۹.۲.۹۹
ز خوف دره خاموش, نهفته جنبش پیکر
چشمها مغز را خالى از تعقل ميكنند
عقلشان بچشمشانست
از كارهاى خوبى كه نکردند
عشقى كه ندادند و يا اوقاتى كه بيهوده تباه کردند،
خشمگین نیستند،
بلكه خشم از تهى بودن ابديست
آن نابودى كه بطرفش حركت میکنند
ناپديد شدنی نیست
نه اينجا و نه هيچ جاى ديگر
بزودى چيزى برای ترسيدن نيست
واقعيت و دروغى نيست
از هيچ چيزى پروایی نيست
مذهب تلاش خود را كرد تا بترساند
فلسفه و يا آن -جاده ابريشم باشكوه- كوشيد بگويد ما نميميريم
بلكه از صورتى بصورت ديگر درخواهيم آمد
و آن ادعا كه ميگويد آدم عاقل نبايد از چيزى كه ناشناخته است بترسد
و يا ترس از ناشناختهها
و درست همين ناشناختهها هستند كه باعث ترس آدميند
نابينايى، ناشنوايى، دستها در شوق سطحى براى لمس كردن
نه بويى و نه مزه اى، نه موضوعى كه بشود به آن انديشيد، نه عشقى ، نه رابطه اى،
يك اغما كه كسيرا ياراى بيدارى از آن نيست،
و اينچنين خواهد بود
درست مثل لكه پاك نشدنى كه همواره در جلوى چشم قرار دارد
يك سرماى منجمد كننده كه اراده را كرخ ميكند
چيزهايى كه هرگز اتفاق نمیفتاد، بوقوع خواهد پیوست.
مریم.
میشود هیچی را ندید و فقط نگاه کرد
در واقع موجودات زنده بشكل ابری از ذرات و توده اى نور هستند. تفاوت آنها در رنگهایشان است. برخى توده اى نور برنگ قرمز، برخى بنفش، برخى سپيد، برخى سياه، عدهای زرد رنگ، گروهى آبى، تعدادى سبز, و گاهی هم موجوداتی پیدا میشوند که بیرنگند. آنچه كه به اين توده بی ترکیب و رنگى شكل ميبخشد, توانایی مغز ماست.
هیچیک از ما یک موجود را مانند دیگران نمیبیند. در واقع به تعداد آدما، اشکال متفاوتی وجود دارد. و سلیقه از همینجا منشاء میگیرد.
تنها پدیدههایی را که همه موجودات یکسان میبینند، پرتو خورشید, آب و آتش است و بس.
۳۰.۱.۹۹
یک تلنگر بشعور همه باید میخورد
اینجهان ساکت و زیبا شده تا آمدهای
بیشتر عاشق و شیدا شده تا آمدهای
دل همه فکر خودش بود و بسی غرق طمع
نگران همه عالم شده تا آمدهای
داشت میمرد زمین زانهمه بیمهری ما
نفسی آمد و زنده شده تا آمدهای
رفته بود عشق و محبت ز دل و خاطره ما
همچو مهمان عزیزی شده تا آمدهای
مست پیروزی خود بود بر عالم بیداد
رویش از هیبت تو کم شده تا آمدهای
همه جا داشت خرافات خدایی میکرد
مات و درمانده و عاجز شده تا آمدهای
فکر آزادی انسان ز ستم بود محال
تازگی قابل مطرح شده تا آمدهای
یک تلنگر بشعور همه باید میخورد
یک کم عالم بخودش آمده تا آمدهای.
صادق ستوده
۱۷.۱.۹۹
ما ماجرای رفتگان را داستان دیدیم
آیا گمان کردیم
تنها گنهکارانِ پیش ازما
مشمول آیات بلا بودند؟
تنها ثمود و عاد
از فرط بدکاری بزاری مبتلا بودند؟
بار گناه رفتگان آیا
سنگینتر ازما بود؟
یا خون ما رنگینتر از آنان؟
ما ماجرای رفتگان را داستان دیدیم
ما سنگ باران عقوبت را
اوهام عهد باستان دیدیم
اما خدا با خرده ویروسی
ناگه بترسی سایه گستر مبتلامان کرد
در چنگ کابوسی
از مرگ هم بدتر، رهامان کرد
شاید توانستیم
از چنگ این ویروس بگریزیم
شاید بکام مرگ بشتابیم
اما خدا را شکر دانستیم
چون ذره، ناچیزیم
در دره های کهکشان، چون کرم شب تابیم.
افشین علا
Frank Sinatra - New York, New York.
که میگوید جهانی اینچنین زیباست
در اینزمان که گردابی وحشتزا از انتهای آسیا یعنی کره و چین آغاز شده و بترتیب شهرها را درنوردیده و اینک از اکوادور میرود که به انتهای آمریکای جنوبی یعنی برزیل برسد
در زمانیکه زمین از غصه درحال مردنست
در زمان هابیلها و قابیلها
در زمانیکه آدمی گرگ آدمیست
بجز حکمت پارسی، کجای اینشب تیره بیاویزیم، قبای ژنده خود را؟
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که درآفرینش زیک گوهرند.
چه آغازی چه انجامی
چه باید بود و باید شد
دراین گرداب وحشتزا
چه امیدی چه پیغامی
کدامین قصه شیرین برای کودک فردا
زمین از غصه میمیرد گل از باد زمستانی
شعور شعر ناپیدا دراین مرداب انسانی
همه جا سایه وحشت همه جا چکمه قدرت
گلوی هر قناری را بریدند از سر نفرت
بجای شستن گلها بباغ سبزه انسانی
شکفته بوته آتش نشسته جغد ویرانی
چه آغازی چه انجامی چه باید بود و باید شد
در این گرداب وحشتزا
که میگوید که میگوید
جهانی اینچنین زیباست
جهانی اینچنین رسوا
کجا شایسته رویاست
چه آغازی چه انجامی چه امیدی چه پیغامی
سئوالی مانده بر لبها که میپرسم من از دنیا
به تکرار غم نیما کجای اینشب تیره
بیاویزم بیاویزم قبای ژنده خودرا
قبای ژنده خودرا.
۱۵.۱.۹۹
آنچه را عین حرام است، دوا میبینم
در جبین کرونا نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
لرزه بر دل مفکن ای ملک الموت که تو
مرگ میبینی و من راز بقا میبینم
انکسی را که بحق هیچ ندارد باور
سرِ سجاده و مشغول دعا میبینم
کس ندیدهست از آن منبر و مسجد بیشک
اثری را که من از این کرونا میبینم
هردم از فیض وجودش شده جهلی معدوم
با که گویم که در این صحنه چهها میبینم
عصر بی رونقی دکه و دکان شیوخ
بنده در طالع سعد علما میبینم
آنچه در شهر حلال است، شده آن مایه درد
آنچه را عین حرام است، دوا میبینم
خبر از رانت و فساد حضرات اصلا نیست
واقعا کم شده، یا بنده خطا میبینم
زیرو رو کرده جهانرا هنر این ویروس
ضربه را لشگر پنهان خدا میبینم
ثمری را که ۴۰ روزه ببار آورده
بهتر از کار ۴۰ سال شما میبینم
دوستان تهمت و برچسب به شاعر نزنید
که من او را ز خرافات رها میبینم.
محمد حسینی، آخوند شاعر که در پاسخ وی، یکی از فرهیختهگان با الهام از شعر ایرج میرزا میگوید:
شیخ مکار، ابیات شعر تو شیرینند
لیکن مردم گشنه به قبر پدرت میرینند.
Farhad koocheha tarikan
۷.۱.۹۹
ابر نوروزی زند بر سنگ چون موسی عصا
آفتاب اندر شرف شد بر جهان فرمانروا
کرد دیگرگون زمین و کرد دیگرسان هوا
داد فرمان تا کند در باغ نقاشی سحاب
کرد یاری تا کند در راغ عَطّاری صبا
گلبن از یاقوت رمّانی نهد بر سر کلاه
یاسمین از پرنیان سبز بر بندد قبا
هرکجا باشد بیابانی ز بیآبی چو تیه
ابر نوروزی زند بر سنگ چون موسی عصا
تا کنند از مرکبان در موج فوجی تاختن
تا کنند از آهوان در سیل خیلی آشنا
هست در عالم خلایق راکنون وقتنظر
هست در صحرا بهایم را کنون جای چرا
سرخ شد منقار کبک و سبز شد سم گوزن
تا توانگر گشت کوه از لاله و دشت از گیا
شنبلید و لالهٔ نعمان به روی سبزه بر
هست پنداری به مینا در، عقیق و کهربا
خصم سوسن گشت نرگس چشم او زان شد دُژم
عاشق گل شد بنفشه پشت او زان شد دو تا
بلبلان وقت سحر گویی همی دستان زنند
پیش تخت شاهِ شاهان مطربان خوش نوا
قمریان گویی همیگویند شاه شرق را
پادشا گوهر خداوندی، عجم را پادشا
آن جهانگیری که هست او بر سریر مملکت
آفتاب خسروی بر آسمان کبریا
بازوی دولت خطاب و افسر ملت لقب
از ملوک عالم او دارد که هست او را سزا
بازوی نصرت به این بازو همی گردد قوی
افسر ملت به این افسر همیگیرد بها
بخت عالی چون بدرگاهش رسد هر بامداد
خاک درگاهش بچشم اندر کشد چون توتیا
او سلیمان است و تیغ تیز او انگشتری
وین مبارک پی وزیرش آصف بن برخیا
پهلوانان سپاهش روز بزم و روز رزم
چون پری و دیو در فرمان او فرمانروا
رای هر یک عالم آراید همی چون آفتاب
خشم هر یک دشمن او بارد همی چون اژدها
از لطافت آسمان تفضیل دارد بر زمین
هست با هر دو به تایید و سعادت آشنا
گر دلیلی باید این را طالع او بس دلیل
ور گواهی باید آن را طینت او بس گوا
شد ز رای این وزیر و دانش این دو امیر
کار این خسرو عجب چون معجزات انبیا
رنجِ قارون است حاسد را ز تو روز نبرد
گنج قارون است سائل را ز تو روز عطا
با عنا باشد کسی کز حکم تو تابد عنان
بیهوی باشد کسی کش سوی تو باشد هوا
بادِ عدل تو بگرداند بلا از دوستان
آتش شمشیر تو بر دشمنان بارد بلا
درگه میمون توکعبه است و دستت زمزم است
پایهٔ تخت تو رکن است و رکاب تو صفا
از فَزَع شوریده گردد رآی را تدبیر و رآی
وز نهیب اندیشهٔ خان ختا گردد خطا
بر سریرِ خسروی بادت بقای سَرمدی
تا بود خاک و هوا و آب و آتش را بقا
دشمنت را باد همچون آسیا پر آب چشم
تا همیگردد سپهر آبگون چون آسیا.
امیر معزی
اصفهان ـ تکنوازی تار فرهنگ شریف
۵.۱.۹۹
اگر کسری و دارا را درین ایام ره بودی
چه جرمست اینکه هر ساعت زروی نیلگون دریا
زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا
چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی
چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا
گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون
گهی از گوشۀ گردون رود زی دامن دریا
فلک کردار برخیزد ، کران پر اختر روشن
صدف کردار بر جوشد ،میان پر لؤلؤ لالا
زموج آسمان پهنا ، زچرخ چنبری گوهر
زچرخ چنبری گوهر ، زموج آسمان پهنا
بجای قطرهٔ باران هوا او را دهد لؤلؤ
بعرض لؤلؤ مکنون زمین او را دهد مینا
هوا از چهر او گردد بسان دیدهٔ شاهین
زمین از اشک او گردد بسان سینهٔ عنقا
سپاهش را برانگیزد ، بدریا برزند غارت
مصافش را بپیوندد ، بگردون برکند غوغا
از ان غارت پدید آید هوا را افسر لؤلؤ
وزین غوغا بپوشاند زمین را صدرهٔ دیبا
معنبر گردد از چهرش بعینه پیکر گردون
منور گردد از چشمش بلؤلؤ جامۀ صحرا
همی گرید ازو گردون بسان دیدهٔ وامق
همی خندد ازو صحرا بسان چهرۀ عذرا
گهی گوهر برافشاند چو دست شاه گوهربخش
گهی آتش برانگیزد چو تیغ شاه در هیجا
تو گویی خدمتی سازد همی برسم نوروزی
ز شکل لؤلؤ عمان ، زنقش دیدۀ صنعا
۴.۱.۹۹
فوايد كرونا
براى ما كه شاهدان زنده تاريخ معاصر هستيم، حقايق تاريخى زير غيرقابل انكار و دستكاريست:
- سناريو طراحى شده غرب مشهور به فتنه ٥٧ (١٩٧٩ غربى) كه در ايران جامه عمل پوشيد، غرب و شركا را از گرسنگى و نابودى مطلق نجات داد .
- سناريو طراحى شده غرب مشهور به ١١سپتامبر ٢٠٠١ ، مجوز چپاول و غارت منابع كشورهاى ثروتمند دنيا بويژه خاورميانه را براى غرب و شركا فراهم نموده تا جاييكه قتل و غارت وحشتناك صورت گرفته توسط غرب و شركا در روز روشن و در پيش چشم مردم دنيا كوچكترين اعتراض و حتى جيكى را از طرف مردم دنيا موجب نگشت. اين سناريو موجب قدرت و ثروت مطلق غرب و شركا در دنيا گشت.
- سناريو پخش ويروس كشنده اى، بنام ويروس كرونا در سال ٢٠٢٠ غربى احتمالا موجب چينش و تنظيم دنيا به سليقه غرب خواهد شد. احتمالا هرچى پيرِ سربار و فقير و ضعيف و غير خودى و دشمن است پاكسازى گشته و دنيا مطابق ميل غرب و شركا چيده خواهد شد.
همانطورى كه مشاهده ميشود هر ٢٠ سال (بطور تقريبى) دنيا دستخوش نقشه هاى ضد بشرى و پليد قرار گرفته و مردم دنيا گله وار و بدون كوچكترين مقاومت راهبرده ميشوند.
با الهام از نيچه میتوان گفت که :
- زمانیکه سياهان توسط غربيها بمدت صد سال به درختان آويزان گشته روغن سود شده و به آتش كشيده ميشدند، شانه بالا انداختيم و گفتيم بما چه ، ما كه سياه نيستيم،( اين دیوان و ددان نژاد پرست كه هنوز كه هنوزه سياهان را انسان ندانسته و يا انسان دست چندم ميدانند، نژادپرستى و پليدى ذاتى خود را در تواريخ دروغينى كه براى آيندهگان نوشتند، به هيتلر نسبت دادند كه در زمان قدرتش سياهان دوشادوش سپيدها در مسابقات المپيك كه در آلمان انجام پذيرفت، شركت كرده و حتى بمقام اول رسيدند. )
- زمانیکه ملت هاى آسياى شرقى و آفريقا و آمريكاى مركزى و جنوبى توسط غربيها، شكنجه و قتلعام ميگشتند، پيشانى چروك ساخته و گفتيم بما چه ، ما كه جزء اينها نيستيم.
- زمانیکه ايرانيها توسط غربيها نسلكشى ميشدند و گروه گروه به جوخه هاى رگبار مسلسل سپرده ميشدند و يا در ميادين جنگ ميليونها جوان ايرانى كشته و يا معلول و اسير گشته و يا به بهانه هاى گوناگون به دار آويخته ميشدند، نتنها شانه بالا انداختيم بلكه برخى از ما هم از شادى جيغ بنفش كشيديم و گفتيم بما چه، ما كه ايرانى نيستيم.
- زمانیکه كردها، مسلمانان بسنى، ليبياييها، عراقيها، افغانها، سوماليها، نيجرييها گروه گروه كشتار و آواره میگشتند و پیکر نازنین کودکانشان را دریا به ساحل میشست، غربیها لبخند میزدند و فرانسویها به نمایندگی از آنان کارتون میکشیدند و موجبات خنده و تفریح را فراهم میکردند، باز هم شانه بالا انداختيم.
اينك كه كم كم به نوبتمان نزديك ميشود، ميتوانيم مطمئن باشيم كه برسم هميشگيشان از شانه هايمان طناب خواهند گذراند.
اشتراک در:
پستها (Atom)