۱۲.۸.۹۵
۱۱.۸.۹۵
که داند
درمن نگرد یار دگربار که داند
زین پس دهدم بردر خودبار که داند
ازیاد خودم کرد فراموش بیکبار
یادآورد ازمن دگر آن یار که داند
خون شد جگرم ازغم واندیشهٔ آندوست
خشنود شود ازمن غمخوار که داند
بیماردلم خسته جگر ازغم عشقش
آید بعیادت بربیمار که داند
ایدشمن بدخواه چه باشی بغمم شاد
باشدکه شود دوست دگربار که داند
دربند امید ایدل بگشای دو دیده
باشدکه ببینی رخ دلدار که داند
روشن شود این تیره شب بخت عراقی
ازصبح رخ یار وفادار که داند.
عراقی
۱۰.۸.۹۵
جزرحمت تو کهام رهاند
این درد مرا دوا که داند
وین نامهٔ اندهم که خواند
جزلطف توام که دست گیرد
جزرحمت تو کهام رهاند
بنمای رخت بدردمندی
تابر سرکوت جانفشاند
آیابود آنکه بیدلی را
لطف تو بکام دل رساند
افتاده ام بردر قبولت
امیدکه ازدرم نراند
کاردل من عنایت تو
گربهتر ازین کند، تواند
مهری زقبول بردلم نه
کین قلب کسی نمیستاند
چون حلقه برین دری عراقی
میباش ومگرد بوکه داند.
عراقی
وین نامهٔ اندهم که خواند
جزلطف توام که دست گیرد
جزرحمت تو کهام رهاند
بنمای رخت بدردمندی
تابر سرکوت جانفشاند
آیابود آنکه بیدلی را
لطف تو بکام دل رساند
افتاده ام بردر قبولت
امیدکه ازدرم نراند
کاردل من عنایت تو
گربهتر ازین کند، تواند
مهری زقبول بردلم نه
کین قلب کسی نمیستاند
چون حلقه برین دری عراقی
میباش ومگرد بوکه داند.
عراقی
۹.۸.۹۵
دوراز رخ تو نمیتواند
آنراکه غمت زدر براند
بختش همه دربدر دواند
وآنراکه عنایت تو ره داد
جز بردر تو رهی نداند
وآنراکه قبول عشقت افتاد
جانرا بدهد غمت ستاند
عاشق که گذر کند بکویت
جان پیش سگ درت فشاند
با وصل بگو که عاشقانرا
ازدست فراق وارهاند
بیچاره دلم که کشتهٔ توست
دوراز رخ تو نمیتواند
بویی بنسیم کوی خود ده
تا صبحدمی بدل رساند
کین مرده به بوت زنده گردد
وزعشق رخت کفن دراند
مگذارکه خسته دل عراقی
بیعشق تو عمر بگذراند.
عراقی
۸.۸.۹۵
اشتراک در:
پستها (Atom)