چه سوالهای احمقانهای پرسیده بودیم !! معنای زندگی چیست؟ چرا پیشرفت معنوی نمیکنیم؟؟ چرا دنیای معنوی دور و دورتر میشود؟؟؟ جوابش نمیتوانست از این سادهتر باشد: برای اینکه واقعا زندگی نمیکردیم !!
۱۱.۱۱.۹۰
هر کس خدا را بشناسد، نمیتواند توصیفش کند، و هر کس خدا را توصیف کند، او را نمیشناسد
چه سوالهای احمقانهای پرسیده بودیم !! معنای زندگی چیست؟ چرا پیشرفت معنوی نمیکنیم؟؟ چرا دنیای معنوی دور و دورتر میشود؟؟؟ جوابش نمیتوانست از این سادهتر باشد: برای اینکه واقعا زندگی نمیکردیم !!
۱۰.۱۱.۹۰
بشوی اوراق اگر هم درس مایی ..... که علم عشق در دفتر نباشد
داشتم طبق معمول هر روز اخبار ایران رو دنبال میکردم، اخباری که انگار دستهایی نامرئی، به عمد و با هدف زجر دادن ایرانیهای دور از وطن، گلچین میکنند، و به خورد این جماعت، که نه در غربت دلشان شاد است و نه رویی در وطن دارند ، میدهند، چرا که نتیجه و حاصل خواندن این اخبار چیزی جز در هم رفتن خطوط چهره وفشرده شدن قلب و تحریک احساست نیست.
ایرانی هایی که درد غربت براشون کم شمرده میشه و به همین دلیل هم اینگونه اخبار را میزنن دست غم دوری تا عیش شان را تکمیل کنند.
رسیدم به این خبر که عدهای در ایران، مشغول ذخیره آذوقه و مواد خوراکی هستند برای روزهای که قرار است در ایران قحطی ایجاد شود و از این ترس فروشگاهها را خالی کردهاند.
حدس من اینه که بیشترِ این کسان از گروه و دسته سرمایه داران و متمولین بی عار و فارغ از درد هموطن که نه درد هم نوع خود هستند و بی غم از محنت دیگران، تنها به فکر زنده موندن خودشان هستند، و باز بیخیال از اینکه، دیگران نام ایشان را نشاید که آدمی نهند، فقط به زنده بودن و زنده ماندن، میاندیشند.
بیاید فرض کنیم، چند وقت دیگه در ایران واقعا قحطی بشه، و دشمنان ایران که متاسفانه حاکمان ایران هم هستند به مقصودشان که همانا ذلیل کردن و نابودی این ملت بزرگ است، برسند، و دیگر واقعا چیزی برای خوردن پیدا نشه، و عدهای به اصطلاح زرنگ که امروز خانههایشان را پر از مواد خوراکی کردهاند، خوشحالند که میتوانند تا اوضاع روبراه شود، از رنج گرسنگی در امان باشند،
از طرفی، یک پدر که تمام عمر را با شرافت و از زور بازوی خویش و بدون اینکه حق کسی را بخورد و یا به کسی ظلم نماید، زندگی کرده است، و به جرم تنگ دستی نتوانسته برای روز مبادا و همچین روزی تکه نانی را برای کودکانش کنار بگذارد، با دیدن چهرهای تکیده و دهان بی نان مانده کودکانش، اختیار خود را به طور طبیعی از دست میدهد، و به دنبال خوراک به هر جا سرک میکشد، و باز به طور طبیعی و غریزی میداند که در منطقه خوش آب و هوای شمال شهر، عدهای بیخبر از خدا زندگی میکنند که احتمالاً خوراکی که فرزندان گرسنه ش به آن احتیاج دارند را در اختیار خود دارند.
فکر میکنید در اینجور مواقع، افرادی که درد و رنج گرسنگی به آنها فرمان قتل و دزدی و جنایت میدهد، و هر عملی را برایشان طبیعی و عادی نشان میدهد، به آدمهای زرنگ امروزی که خوراک ذخیره کردهاند، رحم میکنند؟ و همین خوراک و آذوقهٔ انبار شده، دلیلی برای باختن جانشان، قبل از مردن به وسیله گرسنگی نمیشود ؟
فکر میکنید، انسان گرگ انسان نمیشود، وقتی چارهٔ دیگری برایش باقی نماند؟
پس قبل از اینکه خوراکی را برای روزهای قحطی کنار بگذارید، ابتدا در فکر تهیه یک ارتش خصوصی و یک قلعه غیر قابل تسخیر باشید.
تا که احمق باقی است اندر جهان
مرد مفلس کی شود محتاج نان .
مولوی .
ایرانی هایی که درد غربت براشون کم شمرده میشه و به همین دلیل هم اینگونه اخبار را میزنن دست غم دوری تا عیش شان را تکمیل کنند.
رسیدم به این خبر که عدهای در ایران، مشغول ذخیره آذوقه و مواد خوراکی هستند برای روزهای که قرار است در ایران قحطی ایجاد شود و از این ترس فروشگاهها را خالی کردهاند.
حدس من اینه که بیشترِ این کسان از گروه و دسته سرمایه داران و متمولین بی عار و فارغ از درد هموطن که نه درد هم نوع خود هستند و بی غم از محنت دیگران، تنها به فکر زنده موندن خودشان هستند، و باز بیخیال از اینکه، دیگران نام ایشان را نشاید که آدمی نهند، فقط به زنده بودن و زنده ماندن، میاندیشند.
بیاید فرض کنیم، چند وقت دیگه در ایران واقعا قحطی بشه، و دشمنان ایران که متاسفانه حاکمان ایران هم هستند به مقصودشان که همانا ذلیل کردن و نابودی این ملت بزرگ است، برسند، و دیگر واقعا چیزی برای خوردن پیدا نشه، و عدهای به اصطلاح زرنگ که امروز خانههایشان را پر از مواد خوراکی کردهاند، خوشحالند که میتوانند تا اوضاع روبراه شود، از رنج گرسنگی در امان باشند،
از طرفی، یک پدر که تمام عمر را با شرافت و از زور بازوی خویش و بدون اینکه حق کسی را بخورد و یا به کسی ظلم نماید، زندگی کرده است، و به جرم تنگ دستی نتوانسته برای روز مبادا و همچین روزی تکه نانی را برای کودکانش کنار بگذارد، با دیدن چهرهای تکیده و دهان بی نان مانده کودکانش، اختیار خود را به طور طبیعی از دست میدهد، و به دنبال خوراک به هر جا سرک میکشد، و باز به طور طبیعی و غریزی میداند که در منطقه خوش آب و هوای شمال شهر، عدهای بیخبر از خدا زندگی میکنند که احتمالاً خوراکی که فرزندان گرسنه ش به آن احتیاج دارند را در اختیار خود دارند.
فکر میکنید در اینجور مواقع، افرادی که درد و رنج گرسنگی به آنها فرمان قتل و دزدی و جنایت میدهد، و هر عملی را برایشان طبیعی و عادی نشان میدهد، به آدمهای زرنگ امروزی که خوراک ذخیره کردهاند، رحم میکنند؟ و همین خوراک و آذوقهٔ انبار شده، دلیلی برای باختن جانشان، قبل از مردن به وسیله گرسنگی نمیشود ؟
فکر میکنید، انسان گرگ انسان نمیشود، وقتی چارهٔ دیگری برایش باقی نماند؟
پس قبل از اینکه خوراکی را برای روزهای قحطی کنار بگذارید، ابتدا در فکر تهیه یک ارتش خصوصی و یک قلعه غیر قابل تسخیر باشید.
تا که احمق باقی است اندر جهان
مرد مفلس کی شود محتاج نان .
مولوی .
۹.۱۱.۹۰
شمشیرم را برای کسانی که دوستشان دارم میکشم
تصور کن، هرچند تصور کردنش هم عجیب است، که یکشب از طرف پلیس متوقف شوی، و پلیس از تو بخواهد که از ماشین پیاده شده و پس از آزمایش مربوط بمصرف الکل و بالانس ، ترا بجرم رانندگی درحال مستی بازداشت کرده، به اداره پلیس برده و در آنجا بجای اینکه اجازه تماس با دیگران را داشته باشی ، در یک سلول کوچک زندانی شوی. و مدتها بهمین منوال گذشته و وقتی صبرت تمام شده و شروع بفریاد میکنی,کسی بدادت نرسیده و زمانیکه فریادهایت به ناله تبدیل میشوند و تهدید میکنی که اگر بدادت نرسند خودت را میکشی، اینبار باز بجای رسیدگی، ترا برده و در یک سلول انفرادی قرار داده و حدس بزن آخر داستان را! ...... بمدت ۲ سال یادشان برود که چرا آنجایی و اصولا چرا زندانیت کردند!!
بدون دادگاه، بدون محاکمه، بدون اجازه تماس با کسی ، حتی بدون ضروریترین و ابتدایترین امکانات بهداشتی و درمانی، تا جاییکه وقتی دندانت چرک میکند و از زور درد بخود میپیچی، بتو توجهی نشده و در نتیجه مجبور میشوی دندان پوسیده و چرکین را با دست خود بکشی!
این اتفاقییست که برای اقای ستفن سلیوین در زندان دنا انا کانتی ( The Dona Ana County Jail)، ایالات متحد آمریکا رخ داده است.
اینمرد پس از رهایی در سال ۲۰۰۷، با شکایتی که از مقامات زندان کرد و بکمک دوستان و وکیلش، در دادگاه توانست بخاطر ظلمی که بر او رفته، خسارتی بالغ بر ۲۲ میلیون دلار بگیرد.
وی در این رابطه میگوید: مهم نیست که چقدر پول بعنوان خسارت داده شود ، مهم اینستکه سیستم قضایی و رسیدگی بجرایم آنچنان فاسد است که گاهی کسی را که جنایت سنگین کرده، تنها ۲۴ ساعت در بازداشت نگاه میدارند، و کسانی هم مثل من هستند که بخاطر جرمی مثل رانندگی درحال مستی، مجبور بکشیدن مجازاتی سخت و کشنده میشوند.
اینمرد پس از ۵ سال آزادی، هنوز دچار ناراحتیهای جسمی و روحی ناشی از تحمل دو سال انفرادی است.
عدهای در دفاع از این ماجرا عنوان میکنند، که این طبیعی است و در همه جای دنیا اشتباه رخ میدهد، و میبینید که بخاطره اشتباهشان ۲۲ میلیون دلار هم پرداخته اند!
در پاسخ گروهی میگویند که اینحرف درست است، ولی آیا تمام پولهای دنیا میتواند، رنجی را که این آدم در ظرف اینمدت، تحمل کرده، جبران کند؟ هرچند پرداخت همین ۲۲ میلیون دلار باعث شده که خبر این فاجعه انسانی، بدین وسعت در سطح جهان پخش شود و آیا اگر این مبلغ به این مرد پرداخت نمیشد، خبر این ماجرا مثل بسیاری از ایندست که گمنام ماندهاند، و حتی در یک روزنامه محلی هم درج نشده است، در اینحد پخش میشد؟ آیا در واقع با پخش این خبر نخواستند از یک ماجرای تراژیک که نشان دهند چهرهٔ غیر انسانی آنهاست بسود خودشان استفاده کنند؟
آیا اصولا قرار دادن، این میزان پول در اختیار آدمی که از نظر روحی دچار شکنجه و آزار شده، و در تعادل روانی بسر نمیبرد، خود یک اشتباه دیگر نیست؟
و پرسشهای دیگر که پاسخی ندارند.
دلیل اینکه این ماجرا را اینجا نوشتم، حرف آخر این مرد است که میگوید: واژه عدالت تا این حد در دنیا بسخره گرفته شده است.
و اینکه این داستان یادآور دو مطلب برای من است که خالی از لطف نمیبینم که در موردشان بنویسم.
یک: وقتی سخن از عدالت پیش میاید، بعنوان یک ایرانی همیشه و ناخوداگاه یاد عدلی بنام "عدل علی" در نظام اشغالگر و دستنشانده غرب و بغایت فاشیستی بنام جمهوری اسلامی میافتم که با نام و یاد خدا، و با توسل بعدالت علی، و به اسم قانون، جوانان معصوم و بیگناه ملت ایران را بجرم داشتن نظر و عقیده انسانی و متفاوت با جلادان حاکم، بزندان و تجاوز و مسلخ میبرند. و بدین ترتیب واژه "عدالت" را در کنار نام امام علی به صلابه و لجن میکشند.
و جنایتکاران حاکم بر ایران که اکثرا از پان ترکها و پان عربهای ضد ایران و ایرانی هستند و آنچنان عاشق ذلت و خواری و نابودی ایران و ایرانیند، که حتی ظاهر را هم نمیتوانند حفظ کنند و بیشرمانه و در روز روشن و در جلو چشم مردم، هم به این نفرت اعتراف کرده و هم عمل میکنند،
جنایتکارانی که آزادانه و قانونی! میگردند و با پول این ملت، شبانه روز در جهت نابودی، تحقیر و ذلت ایران و ایرانی در تلاشند.
و هرجا که ایرانی بحکم سرشت و توانایهای که پروردگارش در اختیارش قرار داده و بجایی میرسد، مجرم محسوب شده و مجازات سنگین برایش در نظر گرفته میشود. ( موفقیت فیلمهای ساخت ایرانی، دشمنان حاکم بر ایران را بجایی میرساند که درب خانه سینما را میبندند.)
و همه اینکارها را با نام عدل علی انجام میدهند.
و دیگر مطلبی که این داستان یادآوری میکند، مثل معروف پارسی که میگوید: آواز دهل شنیدن از دور خوش است.
آواز دهل و یا حماقتی که باعث میشود، ایرانی جماعت بیاندیشد، سرزمینی بنام آمریکا مهد عدالت و دمکراسی و حقوق بشر است. و فریب تبلیغات مغرضانه و مهندسی شده غربیها را خورده و دل خوش باشد که تا جنایتکاری مانند آمریکا بیاید و با خراب کردن خانه ش ، دزد و قاتلی که در خانه جا خوش کرده و همین آمریکا آنرا ساخته است، را بیرون کند و ایران را تحویل او دهد و بدین ترتیب عدالت را بجریان اندازد!
یعنی ما که توانایی و قدرت درست زندگی کردن را نداریم و نمیتوانیم آقای سرنوشت خویش باشیم و خود را اداره کنیم و حتما باید شبانی از ما مراقبت کند، منتظریم تا خود آقا گرگهِ گرسنه، خون آشام، و بیرحم این گله را از چنگ شغال برهاند.
و غافلیم که در همین کشوری که پرچم عدالت، آزادی و دموکراسی و حقوق بشر را برای ملتهای تحت ستم به دوش میگیرد، یعنی آمریکا، مردی بجرم مستی، ۲ سال در انفرادی میماند و جورج بوشها که دست کم چندین کشور را با خاک یکسان کرده اند و دستشان بخون میلیونها آدم بیگناه آلوده است، آزادنه و بیپروا و فارغ از هر نوع عذاب وجدان، در زمینهای چمنی که بیشتر به یک تابلو نقاشی میماند، گلف بازی میکنند.
این خبر را از این جهت در اینجا نوشتم، تا به کسانی که شنیدن آواز دهل را خوش و زیبا میدانند بگویم که این آواز پردهٔ گوشها را میدَرد اگر در کنار گوشها نواخته شود.
۸.۱۱.۹۰
ادل ......... Adele Laurie Blue Adkins
ادل لوری بلو ادکینس ( Adele Laurie Blue Adkins) (متولد ۵ می۱۹۸۸) که بیشتر به نام اَدِل شناخته میشود، خواننده و ترانهنویس انگلیسی است. شهرت جهانی وی بیشتر به دومین آلبوم استودیوییاش با نام «۲۱» که در ۲۱ ژانویه ۲۰۱۱ منتشر شد برمیگردد. این آلبوم رکورد طولانیترین مدت صدرنشینی در جدول پرفروشترین آلبومهای موسیقی در بریتانیا را در کتاب رکوردهای جهانی گینس ثبت کرد. آهنگهای rolling in the deep و someone like you از همین آلبوم جز مشهورترین آهنگهای ادل است.
آدل در ۲۴ ژانویه ۲۰۱۱ آلبوم «۲۱» را منتشر کرد، که برای ۱۸ هفته نخستین آلبوم پرفروش بریتانیا (هرگز زنی در تاریخ موسیقی بریتانیا به چنین رکوردی دست نیافته است) و ۱۳ هفته پرفروشترین آلبوم ایالات متحده بود. آلبوم ۲۱ در ۲۴ کشور جهان در رتبهٔ نخست جدول آلبومهای پرفروش بوده و در مجموع ۱۳ میلیون نسخه از آن به فروش رفته است. این آلبوم با فروش ۳ میلیون و ۸۰۰ هزار نسخه، پرفروشترین آلبوم سال ۲۰۱۱ در بریتانیا است.
۷.۱۱.۹۰
کفر و ایمانش نماند و مومن و کافر بسوخت
عشق جانان همچو شمعم از قدم تاسر بسوخت
مرغ جانرا نیز چون پروانه بال وپر بسوخت
عشقش آتش بود کردم مجمرش ازدل چو عود
آتش سوزنده برهم عود وهم مجمر بسوخت
زآتش رویش چو یک اخگر بصحرا اوفتاد
هردو عالم همچو خاشاکی ازآن اخگر بسوخت
خواستم تا پیش جانان پیشکش جان آورم
پیش دستی کرد عشق وجانم اندر بر بسوخت
نیست از خشک وترم در دست جز خاکستری
کاتش غیرت درآمد خشک وتر یکسر بسوخت
دادم آن خاکستر آخر برسر کویش بباد
برق استغنا بجست ازغیب وخاکستر بسوخت
گفتم اکنون ذرهای دیگر بمانم گفت باش
ذرهٔ دیگر چه باشد ذرهای دیگر بسوخت
چون رسید این جایگه عطار نه هست و نه نیست
کفر و ایمانش نماند و مؤمن و کافر بسوخت.
عطار
سابقه تمدن و فرهنگ یک ملت ، با سابقه ادبیات آن ملت سنجیده میشود، و ملتی که شعر و ادبیات از پیشینیانش به ارث نبرده باشد، ملتی وحشی، عقب مانده و بی تمدن بوده است. به همین دلیل، کشورهای همسایه مرتباً در پی آن هستند که افتخارات ادبی ایران را به نفع خودشان مصادره کنند، به همین دلیل هم هست که ترکیه، دیوان مولانا را به عنوان شاعر ترک، در جلدهای زرین، چاپ میکند و به رایگان به مجامع ادبی دنیا میفرستد. مولانا که افتخار بشریت است، و بقدری بزرگ و عمیق است که بزرگترین ادیبان دنیا جرات و توانایی تن زدن به این اقیانوس را ندارند و از تفسیر یک سطر از آن عاجزند. و روسها با دل و جون از شاهنامه فردوسی در بزرگترین و مجهزترین موزهها نگهداری میکنند و به قدری برایش اهمیت قائل هستند که این توهم را در دنیا بوجود آوردند که فردوسی شاعر و فیلسوفی از روسیه است.
امروزه آنچه که هم باعث خوشحالی و افتخار است و هم باعث تاسف، ایرانی بودن است. چرا که افتخار به نیاکانمان، و شرم از خودمان، آنچنان در هم تنیده شده که نه یارای رهایی از آن را داریم و نه دردِ این را میتوانیم تحمل کنیم.
خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم .
سعدی (طیبات )
۶.۱۱.۹۰
سخنها بکردار بازی بود
افراط و تفریط دو روی افسار گسیختگی ذات انسان است، و چون هر دو از یک چشمه میجوشد، در نهایت به یکدیگر میرسند، و یا به قولی مسیح عاقبت با مارکس در یک نقطه ملاقات میکنند.
در ایران و عربستان به منظور مقابله با جنگ نرم و حفظ اخلاق اسلامی در برابر تهاجم فرهنگ غربی، این بار عروسکهای باربی را به زندانها راهی کرده و در آنجا به ایشان آموزش اخلاق ناب محمدی میدهند و به راه راست هدایتشان میکنند و احتمالاً در این راه با شکنجه و تجاوز به آنها کمک هم میشود، و در غرب، از عروسکهای باربی، برای آموزش قتل با شکنجه، نرم راحت و بی دردسر به همراه گالون گالون خون، استفاده میشود، و ایشان نقش دوست و همبازی کودکان را با نقش طراحان قتل با شکنجه، و چگونگی انتقام از یار سابق، عوض کرده و در راهِ قاتل شدن به کودکان یاری میرسانند.
ببازیگری ماند این چرخ مست
که بازی بر آرد بهفتاد دست
زمانی بباد و زمانی بمیغ
زمانی بخنجر زمانی به تیغ.
حکیم عالیقدر و فیلسوف ایران، فردوسی کبیر
۵.۱۱.۹۰
آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند... آلبرت کامو ( Albert Camus)
آلبرت کامو ( Albert Camus) در اسطورهٔ سیزف با نهیلیسم شروع میکند و بر طغیان تاکید دارد( سیزف به خاطره اینکه بر علیه خواست زئوس عمل میکند، محکوم به مجازات یکنواختی است، یعنی میبایستی سنگی را از اعماق دره به قله کوه برساند و وقتی به قله میرسد به خواست زئوس و یا سرنوشت، سنگ رها شده و به دامن کوه باز میگردد، و سیزف باز مجبور است که فرود آید و سنگ را به طرف قله کوه بکشد، این حرکت مدام و تکرار هم تجسم پوچی است و هم تحمل عذاب یک نواختی.
یعنی یک نواختی بعنوان یک عذاب مطرح شده است، یعنی همانی که خیلیها در روز مره خودشان گرفتارش هستند . سیزف وقتی از این عذاب جاودان خلاص مییابد که بر سرنوشت خود آگاه میشود, یعنی میپذیرد که همین است که هست، و آنرا گردن مینهد، و این تسلیم او را از زئوس یا خدا و سرنوشت برتر میکند.
درست همانند آنکه ما در زندگی از مرگ خبر داریم و خیلیها با فکر و ترس از مرگ دچار عذاب یک نواختی هستند و برخی آنرا پذیرفتند و قبول کردند که همین است که هست، پس به این نتیجه رسیدن که در جهان خاکی حضور داشتن، تنها چیزی است که ما داریم و باید قدرش را بدانیم، و این در واقع ادامه همان فریاد زرتشت نیچه است که مرگ خدا را اعلام کرده است.
جنگ با زشتیها و در عین حال ستایشگر زیبای ها، این رسالت هر انسان است و بس.
یعنی یک نواختی بعنوان یک عذاب مطرح شده است، یعنی همانی که خیلیها در روز مره خودشان گرفتارش هستند . سیزف وقتی از این عذاب جاودان خلاص مییابد که بر سرنوشت خود آگاه میشود, یعنی میپذیرد که همین است که هست، و آنرا گردن مینهد، و این تسلیم او را از زئوس یا خدا و سرنوشت برتر میکند.
درست همانند آنکه ما در زندگی از مرگ خبر داریم و خیلیها با فکر و ترس از مرگ دچار عذاب یک نواختی هستند و برخی آنرا پذیرفتند و قبول کردند که همین است که هست، پس به این نتیجه رسیدن که در جهان خاکی حضور داشتن، تنها چیزی است که ما داریم و باید قدرش را بدانیم، و این در واقع ادامه همان فریاد زرتشت نیچه است که مرگ خدا را اعلام کرده است.
جنگ با زشتیها و در عین حال ستایشگر زیبای ها، این رسالت هر انسان است و بس.
۴.۱۱.۹۰
ای که خواهان تولد دیگری، ابتدا مرگ را پذیرا باش
فکر میکنید زندگی به ما ظلم نمیکنه؟
فکر میکنید خانواده ما مشکلات کمتری دارند؟
فکر میکنید سرطانهای ما کمتر کشنده است؟
فکر میکنید غصههای ما کمتر دردناک است؟
من به شما میگویم، اگر اینطور فکر میکنید، ناگزیر هستید که دوباره فکر کنید، چون ما حتی با داشتن چندین میلیون دلار، نه تنها، نتوانسته ایم شرِ زندگی را از سر خودمان کم کنیم بلکه ترس را هم به آن افزوده ایم.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است.
۳.۱۱.۹۰
خلق را تقلیدشان بر باد داد , ای دو صد لعنت براین تقلید باد
از دوستانی که سئوال کرده بودند که من کدامین "مریم" هستم، میتوانم بگویم که کدامین "مریم" نیستم،..........
من نه، مریم ساوجی، نه مریم داور نیا، نه مریم طاهری مجد، نه مریم مهتدی، نه مریم دارا، نه مریم جلالی، و و و نیستم، و نخواهم بود، زیرا که تنها یک "مریم" به شکل و اندیشه من وجود دارد و آن هم خودم هستم.
دوستان محبت دارند که مرا با یکی از این مریم خانمهای فرهیخته که همگی نیز شاهنامه را به نثر نوشتهاند اشتباه میگیرند، ولی باور بفرمایید، نثری که من از شاهنامه نوشته و یا مینویسم، هیچ گاه و به هیچ وجه بپای نثرِ این مریم خانمهای هنرمند و دانشمند نمیرسد و نخواهد رسید، و من نثر ایشان را نخواند و ندیده، میتوانم قسم بخورم که ایشان هزاران بار، بهتر و کاملتر از من شاهنامه را به نثر نوشتهاند. بنابر این یک بار و برای همیشه، اعتراف میکنم، اگر جایی مطلبی دیدید و در پای آن نام مریم ...( با یک نام خانوادگی دلبخواه)... نوشته شده بود، اون مریم من نیستم، هر چند نوشته، نوشتهی من باشد.
من نه، مریم ساوجی، نه مریم داور نیا، نه مریم طاهری مجد، نه مریم مهتدی، نه مریم دارا، نه مریم جلالی، و و و نیستم، و نخواهم بود، زیرا که تنها یک "مریم" به شکل و اندیشه من وجود دارد و آن هم خودم هستم.
دوستان محبت دارند که مرا با یکی از این مریم خانمهای فرهیخته که همگی نیز شاهنامه را به نثر نوشتهاند اشتباه میگیرند، ولی باور بفرمایید، نثری که من از شاهنامه نوشته و یا مینویسم، هیچ گاه و به هیچ وجه بپای نثرِ این مریم خانمهای هنرمند و دانشمند نمیرسد و نخواهد رسید، و من نثر ایشان را نخواند و ندیده، میتوانم قسم بخورم که ایشان هزاران بار، بهتر و کاملتر از من شاهنامه را به نثر نوشتهاند. بنابر این یک بار و برای همیشه، اعتراف میکنم، اگر جایی مطلبی دیدید و در پای آن نام مریم ...( با یک نام خانوادگی دلبخواه)... نوشته شده بود، اون مریم من نیستم، هر چند نوشته، نوشتهی من باشد.
عابدی درسبیل تقلید منکر حال درویشان بود وبی خبر از درد ایشان .
گلستان سعدی کبیر
به تقلید کافر شدم روز چند
برهمن شدم در مقالات زند.
(بوستان سعدی کبیر).
عبادت به تقلید گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است .
(بوستان سعدی کبیر ).
نگویمت که بزر باش ... حامی اشراف
که آن بمذهب من هست ... تیره وجدانی
ولیک گویمت از امر چون خودی بگذر
مباش بنده ٔ تقلید .... اگر نه حیوانی .
کمالی .
۲.۱۱.۹۰
۱.۱۱.۹۰
Poolan Devi, The Bandit Queen Of India .... پولان دوی
پولان دوی، نام زنی است هندی تبار که به ملکه باند اشرار در هندستان معروف شده است. داستان این زن در عین حال که دردآور است و هرانسانی رو به شدت متأثر وغمگین میکند، ولی همزمان حس احترام به این زن را آنچنان برمی انگیزد، که بی اختیار به احترام او، کلاه از سر برداشته میشود. داستان زندگی پر از رنج این زن بیشتر به افسانه و داستانهای سینمایی شباهت دارد، و البته از روی داستان زندگی وی چندین فیلمنامه نوشته شده و فیلمهای متعددی هم ساخته شده است، ولی بیش از همهٔ اینها، آنچه که انگشت حیرت را به دندان میگزد، قدرت اراده این زن برای اثبات موجودیت و آزادی خویش بعنوان یک زن است، آنهم در جامعهای که زن بردهای بیش نیست و همچنین تلاشی است که او برای غلبه بر مرگ و نیستی میکند.
زمانی که دختر بچه بیگناهی بیش نبود، شبی تمامی مردان یک دهکده به او تجاوز میکنند و اینکار را هر شب بمدت ۳ هفته ادامه میدهند، ولی اراده او جسم خرد شدهاش را ترمیم میکند و بجای نیستی و فنا شدن، برمیگردد و انتقام خویش را از تک تک آنها میگیرد.
وقتی ۱۱ سالش بود به مردی که ۳ برابر سن او بود در ازای یک گاو و یک دوچرخه لکنته فروخته شد و بعنوان عروس بخانهٔ مرد پاگذاشت و درآنجا وقتی با بدرفتاری مرد و خانواده ش روبرو شد، فرار کرد و مجددا بخانه پدری برگشت، ولی آنجا نیز مورد آزار و اذیت عدهای که اراذل و اوباش روستا بودند قرار گرفت و این عده به رهبری پسر کدخدا قصد تجاوز به وی را داشتند، و چون دخترک از آنها تمکین نکرد، و در مقابل آنها ایستاد، به او تهمت فاحشه بودن زده شد و سپس به این جرم از دهکده رانده شد و به خانه یکی از اقوامش در روستایی دیگر پناه برد. ولی بعد از مدتی بخاطر حسادت زن پسرعمویش مجبور شد آنجا را نیز ترک کرده و مجددا به دهکده خود برگردد. ولی چون از دهکده رانده شده بود و اجازه ورود به آنجا را نداشت، این بار از طرف پلیس محلّی بازداشت شد و در بازداشتگاه از طرف ژاندارمها به طرزوحشیانهای مورد تجاوز و ضرب و شتم قرار گرفت و سپس به پدر پیرو درمانده ش تحویل داده شد. پسر کدخدا که هنوز کینه او را در دل داشت به رئیس یک باند جنایت کار پول داد تا او را از خانهٔ پدر ربوده و بکشند. این بار رئیس باند بعد از روبودن پولان، او را مورد ضرب و شتم و سپس تجاوز قرار داد. و اینکار آنقدر ادامه پیدا کرد تا عاقبت، یکی از اعضای باند که به پولان علاقمند شده بود، رئیس باند را کشت و خود بجایِ او قرار گرفت و پولان تحت حمایت وی بعنوان یکی از اعضای باند درامد.
زمانی که دختر بچه بیگناهی بیش نبود، شبی تمامی مردان یک دهکده به او تجاوز میکنند و اینکار را هر شب بمدت ۳ هفته ادامه میدهند، ولی اراده او جسم خرد شدهاش را ترمیم میکند و بجای نیستی و فنا شدن، برمیگردد و انتقام خویش را از تک تک آنها میگیرد.
وقتی ۱۱ سالش بود به مردی که ۳ برابر سن او بود در ازای یک گاو و یک دوچرخه لکنته فروخته شد و بعنوان عروس بخانهٔ مرد پاگذاشت و درآنجا وقتی با بدرفتاری مرد و خانواده ش روبرو شد، فرار کرد و مجددا بخانه پدری برگشت، ولی آنجا نیز مورد آزار و اذیت عدهای که اراذل و اوباش روستا بودند قرار گرفت و این عده به رهبری پسر کدخدا قصد تجاوز به وی را داشتند، و چون دخترک از آنها تمکین نکرد، و در مقابل آنها ایستاد، به او تهمت فاحشه بودن زده شد و سپس به این جرم از دهکده رانده شد و به خانه یکی از اقوامش در روستایی دیگر پناه برد. ولی بعد از مدتی بخاطر حسادت زن پسرعمویش مجبور شد آنجا را نیز ترک کرده و مجددا به دهکده خود برگردد. ولی چون از دهکده رانده شده بود و اجازه ورود به آنجا را نداشت، این بار از طرف پلیس محلّی بازداشت شد و در بازداشتگاه از طرف ژاندارمها به طرزوحشیانهای مورد تجاوز و ضرب و شتم قرار گرفت و سپس به پدر پیرو درمانده ش تحویل داده شد. پسر کدخدا که هنوز کینه او را در دل داشت به رئیس یک باند جنایت کار پول داد تا او را از خانهٔ پدر ربوده و بکشند. این بار رئیس باند بعد از روبودن پولان، او را مورد ضرب و شتم و سپس تجاوز قرار داد. و اینکار آنقدر ادامه پیدا کرد تا عاقبت، یکی از اعضای باند که به پولان علاقمند شده بود، رئیس باند را کشت و خود بجایِ او قرار گرفت و پولان تحت حمایت وی بعنوان یکی از اعضای باند درامد.
اشتراک در:
پستها (Atom)