۴.۱.۹۷

Bianca Balti By Luca & Alessandro Morelli Images For L'Officiel Russia


آدمای در پیله


- همه چیز دارند ولی انگار همیشه یک چیزی کم است - یک تهی و پوچی و خلا با جانشان آمیخته است. همیشه لبهایشان آویزان است.
- دلیلش شاید بیمرز و ساحل بودن دریای خواسته های آدمی است.
- دلیلش میتواند این باشد که پروانه شدن کار هرکس نیست.
- آدما گاهی در همان پیله ای که در آن متولد شده اند تا روز مرگ میمانند و بهمان کرم بودن و زندگی خزیدنی راضی هستند. هرچند ناخشنود و ناخرسندند ولی ادامه میدهند.
- یعنی کار هرکس نیست پروانه شدن؟
- یعنی همه کس نمیتوانند پروانه شوند.
-چگونه میشود از پیله بیرون آمد و پروانه شد؟
- خیلی ساده است - باید پیله را رها کرد.

پیلت رها کن عاشقا پروانه شو پروانه شو
واندر دل آتش درا-دیوانه شو دیوانه شو.



آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

Artis the Spoon Man - Live on Night Music

بلبل خوش نغمه از نوروز می‌گوید سرود


راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود
در میان باغ کاران یا کنار زنده رود
باده در ساغر فکن ساقی که من رفتم بباد
رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برود
جام لعل و جامهٔ نیلی سیه روئی بود
خیز و خم بنمای تا خمری کنم دلق کبود
گر تو ناوک می‌زنی دور افکنم درع و سپر
ور تو خنجر می‌کشی یکسو نهم خفتان و خود
شاهد بربط زن از عشاق می‌سازد نوا
بلبل خوش نغمه از نوروز می‌گوید سرود
در چنین موسم که گل فرش طرب گسترده است
جامهٔ جان مرا گوئی ز جا شد تار و پود
آن شه خوبان زبردست و گدایان زیردست
او چو کیخسرو بلند افتاده و پیران فرود
می‌برد جانم برمحراب ابرویش نماز
می‌فرستد چشم من بر خاک درگاهش درود
چون میان دجله خواجو را کجا بودی کنار
کز کنار او دمی خالی نیفتادی ز رود.

خواجوی کرمانی


نوروز روزی است که زرتشت آیین انسانی و راه خوشبخت زیستن را به آدمیان هدیه کرد

تنها ابلیس و شاگردانش زرتشت را نفی میکنند

ای روان پاک ای زرتشت
ایران خراب است
حیف ای روان پاک زرتشت
این کشتی در گرداب است

حیف از این آب و خاک زرتشت
آب و خاکی که یک وجب ویرانی 

در آن نبوده هیچ عصر و زمانی
آب و خاکی که مهد عزت دنیاست
پرورده دست و مزد شمشیر ماست
اکنون چنان روی بویرانی نموده، 

به ویرانی نموده
که کس نگوید این ویرانه ایران بوده، 

نه ویرانه ایران بوده
ای پیمبر انسانی، زرتشت 

تو بر ایران و ایرانی پیک نهانی
زرتشت
حقیقت یزدان
سر به پوزش نهیم برخاک تو
سعادت ایران
ایران، از ستوده روان تو ما خواهانیم.



نوروز پیوندی دیرینه با نام زرتشت, پیام‌آور آزادمنشی و خردگرایی دارد


سر خم می سلامت شکند اگر سبویی


۱.۱.۹۷

Julia Van Os Frolics In Flower Beds In Daniel Riera


ایدوست مهر از کینه بشناس


به ماه دی گلستان گفت با برف
که مارا چند حیران میگذاری
بسی باریده‌ای بر گلشن و راغ
چه خواهد بود گر زین پس نباری
بسی گلبن کفن پوشید از تو
بسی کردی بخوبان سوگواری
شکستی هرچه را دیگر نپیوست
زدی هرزخم، گشت آنزخم کاری
هزاران غنچه نشکفته بردی
نوید برگ سبزی هم نیاری
چو گستردی بساط دشمنی را
هزاران دوست را کردی فراری
بگفت ایدوست مهر از کینه بشناس
زما ناید بجز تیمارخواری
هزاران راز بود اندر دل خاک
چه کردستیم ما جز رازداری
بهر بیتوشه ساز و برگ دادم
نکردم هیچگه ناسازگاری
بهار از دکهٔ من حله گیرد
شکوفه باشد از من یادگاری
من آموزم درختان کهن را
گهی سرسبزی و گه میوه‌داری
مرا هرسال گردون میفرستد
بگلزار ازپی آموزگاری
چمن یکسر نگارستان شد ازمن
چرا نقش بد ازمن مینگاری
بگل گفتم رموز دلفریبی
به بلبل داستان دوستاری
زمن گلهای نوروزی شب و روز
فرا گیرند درس کامکاری
چو من گنجور باغ و بوستانم
درین گنجینه داری هرچه داری
مرا باخود ودیعتهاست پنهان
ز دوران بدین بی اعتباری
هزاران گنج را گشتم نگهبان
بدین بی پائی و ناپایداری
دل و دامن نیالودم بپستی
بری بودم زننگ بد شعاری
سپیدم زان سبب کردن دربر
که باشد جامهٔ پرهیزکاری
قضا بس کار بشمرد و بمن داد
هزاران کار کردم گر شماری
برای خواب سرو و لاله و گل
چه شبها کرده‌ام شب زندهداری
بخیری گفتم اندر وقت سرما
که میل خواب داری؟ گفت آری
به بلبل گفتم اندر لانه بنشین
که ایمن باشی از باز شکاری
چو نسرین اوفتاد از پای، گفتم
که باید صبر کرد و بردباری
شکستم لاله را ساغر که دیگر
ننوشد می بوقت هوشیاری
فشردم نرگس مخمور را گوش
که تا بیرون کند از سر خماری
چو سوسن خسته شد گفتم چه خواهی
بگفت ار راست باید گفت، یاری
ز برف آماده گشت آب گوارا
گوارائی رسد زین ناگواری
بهار از سردی من یافت گرمی
منش دادم کلاه شهریاری
نه گندم داشت برزیگر نه خرمن
نمیکردیم گر ما پرده‌داری
اگر یکسال گردد خشک‌سالی
زبونی باشد و بد روزگاری
از این پس باغبان آید بگلشن
مرا بگذشت وقت آبیاری
روان آید بجسم این مردگانرا
ز باران و ز باد نو بهاری
درختان برگ و گل آرند یکسر
بدل بر فربهی گردد نزاری
بچهر سرخ گل روشن کنی چشم
نه بیهودهست این چشم انتظاری
نثارم گل ره آوردم بهارست
ره‌آورد مرا هرگز نیاری
عروس هستی از من یافت زیور
تو اکنون از منش کن خواستگاری
خبر ده بر خداوندان نعمت
که ما کردیم این خدمتگذاری.

پروین اعتصامی



"کوروش یغمایی" با نام "نوروز kourosh yaghmaei jadid noroz

۲۹.۱۲.۹۶

ریشه این عشق در ایران ماست


عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار
دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار
جز نقد جان بدست ندارم شراب کو
کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار
خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریم
یارب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار
زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار.

حافظ



نوروز ۱۳۹۷ مبارک. Nowruz 1397


نوروز و تحویل سال نو بر تمامی هممیهنان گلم و تمامی ایرانی تبار ها در سراسر دنیا شاد و فرخنده باد


ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می می‌خواهم و مطرب که می‌گوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه‌ام
بار عشق و مفلسی صعب است می‌باید کشید
قحط جود است آبروی خود نمی‌باید فروخت
باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی‌کردم دعا و صبح صادق می‌دمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشه‌ای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه‌ای در نیک نامی نیز می‌باید درید
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون می‌چکید.

حافظ



اجراى زیبای سورنای نوروز ۱۳۹۷ - Norouz 1397

۲۲.۱۲.۹۶

Megan Fox James Macari Spring 2018


آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

THEREMIN - Over The Rainbow

بدین زرتشت امروز خوشترست نبیذ



بفال نیک و بروز مبارک شنبد
نبیذگیر و مده روزگار نیک به بد
بدین زرتشت امروز خوشترست نبیذ
بخور موافقتش را نبیذ نو شنبد
اگر توانی یکشنبد از صبوحی کن
کجا صبوحی نیکو بود به یکشنبد
طریق و مذهب مانی به بادهٔ خوش ناب
نگاهدار و مزن بخت خویش را به لگد
بروزگار دوشنبد نبیذ خور بنشاط
برسم موبد پیشین و موبدان موبد
بگیر روز سه‌شنبد بدست بادهٔ ناب
بخور که خوب بود عیش روز سه شنبد
چهارشنبه که روز بلاست باده بخور
به ساتگینی می‌خور به عافیت گذرد
به پنجشنبه که روز خمار می زدگیست
چو تلخ باده خوری راحتت فزاید خود
پس از نماز دگر روزگار آدینه
نبیذ خور که گناهان عفو کند ایزد.

منوچهری



Glenn Miller - In The Mood [HQ]


تصاویر برگزیده از پروفایل مردم در فیسبوک


آتشی که دنیا را خواهد سوزاند در راه است, چهارشنبه سوری شاد و پیروز باد

ترانه چهارشنبه سوری با صدای استاد ناصر مسعودی

رقص زیبای دختر ایرانی به مناسبت شب چهارشنبه سوری

Farrokh - Charshanbeh Soori | فرخ -چهارشنبه سوری

آب خدا

شکافته شدن کوه در کردستان و فوران حجم عظیمی‌ از آب!

امشب ایران سراسر آتش است , چهارشنبه سوری فرخنده و شاد باد


یکی روز شاه جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره‌تن و تیزتاز
دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره‌گون
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
بزور کیانی رهانید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد بسنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته ولیکن ز راز
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
نخستین یکی گوهر آمد بچنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
سر مایه کرد آهن آبگون
کزان سنگ خارا کشیدش برون
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد

جهاندار هوشنگ با رای و داد
بجای نیا تاج برسر نهاد
بگشت از برش چرخ سالی چهل
پر از هوش مغز و پر از رای دل
چو بنشست بر جایگاه مهی
چنین گفت بر تخت شاهنشهی
که بر هفت کشور منم پادشا
جهاندار پیروز و فرمانروا
بفرمان یزدان پیروزگر
به داد و دهش تنگ بستم کمر
وزان پس جهان یکسر آباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد.
فردوسی کبیر



چهار شنبه سوری _ ئاگری نه‌ورۆز

نباشد جز از بی‌پدر دشمنش, که یزدان به آتش بسوزد تنش