۲۵.۷.۹۸

ور ندانی بشنو تا غزلی گویم باز


اون درخت سر بلند پر غرور که سرش داره بخورشید میرسه
اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده‌ها دلواپسه
او بفکر خستگی‌‌های پر پرنده ها
تو به فکر تبر زدن
او بفکر غربت مسافرا
تو به فکر آخرین ضربه را محکمتر زدن!


مازیار- زمزمه

دیدم در چند متری ملکوتم


زن دم درگاه بود 
با بدنی از همیشه های جراحت
رفتم نزدیک 

 چشم مفصل شد
حرف بدل شد به پر به شور به اشراق
سایه بدل شد به آفتاب


رفتم قدری در آفتاب بگردم
دور شدم در اشاره های خوشایند
رفتم تا وعده گاه کودکی و شن
تا وسط اشتباه های مفرح
تا همه چیزهای محض
رفتم نزدیک آبهای مصور
پای درخت شکوفه دار گلابی
با تنه ای از حضور
نبض میآمیخت با حقایق مرطوب
حیرت من با درخت قاتی میشد
دیدم در چند متری ملکوتم
دیدم قدری گرفته ام
انسان وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر می رود
من هم رفتم
رفتم تا میز
تا مزه ماست

تا طراوت سبزی
آنجا نان بود و استکان و تجرع
حنجره میسوخت در صراحت ودکا

باز که گشتم
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه های جراحت
حنجره جوی آب را
قوطی کنسرو خالی
زخمی میکرد.


چکامه "نزدیکِ دور ها" کتاب ما هیچ ما نگاه، سهراب سپهری


نامه‌ تاریخی‌ ترامپ به رئیس تروریست‌های دأعش




پس از نامه‌ نگاریهای تاریخی‌ِ گاندی وچارلی چاپلین به عزیزانشان، اینروز‌ها شاهد نوشته شدن یک نامه‌ تاریخی‌ دیگر، اینبار توسط آقای دنیا به رئیس شبکه تروریستی دأعش، رجب قاتل عردوغان میباشیم.

این نامه در تاریخ ۹ اکتبر سال ۲۰۱۹ و درست در روزی که ترکِ وحشیِ جنایتکارِ تروریستِ نوکرِ فرانسه و انگلیس، زنجیر پاره کرده، بیرحمانه و ددمنشان اقدام به یک حمله بزرگ وحشیانه در شمال شرقی سوریه کرده و صد‌ها تن کودک و زن و پیر و جوانِ کرد و ایرانی‌ تبار را زیر بمباران گرفت، ارسال شده است..

رئیس جمهور آمریکا دونالد ترامپ دراین نامه‌ به رجب قاتل عردوغان رئیس شبکه تروریستی و جنایتکار ترکی‌ که اینروز‌ها بدستور فرانسه و انگلیس، بشدت مشغول نسلکشی کرد‌ها (برای بار صدم) در منطقه میباشد، با لحنی بسیار تهدید آمیز، محکم و قاطع و انسانی‌ چنین مینویسد:

امیدوارم که مسئولیت کشتار و قصابی هزاران تن را برعهده نگیری و بجنایت ادامه ندهی، چراکه درغیراینصورت منهم مسئولیت نابودی اقتصاد ترکی را برعهده خواهم گرفت.

ترامپ ادامه میدهد: من همهِ تلاشم را درجهت حل تعدادی از مشکلات تو انجام دادهام و به دیپلماسی اعتقاد دارم. کرد‌هایِ (انسان برعکس توِ حیوان)، خواستار صلح و آرامش هستند و با نوشتن نامه‌ای بمن اینرا تاکید کرده‌اند که اگر بخواهی کپی آنرا برایت میفرستم. بجای جنایت تن به مذاکره بده.

رئیس جمهور آمریكا با لحنی بسیار مستقیم به دیکتاتور ترکا هشدار میدهد كه اگر دست از جنایت و تجاوز به یک کشور مستقل و همسایه برندارد و با روش انسانی‌ و مذاکره بمشکلات خاتمه ندهد، تاریخ بسختى در مورد او قضاوت خواهد کرد و او را بعنوان یک جنایتکار شیطانی برسمیت خواهد شناخت و ثبت خواهد کرد.(۱)

سپس در انتها، پرزیدنت ترامپ، رجب قاتل را یک احمق بیشعور نامیده و از او میخواهد که بیش ازاین یک "ترک خر" نباشد.

یادآوری میشود که وقتی‌ غربیها با تمام تجهیزات و امکانات نظامیشان و با بکارگیری ترکهای بغایت وحشی و درنده و بربر و جنایتکار که شکم زنان حامله کرد را با چاقو ازهم میدریدند، نتوانستند به کرد‌ها غلبه کنند، مطابق معمول همیشگی‌ با مکاری و حرامزادگی ذاتیشان، وارد معرکه شدند و از دربِ دوستی‌ و گفتگو با کرد‌ها درآمده و آنانرا فریفته وگروههایی‌ از آنانرا تشکیل دادند و خود نقش رهبری و همکاری با کرد‌ها را بعهده گرفتند و جنبش واقعی‌ کرد و یا پ.ک.ک ، را ازهم پاچیده و رهبران آنرا در اروپا و دیگر مناطق دنیا، یافته و ترور و کشتار کرده و عوامل خود را بجای آنها قرار دادند. و بدین ترتیب کرد‌ها را کنترل کرده و خیالشان راحت شد. یکی‌ از این گروه‌ها SDF نامیده شده و توسط فردی بنام مظلوم عبدی که با امریکایی‌ها همکاری میکند، رهبری میشود که ترکا با ادعای اینکه این فرد با حزب کارگران کردستان پ.ک.ک، پیوند دارد، او را تروریست معرفی کرده و به این بهانه کودکان و زنان کرد را تکه پاره میکنند و ازهم میدرند. و اروپایی‌های جنایتکارِ بربر، برای نوکرشان هورا میکشند و با لذت شاهد جنایات او در روز روشن هستند و با افتخار او را پرزیدنت مینامند و از او در همه زمینه‌ها از مالی‌ و جانی و تبلیغاتی و و و حمایت مینمایند.


۲۴.۷.۹۸

بنی آدم اعضای یک پیکرند, ز تکرار سخن باک نباشد



دقیقا مطمئن نیستم از کجا باید شروع کرد. افکاری که باعث قلقلک مغزم شده اند یک دیس ماکارونی را میمانند که گرچه سر رشته‌های آن معلوم هستند ولی‌ انتهایشان در گیر و دار پختن گم شده و رشته‌ای که بدست گرفته و میاندیشی انتهای رشته‌ است ، سر رشتهٔ یکی‌ دیگر از آب درمیاد و اگر شانس آورده و رشته‌ای را که بیرون میکشی ، آنقدر کوتاه نباشد که باعث دلخوری شود ، تازه معلوم نیست همان رشته باشد که میخواستی به آن بپردازی، ......... گاهی نبود میانجی هم مصیبتی است ، بویژه وقتی‌ با خوییشتن خویش دست به گریبان میشوی ، کسی‌ نیست که ختم قیل و قأل کند.

شاید باید بدین گونه گفت:

من نه بخاطر تو نه بخاطر دیگری و نه حتی بخاطر خدا، با تو دشمنی نمیکنم، بهت ظلم نمیکنم، برایت نقشه نمیکشم، مسخره ات نمیکنم، باعث زمین خوردنت نمیشوم ، مال تو را نمی‌برم، بهت تجاوز نمیکنم ...... یعنی‌ هر جوری فکرشو می‌کنم میبینم، آنچنان دوستت ندارم که بخواهم به تو بدی کنم.

این یک بحث فلسفی‌ نیست. این یک حقیقت علمی است که مولکول‌ها و اتم‌های هوایی که همین لحظه در ریه‌های من درحال رفت و آمد هستند، قبلا در ریه‌های یک آفریقایی، یک چینی‌ یک آمریکای یک پرتغالی یک افغانی یک اسکیمو بوده‌اند و همانطوریکه داخل ریه‌های من معلق میزنند، در ریه‌های آنها هم میرقصیدند. و سپس هم همین اتم‌ها به ریه‌های یک ژاپنی, یک عرب، یک سومالیایی، یک نروژی خواهند رفت و آنجا را آباد خواهند کرد. آبی را که یک پیرمرد بنگالی با آن سر و تنش را شستشو میدهد ، تو در ایالت تگزاس مینوشی و برعکس آبی که تو با آن زخم دستت را میشویی در حلق یک انگلیسی‌ با لذت فرو میرود.

و تصور کن، وقتی‌ مولکول‌ها و اتمها به این ترتیب بین تمامی مردم دنیا به اشتراک گذاشته میشوند، چند درصد از عمل و کردار و کار‌هایی‌ که تو انجام میدهی‌، یا هر آنچه که انجام دادی، به اشتراک گذاشته نشده و دوباره به تو برنمیگردند؟
بار‌ها این سخن پر نغز و با ارزش و معروف سعدی کبیر را که زبان آوری بود بسیارمغز ، شنیده ایم که میفرماید:

بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند

ولی‌ آیا تا بحال اندیشیده ایم که منظور این مرد بزرگ و دانشمند و جهانگرد که چندی زندانی وحشی‌های غربی در جنگل‌های کاج آنجا بود، و در آخر مسیح آنها گشت، با گفتن این سخن، تنها جنبه و بخش انسانی‌ و معنوی آن نبوده و نمیخواسته که فقط نصیحتی کرده و به رفتار انسانی‌ سفارشی کرده باشد بلکه این واقعا یک حقیقت علمی‌ است که بنی آدم اعضای یک پیکرند و هرچه که بر این پیکر میرود، در بین تمامی اعضا بشراکت گذاشته میشود.
و تنها فلاسفه و دانشمندان پارسی نبودند که با وجود سوزاندن و غارت کتب و آثارشان، بهرحال پیامشان سینه به سینه و بطور معجزه آسا بما رسیده، بلکه این روند ، پس از امپراطوری پارس ها، در تمام دنیا و بوسیلهٔ هر انسانی‌ که توانسته از اندیشه‌اش بهره بگیرد بطور مسئولانه‌ای انجام شده است.

داستان موش و قورباغه که یکی‌ از افسانه‌های قدیمی‌ پارسی است، که البته آنرا منسوب به اسپوس شاعر و افسانه نویس یونان (قرن ششم پیش از میلاد مسیح) دانستند ( غافل از اینکه یونان هم یکی‌ از شهر‌های کوچک امپرطوری پارس‌ها بوده که در زمان جنگ جهانی‌ نخست از پیکر ایران جدا شده است.) و لافونتن شاعر قسمت اعظم افسانهای خود را از او گرفته است. البته ولتر این شاعر یعنی‌ اسپوس را همان لقمان حکیم معروف شمرده و متولد در ایران دانسته است. بهرحال این قصه موش و وزغ توسط لافونتن به شعر در آمده است ( قصه‌های لافونتن، کتاب چهارم، قصه دوم).

در این داستان، روزی موشی برای عبور از برکه‌ای چاره جویی می‌کند، و قورباغه‌ای بدو پیشنهاد می‌کند که او را بر دوش خود نشاند و به آنسوی‌ برکه ببرد، با این نیت و خیال که در وسط راه، موش را در آب غرق کند,

 و چون می‌‌بیند که موش بدو اعتماد ندارد، به او پیشنهاد می‌کند که دم خودش را به یکی‌ از پاهای قورباغه گره بزند تا قورباغه نتواند او را در میان امواج رها کند. 

۲۳.۷.۹۸

برای این زمانه نمانده آبرویی


وطن ای عزیز ترینم



توی تنهاییِ غربت، جایی که
با سختی اینجا کردم عادت
واسه کوه و خاک دشتم
واسه اون چه با دلم به جا گذاشتم
وطن ای عزیز ترینم، دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگه برات
بغض پنهون شده در من
بغضی که گلوم رو داره میفشاره
امشب از روزن چشمام
بارون اشکای من میخواد بباره
وطن ای عزیز ترینم دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگ برات
حق نبود که این روزا، تورو تنها بزارم
خود من اینجا باشم، دلمو جا بزارم
اما من هرجا باشم، ریشه ام وجود توست
دل من عاشق تو، بر لبم سرود توست
می دونی که من تنم، تو جونمی
وقتی نبضم میزنه که خونمی
تو همون دلیل بودنِ منی
من دلی عاشق و تو درونمی
وطن ای عزیزترینم، دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگه برات
نگرانِ تو و سر گذشتِ تو
عاشق بوی گلاب و خشتِ تو
لحظه لحظه، لحظه ها رو می شمرم
تا بشم فدای سرنوشت تو
تا بشم فدای سرنوشت تو
نگرانِ تو و سر گذشتِ تو
عاشق بوی گلاب و خشتِ تو
لحظه لحظه، لحظه ها رو میشمرم
تا بشم فدای سرنوشت تو
تا بشم فدای سرنوشت تو
وطن ای عزیزترینم، دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگه برات.




استاد مازیار... وطن اي عزيزترينم vatan Maziar

حد فاصل بین یک جسد و یک ابله


گذشته از آنچه که فقط در عالم رویا امکان تحقّق یافتنش هست، گاهی‌ پیش می‌‌آید که مسائل خاکی و امور زمینی‌ و کار‌هایی‌ که در نگاه اول کاملا پیش پا افتاده بنظر میرسند.... هم .... در حد محال قرار میگیرند.

منظور از این گفتار، کار‌هایی‌ نظیر زندانی کردن باد ، یا پیدا کردن یک موجود زنده در آتش، یا شمردن قطرهای باران و یا تیز کردن سر خارهای بیابان، نیست. منظور اعمالی است که در روزمرهگی و درواقع بهیچ گرفته شده ولی‌ اگر نیک بنگری چیزی از محالات کم ندارند، برخی‌ از این کار‌ها را در زیر مینویسم ، شاید که رستگار شویم.

یکی‌ از این کارها، شاهکاری بنام " کنترل " است. کنترلی که آدما میتوانند بروی خود داشته باشند.

کنترل کلید درب سعادت در جامعه بشری و ایجاد کنندهٔ صلح و آرامش و دوستی‌ بین آدما است.

کنترل احساسات، کنترل زبان ، کنترل نگاه، کنترل افکار، کنترل غریزه، کنترل نیازها و خواستها، و در یک کلام ..... کنترل خود .... خویشتنداری.... خوداری..... خود سالاری.

آدما با هم تفاوت‌ها و چندگونگی‌های بسیاری دارند. و همانطوری که هر کسی‌ دارای یک اثر انگشت یکتاست، این یکتایی در همه جا و از هر نظر قابل رویت است. همانطوری که به اندازه و به تعداد آدمها، اثر انگشت پیدا میشود، بهمین نسبت هم اخلاق و شخصیت گوناگون پیدا میشود، تا جایی‌ که میتوان ادعا کرد که آدما را حتی نمیشود در دسته‌ها و گروه‌های دو تنه کنار هم قرار داد و دسته بندی کرد و در موردشون قضاوت و جمعبندی کرد. ولی‌ اگر بطور تمثیلی و کلاسیک بخواهیم آدما را دسته بندی کنیم، و از کل بجزٔ بریم میتوان گفت که مهمترین فرقی‌ که آدما با همدیگر دارند همین کلمهٔ جادیی کنترل است. و از این نظر میتوان آدم‌ها را به سه دسته ترمز بریده، صاحب کنترل و نیم بند تقسیم نمود.

و این طبقه بندی از آنجا شروع میشود که بعضیا یاد گرفته ا‌ند که چگونه خود را کنترل کنند و به آنجا ختم میشود که عده‌ای بهیچوجه و بر روی هیچ چیز کنترل ندارند .

این کنترل یکی‌ از ویژهگیهای آدم مدرن هم محسوب میشود. مثلا اگر داستان عزاداری فلسطینیها و سوئدی‌ها را درنظر بگیریم و باهم مقایسه کنیم، و ابراز احساسات جنون آمیز یک مادر فلسطینی در غم از دست دادن فرزندش را با ابراز احساسات یک مادر سوئدی که درحد پاک کردن گوشه‌های چشم ، گاه و بیگاه با یک دستمال کوچک صورت می‌گیرد را پیش رو قرار دهیم، فکر می‌کنم منظور از این ادعا رسانده شده باشد. کنترل احساسات کاری است که در جوامعی که همه آحاد آن هنوز روباه مکار نشده ا‌ند، و از نظر جوامع غربی، بدوی و ابتدایی خوانده میشوند، از آن بهیچوجه خبری نیست، در این جوامع، هنوز آن جنبه غریزی آدم ها که نشان دادن بی‌ رویه احساسات ِ درونی‌ هست حفظ شده و برای نگاه داری این ویژگی‌ اولیه هم شاید در بعضی‌ مواقع اصرار ، تمرین و گاهی پا فشاری شده است.

ابراز احساسات در این جوامع گاهی‌ تا حد افراط هم پیش رفته و دانسته یا ندانسته، و یا بخاطر تظاهر و مصالح مادی، (عزاداری روز عاشورا) بطرز مسخره‌ای نشان داده میشود. و یا عدّه‌ای برای جلب توجه و یا در بدترین حالت، جلب ترحم، از ابراز احساسات هیچ ابایی ندارند. غافل از اینکه وقتی‌ احساسات درونی نشان داده شده و به بیرون ریخته میشود ، درواقع فرد شخصیت خود را به رایگان در اختیار دید دیگران قرار میدهد. و بطور کلی‌ خود را از نظر اخلاقی‌ در اختیار دیگران میگذارد. و به بیننده این پیام را میدهد که فردی نپخته که دوست دارد مانند یک کودک رفتار کند را در میدان دید دارد. کودکی که هنوز سرد و گرم زندگی‌ را نچشیده و بهمین خاطر هم بشدت آسیب پذیر و شکل پذیر است و براحتی‌ میتوان او را تحت تاثیر قرار داد و هر مطلبی را حتی برخلاف اراده ش به او تحمیل کرد.

سعدی شیرین سخن هم در کتاب بسیار با ارزش گلستان در باب اول، در حکایت اول، در سیرت پادشاهان مینویسد: بهشت برای پرهیزگارانی آماده شده است که در خوشی و سختی، مال خویش را در راه حق انفاق کنند و خشم فرو خورند و از مردم درگذرند.


 یعنی‌ کنترل حد مالدوستی‌، کنترل خشم و عصبانیت در اوج قدرت و توانستن، کنترل غرور در زمان خوشی‌ ، کنترل خودخواهی در زمانی‌ که آدمی‌ صاحب ثروت و دارایی‌ است.
 و سعدی ایران میفرماید: اگر بهشت میخواهی میبایستی بر روی خود کنترل داشته باشی‌، چرا که کنترل‌ و خویشتنداری تک تک افراد یک جامعه منجر به همزیستی‌ مسالمت آمیز با مردم آن جامعه شده، و در نتیجه آرامش روحی‌ و روانی‌ برای خود آدمی‌ و دیگران خواهد بود، و در جایی‌ که کسی‌ را با کسی‌ کاری نباشد، و آرامش بر قرار باشد، یعنی‌ همان بهشت وعده داده شده ، ساخته شده است. نمونه ش را در سرزمین‌هایی‌ که تحت سلطه امپراطوری پارسی بودند و همگی‌ در آزادی و دموکراسی میزیستند، میتوان دید.

اگر این کنترل و خویشتنداری را از روز اول به انسان‌ها یاد میدادند، حداقل بلایایی که میشد از آنها پرهیز کرد... بلایایی نظیر، جنگ، ظلم، و حتی چاقی.....می‌‌بودند. 


یاد سخنی از نیچه افتادم که میفرماید: سعی‌ کنیم حد فاصله بین یک جسد و یک ابله نباشیم. 
 و براستی‌ انسانی‌ که حتی نمیتواند خود را کنترل کند چه فرقی‌ با یک جسد و یا یک ابله دارد؟ و آیا آدمی‌ که فقط کمی‌ تا قسمتی‌ بر روی خود کنترل دارد حد فاصله بین این دو نیست؟

۲۰.۷.۹۸

گشاد در حد جام جهانی‌


شب در شراب بوده ام و روز در خمار


ای شور‌ ای قدیم



صبح
شوری ابعاد عید 

ذایقه را سایه کرد
عکس من افتاد در مساحت تقویم
در خم آن کودکانه های مورب
روی سرازیری فراغت یک عید
داد زدم
به چه هوایی
در ریه هایم وضوح بال تمام پرنده های جهان بود
آنروز
آب چه تر بود
باد بشکل لجاجت 

متواری بود
من همه مشقهای هندسیم را
روی زمین چیده بودم
آنروز
چند مثلث در آب غرق شدند
من گیج شدم
جست زدم روی کوه نقشه جغرافی
آی هلیکوپتر نجات
حیف
طرح دهان در عبور باد بهم ریخت
ای وزش شور

ای شدیدترین شکل
سایه لیوان آب را
تا عطش این صداقت متلاشی
راهنمایی کن.

چکامه‌ "ای شور‌ ای قدیم"، کتاب "ما هیچ ما نگاه"، سهراب سپهری



۱۸.۷.۹۸

تنها راه مبارزه با پلیدی، پرهیز از پلیدی است



گاهی‌ آدما بجایی‌ میرسند که برای رهای از شر احساسات بسیار تلخِ ناشی‌ از افكار منفى ، شکست ها، ناکامی ها، خاطرات نفرت انگيز و و و، مواد مخدر و الكل استفاده ميكنند تا تلخی‌ ها، شکست‌ها و نامیدی‌ها را در ابرهاى ناشى از مخدرات، براى مدت كوتاهى پنهان ساخته و يا توسط امواج خروشان الكل بشويند. 

یکی‌ از هزاران ویژگی‌ پیچیده آدمی‌ اینستکه روش زندگی‌ و گذران روزگارش، بمرور زمان مدید، بروی ژن‌هایش اثر گذاشته و آنها را تحت تاثیر خود قرار میدهد.(۱) 

استفاده از الکل و مواد مخدر بمدت طولانی - چیزی نزدیک بصد سال - نسل‌های بشری را نسبت به اثرات آرام بخش آنها مصون نموده و مقاومت آدمی‌ را در مورد آنها بالا برده و بقولی‌ آدمی‌ در مقابل آنها واکسینه میکند. و روزى میرسد كه ديگر شراب هم آدمی‌ را حتى تا كنار بستر خواب نمیبرد. 

 در اينصورت تنها راه رهايى بشر از شر افکار و احساسات تلخ، همان راه مبارزه با زامبيها یعنی‌ زدن سر آنهاست. و این درست عاقبت و سرانجام و آينده مردم و جوامع غربيست، که دهه‌های متمادی است که از مواد مخدر و الکل بوفور استفاده کرده و میکنند و در نتیجه نسبت به اثرات مثبت آن مصون گشته ا‌ند. و وای بحال دیگر مردمان اگر خود را از زیر یوغ بندگی غربی‌ها نجات ندهند، که سرنوشتی بس شوم را در انتظار خواهند داشت.


قوای وحشی شیطانه لعنت


این سناریو ۴۰ ساله ساخت غرب و اسراییل که هر زمان امریکایی‌ها تصمیم به ترک خاورمیانه میگیرند، آنها را دستپاچه کرده و در نتیجه وادار میسازد تا زنجیر نوکران ترک و عرب خود را باز کرده و آنان را بجون مردم بیگناه و بیدفاع انداخته و وادار به کشتار‌های هولناک از مردم منطقه- ترجیحا کرد ها، افغان‌ها و کلا ایرانی‌ تبار ها- کنند، آنچنان تکراری، کهنه و نفرت انگیز گشته که دیگر شنیدن آن دل و روده را بالا میاورد. 

 آمریکایی‌ها که هرچی‌ نفت و گاز در خلیج پارس بوده را به یغما برده، مصرف و یا ذخیره کرده و دیگر چیزی باقی‌ نمانده است، تصمیم به پس انداز منابع مالی‌ خود گرفته و در نتیجه قرار است که نیرو‌های اشغالگر و متجاوز و جنایتکار خود را از ایران بزرگ بیرون بکشند. و اروپایی‌ها را در منطقه تنها بگذارند. 

این خبر تلخ، بد و دردناک برای اروپایی‌های روانی‌ ضعیف که توسط چند پیر زن مکارِ رذلِ یار ابلیس و تعدادی منحرف جنسی‌(همجنسباز و بچه آزار)اداره میشوند ، آنچنان رنج آور است که آنها را از ترسِ تنهایی به تکاپو انداخته و در نتیجه و طبق معمولِ همیشگی، تروریست‌هایِ بیرحم عرب و ترکِ خر و شبکه تروریسیتی بنام ترکیهِ جنایتکارِ وحشی را جلو انداخته تا روستا‌ها و مردم بینوا و بیدفاعِ کرد را زیر آتش مرگبار گرفته و با کشتار آنها، و در نتیجه با رساندن این پیام که اگر پشت آنها خالی‌ شود، دنیا به آتش کشیده میشود، آمریکایی‌ها را از تصمیم خود باز دارند . و مانند چند بار گذشته آمریکایی‌ها همچنان در منطقه مانده و با بشقاب‌های جاسوسی، خبرچین و فضول خود، تروریست‌های اروپایی را که منطقه و مردم آنجا را به اسارت گرفته و هم میبرند و هم میکشند و هم ویران میسازند را زیر بال و پر خود بگیرد و از حرامزاده‌هایی‌ که نه تنها منابع مادی و گنج‌های مردم را میبرند، بلکه هویت آسیای مرکزی و یا ایران بزرگ را هم دزدیده و بنام خود زده و پز آنرا به مردم دنیا میدهند، را مانند ۴۰ ساله گذشته حمایت کند. 

در چند روز گذشته ده‌ها روستای کرد نشین دیگر و مردم بی‌ دفاع، زنان و کودکان و سالخوردهگان که جرمشان کرد بودن، و ثروتمند بودن سرزمین‌هایشان است، و یک قرن است که نسلکشی و محو سازی قومی میشوند، دوباره و دوباره زیر بمباران‌های جنایتکاران اروپایی و نوکر وحشی خود ترکِ حیوان قرار گرفته و کشتار و آواره میشوند. و اروپایی کثیفِ نفرت انگیز با پخش گسترده اخبار این جنایت، بقول خود، امریکایی‌ها را زیر فشار قرار میدهد. بیخبر از اینکه امریکایی‌ها مطابق همیشه تنها به پول فکر میکنند، و اگر قرار است که "اروپایی بمعنای واقعی‌ حرامزاده "(۱) بحضور غیر قانونی و جنایتکارانه خود در منطقه ادامه دهد، میبایستی سر کیسه را شل کرده و میلیارد‌ها پولِ "حق حساب" امریکایی‌ها را بپردازد. و کشتن صد‌ها هزار کرد و آواره ساختن میلیون‌ها مردم بیگناه، مانند ۴۰ سال گذشته، هیچگاه در نزد امریکایی‌ها پشیزی اهمیت نداشته و ندارد. 

پس‌‌ ای جانوران هولناک ابلیس منش،‌ ای اروپایی جنایتکارِ تروریست پرورِ دزدِ قاتل، دست در جیب کرده و پول‌هایی‌ را که با جنایت ، دزدی، قتل و غارت بیگناهان، جمع کرده‌اید را بکار گیرید، و دست از کشتار کرد‌ها بردارید تا بیش از این به جهنم واقعی‌ دچار نگشته اید. چرا که کشتار کرد‌ها دیگر علاج حضور متجاوزانه شما نیست. 

۱۷.۷.۹۸

حرف زدیم از دقیقه های مشجر


آه در ایثار سطحها چه شکوهیست 
ای سرطان شریف عزلت
سطح من ارزانی تو باد


یک نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب
دروسط دگمه های پیرهنش بود
از علف خشک ایه های قدیمی
پنجره میبافت
مثل پریروزهای فکر 

جوان بود
حنجره اش از صفات آبی شط ها 

پر شده بود
یک نفر آمد کتابهای مرا برد
روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید
عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد
میز مرا زیر معنویت باران نهاد
بعد نشستیم
حرف زدیم از دقیقه های مشجر
از کلماتی که زندگانیشان در وسط آب میگذشت
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت
نصفه شب بود 

از تلاطم میوه 
طرح درختان عجیب شد
رشته مرطوب خواب ما بهدر رفت
بعد
دست در آغاز جسم 

آب تنی کرد
بعد در احشای خیس نارون باغ 

صبح شد .

چکامه تا نبض خیس صبح، کتاب حجم سبز – سهراب سپهری



Frank Sinatra -Send In The Clowns


من گاه زو پياده و گاهی‌ برو سوار


۱۶.۷.۹۸

هندوانه سگی‌


جوکر .... Joker



  بالاخره پس از مدت‌های مدید یک فیلم خوب، بسیار خوب، بنام جوکر ساخته شد که مربوط به جوکر و یا نقش منفی‌ شخصیت تخیلی‌ بهمین نام میشود . پیش از این بارها فیلم‌ها و سریال‌هایی‌ که مربوط به داستان جوکر و خفاش دلاور و یا همان بت من میشد(۱)، ساخته شده و بنظر میرسید که داستان فیلم نمیبایستی حرف تازه‌ای دستکم برای کسانی که با این رشته فیلم‌ها از پیش آشنایی دارند، داشته باشد. ولی‌ در کمال تعجب، داستان فیلم جذاب و به واقع حرف دیگری از بعد سوم بود. بازی زیبای نقش اول فیلم، واکین فینیکس در نقش آرتور فلک/جوکر آنچنان تاثیرگذار بود که بیننده بی‌ اختیار با درد‌های درونی‌ این نقش پیوند عاطفی میخورد. و داستان فیلم مانند تیغ تیزی به سیستم موجود و سرمایه داری جنایتکار و ضد بشر و پلید میتاخت. فیلم با تلفیقی از واقعیت‌های قرن بیست شهر نیویورک، مانند سلطه موش‌های درشت و درنده خوی صحرایی که در دهه‌های پس از جنگ جهانی‌ دو و حتی اوایل سال ۲۰۰۰، قادر مطلق در این شهر بودند، کثیفی بیش از حد، هوای آلوده و ترافیک جنون آمیز شهر، بی‌ رحمی و بی‌ اخلاقی‌ اکثر قریب به اتفاق آحاد این ملت اکثرا حقیر و فقیر ( از نظر معنا و شئونات انسانی‌ )، جنایات هولناک که صورتی‌ بسیار عادی و معمولی‌ یافته و تقریبا جز تفکیک ناپذیر روزمرگی آنها گشته است، فساد و تباهی و پلیدی دستگاه حاکم، فقر مادی همگیر و گسترده بین عوامِ دهه ۲۰ نیویورک، و دیگر حقایق با تخیلات بزیر کشیده شده توسط فیلم ساز آنچنان فضای تازه‌ای در صعنت فیلمسازی باز می‌کند که تماشاچی با وجود بیماری ناکولپسی هم بیدار مانده و چهار چشمی فیلم را میپاید. بازیگر نقش اول فیلم آنچنان در نقش خود فرو رفته که فیلم را بی‌ رحمانه به یک گزارش واقعی‌ تبدیل میسازد. بازیگر آنچنان میرقصد که سمأع ایرانی‌ را مینماید. سمأی که چگونگی‌ حالات درونی‌ او را مانند یک تابلو نقاشی به تماشاگر نشان میدهد. و این رقص از نظر من نقطه اوج فیلم و هویت واقعی‌ آن است. از همینجا به فیلم ساز خسته نباشی‌ گفته و میرویم تا یک بار دیگر این فیلم را نظاره گر باشیم. 

Joker - Send In The Clowns


آنچه در اینترنت پارسی در باره این فیلم آمده بشرح زیر است:
جوکر (Joker)، یک فیلم سینمایی آمریکایی، محصول سال ۲۰۱۹ و در ژانر تریلر روان‌شناختی به نویسندگی، تهیه‌کنندگی و کارگردانی تاد فلیپس است. 

۱۳.۷.۹۸

در لبه فرصت تلالو انگور


عصر چند عدد سار
دور شدند از مدار حافظه کاج
نیکی جسمانی درخت بجا ماند
عفت اشراق روی شانه من ریخت
 

حرف بزن ای زن 
شبانه موعود
زیر همین شاخه های عاطفی یاد
کودکیم را بدست من بسپار 

در وسط این همیشه های سیاه

حرف بزن دختر 

تکامل خوشرنگ خون مرا 
پر کن از ملایمت هوش
نبض مرا روی زبری نفس عشق 

فاش کن
روی زمینهای محض
راه برو 

تا صفای باغ اساطیر
در لبه فرصت تلالو انگور 


حرف بزن حوری 

تکلم بدوی حزن مرا 
در مصب دور عبارت 
صاف کن
در همهمه ماسه های شور کسالت
حنجره آب را رواج بده 


بعد شب 

ای شیرین
پلک را روی چمنهای بی تموج ادراک 
پهن کن.

چکامه همیشه -کتاب حجم سبز – سهراب سپهری 


چرا گریه میکنی‌؟


- آدما معمولا وقتی‌ به اوج ناامیدی میرسند، دلشان برای خودشان سوخته و میگریند.
-آدما وقتی‌ درد دیگران را بطور واقعی‌ حس کنند، میگریند.

-آدما بخاطر عزم سرسختانه خود میگریند. 
-آدما از شدت احساسات تحریک شده، چه مثبت(شادی) و چه منفی‌ (غم) میگریند. 
-آدما بخاطر درد تحمل ناپذیر بدنی (جسمی‌) و مغزئ(روانی‌)، میگریند. 
-آدما از بی‌ عدالتی و خشم ناشی‌ از آن گریه میکنند. 
-آدما از رنج انسانی‌ گریه میکنند. و از رسوم روزگار اینکه: اگر زنده بمانی، خواهی دید، آنها که میگریند، خواهند خندید و آنها که میخندند، گریان خواهند شد.

شاید این آب روان میرود پای سپیدار تا فرو شوید اندوه دلی