهادت تاریخ آنها در قرون ۱۵ ۱۶، و ۱۷ همواره برتری خرد کننده ای از نظر نفرات در میدان نبرد بر حریفان خود داشتند. در این زمان نیز شاه اسماعیل برای کمک به «بابر فرمانروای هند» ارتشی را به آسیای مرکزی فرستاده و در نتیجه قادر به آماده کردن ارتشی در این ابعاد نبود اما در عین حال دور از مردانگی می دانست که ارتش عثمانی را در غارت غرب ایران راحت بگذارد به همین دلیل علی رغم اینکه به او خبر دادند سلطان سلیم از ۱۲۰هزار سرباز تربیت شده و منظم، سواره نظام، ینی چری، تفنگدار و واحدهای برگزیده توپخانه برخوردار است خود را در دشت چالدران در نزدیک ارومیه به سپاه عثمانی رساند.
حال آنکه به گفته مورخان تنها نیرویی بین ۳۵ تا ۶۰هزار سرباز در اختیار داشت. عثمانیان از همان ابتدا با مشاهده سواران ورزیده ایرانی فهمیدند که توپخانه وینی چری ها باید سرنوشت جنگ را تعیین کنند. بنابراین توپها وینی چری ها پشت سپاه پیاده و سواره عثمانی پنهان شدند و در حقیقت نقش ذخیره استراتژیک ترکها را بازی کردند. شاه اسماعیل سپاه خود را به دوقسمت کرد و یک قسمتی را به فرماندهی رئیس طایفه استاجلو از طوایف جنگاور ترک سپرد و نیمی دیگر از سپاه را، خود فرماندهی کرد. شاه اسماعیل برای آنکه می دانست ترکها از توپ به خوبی استفاده می کنند تنها راه را در حرکت سریع به سمت دشمن دید بنابراین همزمان، ۳۵هزار سوار (یا ۶۰هزار) ایرانی از ۲جناح به جناحین عثمانیان حمله بردند.
حرکت شاه اسماعیل به اندازه ای جسورانه و سریع بود که امواج پیاده و سوار ترک نتوانستند مانع رسیدن او به واحدهای توپخانه شوند اما در جناح دیگر سواران استاجلو درست در زیر آتش توپخانه قرار گرفتند و بیشتر آنها از جمله رئیس استاجلو از بین رفتند. شاه ایران و سواران باقیمانده اش وسط میدان جنگ که اکنون دیگر به دلیل «مغلوبه شدن» جای مناسبی برای آتش ریزی توپخانه نبود به سختی نیروهای ترک را در هم می کوبیدند اما سلطان سلیم ناگهان نیروی مرگبار ینی چری ها را وارد میدان کرد. سواران ایرانی برای خروج از بن بست بی محابا به صفوف ینی چری حمله کرده و گمان کردند حرکت بسیار سریع آنها پیاده نظام مذکور را از هم خواهد پاشید اما این مردان سراسر سرخپوش مانند ستونهای متحرک سلاح به دست از جای خود نجنبیدند وحتی صفوف خود را برای عبور سواران ایرانی باز نکردند در نتیجه نبرد وارد خونین ترین بخش خود شد و هزاران نفر از نیروهای طرفین دشت چالدران را با خون خود رنگین کردند.
نیروی سوار ایران در محاصره کامل در حال مقاومت بود که ناگهان سربازی از نیروهای ینی چری شکم اسب شاه ایران را درید و پای او را نیز با ضربتی دیگر زخمی کرد. مردان قزلباش که قصد نداشتند به هیچ وجه شاه خود را در میدان تنها بگذارند با از جان گذشتگی شاه زخمی را بر اسب سوار کردند وسعی کردند از میان مردان سمج ینی چری بگذرند. سرعت عمل عشایر قزلباش و خستگی جنگاوران عثمانی سبب شد تا رخنه ای در بین آنها ایجاد شود وباقیمانده سواران ایرانی میدان جنگ را ترک بگویند.
اردوی ایران توسط عثمانی ها غارت شد و تبریز نیز به دست ترکها افتاد اما سلیم تنها به تصرف کردستان و دیار بکر قناعت کرد. نتیجه نبرد ورود صفویان بار دیگر قدرت بزرگی را در شرق امپراتوری عثمانی ایجاد کرد. عثمانیها در این زمان در اوج قدرت بودند آنها ۲سال بعد کل مصر را تسخیر کردند و در شرق نزدیک و شمال آفریقا دولتی از دست آنها نجات نیافت اما سرسختی سربازان ایرانی برای آنها این پیام را داشت که باید منتظر رخداد جنگهای عظیمی در این بخش از جهان باشد. نبرد چالدران سرآغاز جنگهای ایران وعثمانی بود که مانند جنگهای ۸۰۰ساله ایران ورودیکی از طولانی ترین نبردهای تاریخ بود و عاقبت ۴قرن بعد به ضعف مفرط ۲کشور منجر شد در حالی که هیچ یک از طرفین نتوانستند به برتری قطعی بر علیه دیگری دست بیایند اما همین که ایرانیان توانستند استقلال خود را در برابر دولتی که دهها کشور را مسخر کرده بود حفظ کند نکته ای بسیار امیدوار کننده بود. شاهنشاهی جوان صفوی در زمان شاه اسماعیل و شاه طهماسب نتوانست به ارتشهای بزرگ و عثمانی غلبه کند اما مقاومت آنها پایه ای شد برای پیروزیهای قرن۱۷ شاهان ایرانی بر عثمانیان.

سپیده دم چهارشنبه دوم رجب ۹۲۰ هجری مطابق با ۲۳ اوت ۱۵۱۴ م. جنگ بزرگی بین سلطان سلیم و شاه اسماعیل صفوی دردشت چالدرن اتفاق افتاد . اگر چه دراین نبرد ایرانیان شکست خوردند ولی شهرت جنگی خود را از بسیاری جهات جاوید کردند . مورخان عثمانی و بعضی از مورخان ایرانی به زنانی اشاره میکنند که با نقاب همراه شوهرانشان مسلح و در لباس جنگ با ارتش عثمانی می- جنگیدند و در این میان اشاره به اسیر شدن بعضی از آنها و یافرارآنها از چنگ دشمن شده است . برخی از مورخان خارجی نیز از شرکت زنان ایرانی در جنگ چالدران سخن گفته اند .کاترینوزنو ضمن توصیف جنگ چالدران می نویسد :” بانوان ایرانی همراه شوهرانشان مسلح به جنگ می روند و شریک سرنوشت ایشان می شوند و مانند مردان میجنگند .” در نبرد چالدران جسد بسیاری از زنان ایرانی پیدا شد که به فرمان سلطان سلیم با تشریفات مخصوص نظامی به خاک سپردند . این زنان دلیر، به گفتة نویسندگان ترک با زره و خفتان و کلاه خود دوشادوش شوهران خویش در جنگ شرکت جسته به خاک هلاک افتاده بودند به همین سبب پس از جنگ چالدران در جهان معروف شد که شاه اسماعیل سوارانی از زنان شمشیر زن با اردوی خود داشته است که در حدود ده هزار نفر بوده اند . یکی از مورخان ایتالیائی به نام ساگردو (sagerdosagerdo) در کتاب تاریخ امپراطوری عثمانی در این باره می نویسد : ” … در میان کشتگان اجساد زنان ایرانی پیدا شد که در لباس مردان به میدان جنگ آمده بودند تا در سرنوشت شوهران خود شریک و در افتخار نبرد سهیم باشند. سلیم بر جرأت و دلیری و میهن پرستی ایشان آفرین گفت و فرمان داد با تشریفات نظامی آنان را به خاک سپارند . یکی از همان زنان نامدار که در میدان شمشیر میزد و با عثمانی هامی جنگید تاجلی خانم یا (تاجلوبیگم ) زن شجاع شاه اسماعیل اول بود . در این خصوص که تاجلی خانم زن شاه اسماعیل بوده یا معشوقة وی ، نظرات مختلفی بیان شده است . اما مدارکی موجود است که نشان می دهد وی زن عقدی پادشاه ایران بوده است . جیوان ماریا آنجوللو در سفرنامة خود می نویسد : “اسماعیل پس از پیروزی بر مراد خان آق قریونلوو پیش از آنکه به تبریز بازگردد همة یاران ، وی را پند دادند که زنی به همسری برگزیند اما با اینکه اسماعیل در اندیشة این کار نبود بانوئی که شایستة چنین پیوندی باشد نیافتند سرانجام پس از گفتگوی بسیار گفتند که فلان بزرگ ، زنی در خانه دارد که نوة سلطان یعقوب پسر اوزون حسن است زنی زیبا به نام تاجلو خانم . پس اسمایل کس فرستاد و زن را از آن مرد طلب کرد . خواجه به پیکها پاسخ داد که بانو در آنجا نیست . اما چون اسماعیل در فرستادن آن زن اصرار کرد ، خواجه به جای او ، زن دیگری را به جامة نیکو آراست و گفت که جز او زنی دیگر در خانه ندارد . قاصدان چون دیدند که شکل و شمائل این زن با آنچه شنیده اند سازگار نیست گفتند که این آن زنی نیست که میخواهند و فرمان دادند تمام دختران را حاضر آوردند تاجلوخانم در میان آنان بود اما پیکها او را نشناختند و بازگشتند . صوفی ( شاه اسماعیل ) فرمان داد که به خانة آن مرد بازگردند و دوباره دختران را بنگرند و آنان نیز چنین کردند و این بار او را شناختند و آراستند و با خود بردند . اسماعیل چون او را دیدگفت: این همان زنی است که وصفش را شنیده ام و وی را به همسری اختیار کرد . اما چون شاه بسیار جوان بود و بیش از پانزده یا شانزده سال نداشت او را به یکی از اعیان سپرد تا از وی مواظبت کند . پس از سه سال شاه زن را طلب کرد و به عقد خویش درآورد. چند تن از مورخان ایران ، مانند مؤلف تاریخ عالم آرای شاه اسماعیل و میر منشی قمی نویسنده خلاصة التواریخ ، صریحا ً او را زن شاه خوانده اند . میر منشی قمی مینویسد که ” پس از مرگ شاه اسماعیل ، کپک سلطان استاجلو و دیو سلطان روملو که دو پیر سالخوردة معرکه بودند که قاضی حسن که وزیر بود ….. به استصواب تاجلو خانم … شاه طهماسب را …. به پادشاهی نشاندند….” مؤلف کتاب عالم آرای شاه اسماعیل دربارة فرار تاجلی خانم چنین مینویسد : ” …در جنگ شاه اسماعیل با سلطان سلیم زنی نقابدار در میدان شمشیر می زد با ترکان می جنگید . این زن تاجلو بیگم زن شیخ اوغلی ( شاه اسماعیل ) بود . سلطان سلیم می خواست او را دستگیر کند ولی توفیق نیافت … از مطالعة مطالب فوق و روایات گوناگون چنین مستفاد می شود که تاجلو خانم زن شاه اسماعیل دلیرانه در نبرد چالدران شمشیر زده و بعد از اسیر شدن چاره را در این دیده که با دادن جواهرات خود سردار عثمانی را فریفته و از خطری که او را تهدید می کرده نجات یابد . منبع : نشریة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز ، بهار ۱۳۵۳، سال ۲۶ – از دکتر حسین میر جعفری

هیچ نظری موجود نیست: