این معانی راست از چرخ نهم
بی همه طاق و طرم طاق و طرم
خلق را طاق و طرم عاریتست
امر را طاق و طرم ماهیتست
از پی طاق و طرم خواری کشند
بر امید عز در خواری خوشند
بر امید عز دهروزهٔ خدوک
گردن خود کردهاند از غم چو دوک
چون نمیآیند اینجا که منم
کاندرین عز آفتاب روشنم
مشرق خورشید برج قیرگون
آفتاب ما ز مشرقها برون
مشرق او نسبت ذرات او
نه بر آمد نه فرو شد ذات او
ما که واپسماند ذرات وییم
در دو عالم آفتاب بی فییم
باز گرد شمس میگردم عجب
هم ز فر شمس باشد این سبب
شمس باشد بر سببها مطلع
هم ازو حبل سببها منقطع
بی همه طاق و طرم طاق و طرم
خلق را طاق و طرم عاریتست
امر را طاق و طرم ماهیتست
از پی طاق و طرم خواری کشند
بر امید عز در خواری خوشند
بر امید عز دهروزهٔ خدوک
گردن خود کردهاند از غم چو دوک
چون نمیآیند اینجا که منم
کاندرین عز آفتاب روشنم
مشرق خورشید برج قیرگون
آفتاب ما ز مشرقها برون
مشرق او نسبت ذرات او
نه بر آمد نه فرو شد ذات او
ما که واپسماند ذرات وییم
در دو عالم آفتاب بی فییم
باز گرد شمس میگردم عجب
هم ز فر شمس باشد این سبب
شمس باشد بر سببها مطلع
هم ازو حبل سببها منقطع