چه فكر میكنی
كه بادبان شكسته، زورق به گل نشستهای است زندگی
در این خراب ریخته
كه رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده ، راه بسته ایست زندگی
چه سهمناك بود سیل حادثه
كه همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب
در كبود دره های آب غرق شد
هوا بد است
تو با كدام باد میروی
چه ابرتیرهای گرفته سینه تو را
كه با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
تو از هزارههای دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هرقدم نشان نقش پای توست
در این درشت نای دیو لاخ
زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشههای توست.
هوشنگ ابتهاج