۳۰.۶.۹۵
هنوز دو قورت ونیمش باقی است
جمشید شاه که جام جمش در تمامی دنیا معروف است و آنچه او در جام جم میدید، هیچ تنابندهای ندیده و نخواهد دید، و بسیاری ویژگیهای استثنایی که تنها به او در شاهنامه فردوسی داده شده، از ساخت جاده و کاخ و حمام و بزرگراه و کشتی و و و گرفته تا ساخت جواهرات و دارو برای درمان همه بیماریها و خط و نوشتار و تربیت و پرورش حیوانات و کشاورزی کنترل شده و و و. تا جایی که او را تنها پیغمبر واقعی دنیا مینامند. جمشید شاه انگشتری هم داشت که این انگشتر دیوها را در فرمان او قرار میداد و انگشتر و یا خاتم جمشید بارها از طرف اهریمن ربوده شده ولی خاتم زمانی کارگر میافتد که به انگشت جمشید باشد و بجز آن تنها انگشتری است ولی جمشید همچنان همان است که هست و یا بقول حافظ:
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
از ویژگیهای دیگر جمشید شاه این بود که زبان طبیعت را میفهمید و میتوانست طبیعت را در خدمت خود درآورد و حیوانات را تربیت کند و زبان آنان را بفهمد.
روزی جمشید شاه از ایزد یکتا خواست تا یك روز تمام مخلوقات خود را به میهمانی او در یک جا جمع کند.
از خدا پیغام رسید ، مهمانی خوب است ولی هیچ كس نمی تواند همه مخلوقات خدا را در یک جا جمع کرده و از آنان پذیرایی كند.
جمشید که مغرور به تواناییهای خود بود، پیام پرورگار را نشنیده گرفت و به همه آنها كه در فرمانش بودند دستور داد تا برای جمع آوری خوراک بكوشند و قرارگذاشت كه فلان روز در ساحل دریا وعده مهمانی است .
روزی كه مهمانی بود به اندازه یك كوه خوراكی جمع شده بود. در شروع مهمانی یك ماهی بزرگ سرش را از آب بیرون آورد و گفت: خوراك مرا بدهید.
یك گوسفند در دهان ماهی انداختند. ماهی گفت : من سیر نشدم. بعد یك شتر آوردند ولی ماهی سیر نشده بود.
جمشید شاه فرمان داد به او آنقدر خوراک بدهید تا سیر شود.
كم كم هر چه خوراكی در ساحل بود به ماهی دادند ولی ماهی هنوز سیر نشده بود.
از ماهی پرسیدند: مگر یك وعده خوراک تو چقدر است ؟
ماهی گفت: خوراك من در هر وعده سه قورت است و این چیزهائی كه من خوردهام فقط به انداره نیم قورت بود و هنوز دو قورت ونیمش باقی مانده است.
ماجرا را برای جمشید تعریف كردند و پرسیدند چه كار كنیم هنوز مهمانها نیامده اند و خوراکها تمام شده و این ماهی هنوز سیر نشده است.
جمشید به فکر فرو رفت و چون بسیار باهوش بود، دستور داد تا ران یك ملخ را به دریا انداختند و گفت: به ماهی بگویید برایش آبگوشت پای ملخ درست کرده و دو قورت و نیمش را آبگوشت بخورد.
از آن هنگام تاکنون این ضرب المثل بوجود آمده و اگر شخصی با هدف خیر خواهی به دیگری محبت كند و فرد مورد مهر و لطف هنوز ناسپاس است گویند: هنوز دو قورت ونیمش باقی است.
میگویند از آن زمان پروردگار به جمشید خشم گرفت و به او گفت که تقلب کرده و مانند همیشه با راستی که تنها راه است رفتار نکرده و در نتیجه سرو کارش با اهریمن است. پس آدمیان از کنار جمشید پراکنده شدند و دنبال ضحاک را گرفتند و ضحاک که دست پرورده اهریمن بود، او را پیدا کرده و به دو نیم شقه کرد.
آرزویی در دل شیدا نهاد
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد
قصه خوبان بنوعی باز گفت
کاتشی در پیر ودر برنا نهاد
از خمستان جرعه ای برخاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد
عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد
دم بدم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
چون نبود او را معین خانه ای
هر کجا جا دید رخت آنجا نهاد
بر مثال خویشتن حرفی نوشت
نام آنحرف آدم و حوا نهاد
حسن را بر دیده خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد
هم بچشم خود جمال خود بدید
تهمتی بر چشم نابینا نهاد
یک کرشمه کرد با خود آنچنانک
فتنه ای در پیر و دربرنا نهاد
کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد
بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بررخ زیبا نهاد
وز پی برگ و نوای بلبلان
رنگ و بویی در گل رعنا نهاد
تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیده بینا نهاد
تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد
شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد
چون درآن غوغا عراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد.
****
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته سودا نهاد
فتنهای انگیخت شوری درفکند
در سرا و شهر ما چون پا نهاد
جای خالی یافت از غوغا و شور
شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد
نام و ننگ ما همه برباد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد
چون عراقی را درین ره خام یافت
جان ما بر آتش سودا نهاد.
عراقی
جان ما در بوته سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد
قصه خوبان بنوعی باز گفت
کاتشی در پیر ودر برنا نهاد
از خمستان جرعه ای برخاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد
عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد
دم بدم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
چون نبود او را معین خانه ای
هر کجا جا دید رخت آنجا نهاد
بر مثال خویشتن حرفی نوشت
نام آنحرف آدم و حوا نهاد
حسن را بر دیده خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد
هم بچشم خود جمال خود بدید
تهمتی بر چشم نابینا نهاد
یک کرشمه کرد با خود آنچنانک
فتنه ای در پیر و دربرنا نهاد
کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد
بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بررخ زیبا نهاد
وز پی برگ و نوای بلبلان
رنگ و بویی در گل رعنا نهاد
تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیده بینا نهاد
تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد
شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد
چون درآن غوغا عراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد.
****
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته سودا نهاد
فتنهای انگیخت شوری درفکند
در سرا و شهر ما چون پا نهاد
جای خالی یافت از غوغا و شور
شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد
نام و ننگ ما همه برباد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد
چون عراقی را درین ره خام یافت
جان ما بر آتش سودا نهاد.
عراقی
۲۹.۶.۹۵
دیدهام بیضیا و نور افتاد
باز دل از در تو دور افتاد
در کف صد بلا صبور افتاد
نیک نزدیک بود بر در تو
تا چه بد کرد کز تو دور افتاد
یا حسد برد دشمن بد دل
یا مرا دوستی غیور افتاد
ماتم خویشتن همی دارد
چون مصیبت زده، ز سور افتاد
چون ز خاک در تو سرمه نیافت
دیدهام بیضیا و نور افتاد
جان که یکذره انده تو بیافت
در طربخانهٔ سرور افتاد
از بهشت رخ تو بیخبر است
تن که در آرزوی حور افتاد
چون عراقی نیافت راه بتو
گمرهی گشت و در غرور افتاد.
عراقی
در کف صد بلا صبور افتاد
نیک نزدیک بود بر در تو
تا چه بد کرد کز تو دور افتاد
یا حسد برد دشمن بد دل
یا مرا دوستی غیور افتاد
ماتم خویشتن همی دارد
چون مصیبت زده، ز سور افتاد
چون ز خاک در تو سرمه نیافت
دیدهام بیضیا و نور افتاد
جان که یکذره انده تو بیافت
در طربخانهٔ سرور افتاد
از بهشت رخ تو بیخبر است
تن که در آرزوی حور افتاد
چون عراقی نیافت راه بتو
گمرهی گشت و در غرور افتاد.
عراقی
در سینه مردم عارف مزار ماست
بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی
در سینههای مردم عارف مزار ماست.
گفته میشود شخصی بنام محمد علی خان پسر ثقه السلطنه (فاطمی طباطبایی) که در دوران امپراتوری قاجار (که شامل کشور های، هند، سوریه، عراق، لبنان، ترکیه، افغانستان، پاکستان، ارمنستان، ۱۷ شهر قفقاز شامل ترکمنستان، ازبکستان و و و میشده، پس از روی کار آمدن قاجار ها، امپرطوری پارسها بخشهای غربی خود را در جایی که امروز اروپا نامیده میشود از دست داده و آنها از پیکر ایران جدا شدند. و در حدود صد سال پیش تمامی این کشورها از ایران تجزیه گشتند و تنها پس از روی کار آمدن رضا شاه است که این تجزیه وحشیانه پایان میپذیرد و ۱۶ میلیون کیلومتر مربع از خاک این امپرطوری کبیر، یعنی ایران امروزی برای ایرانیان باقی میماند.) زمانی هم حاکم سیرجان بوده است، شخصی صاحب کمال و شریف و هنرمند بوده و نقاشی زبر دست و شاعری توانا تعریف میشود. اکثر آثار این هنرمند طبق معمول راهی فرنگستان ( انگلیس و فرانسه) شده است و در دست نیست. و طبق معمول اگر بخواهیم آثار هنرمندان کهنه و نو ایران را ببینیم میبایستی راهی فرنگ شده و تازه اگر پایِ آثار آنان نامی بیگانه ننوشته شده باشد، شاید بتوان به تماشای آنان نائل شد. آثار هنری ایرانی که آنچنان زیاد است که دهها کشور با آنها دهها نقاش بنام خود ساختهاند. بقولی بیشتر تصاویر نقاشی شده که در دنیا وجود دارد و غربیها در کاخها و موزهها و تالارها و نمایشگاههای خود وصل کرده و با آنها فخر میفروشند کار نقاشان ایرانی است.
بهر حال یکی از طرحهای وی ، طرحی است که از "سر بریده امام حسین بر سر نیزه" کشیده شده است. گفته میشود وی این طرح را تحت تاثیر کتب شیعه و تشریحی که نویسندگان این کتب از ظاهر امام حسین کرده اند کشیده است.
این طرح هم اینک در موزه لور فرانسه ، دقیقا در همان سالنی که تصویری از علی امام اول شیعیان که آن هم کار یک نقاش ایرانی است، قرار دارد. تصویری که از شمایل امام علی کشیده شده هم بر اساس تعریفی است که در احادیث شیعه و سنی در باره ظاهر و قیافه و ظاهر علی آمده است.
در موزه لور فرانسه تصویری از علی امام اول شیعیان |
تصویری از امام زمان بر طبق مشخصاتی تعریف شده در روایات و احادیث توسط هنرمند ظریفی دیگر.
مشخصات:
- قائم عليه السلام كسى است كه هر گاه خروج كند، در سن پيرى است اما سيماى جوان دارد، و آنچنان قدرت جسمى دارد كه دستش را به بزرگترين درخت روى زمين بياندازد، مى تواند آن را از ريشه بركند، و اگر در ميان كوهها صدايش را بلند كند سنگهاى كوهها قطعه قطعه گردند، عصاى موسى عليه السلام و انگشتر سليمان عليه السلام همراه اوست .”( كشف الغمه ، ج۳، ص ۴۴۵ اعلام الورى ، ص ۴۰۷)
- مهدى از ما خاندان است ، بلند پيشانى و بر آمده بينى است (كه وسط بينى اش برآمدگى دارد). (اثباة الهداة ، ج ۷، ص۱۸۵)
- بلند پيشانى و برآمده بينى ، سطبر شكم ، لاغر ران و در ران راستش ، خالى هست ، گشاده دندان مى باشد (اثباة الهداة ، ج۷، ص ۲۳۸).
- از بیدارى شبها، چهرهاش به زردى میگراید.
- بینى او بر آمدگى کمى پیداست چشمانش سیاه و ابروانش بهم پیوسته است و در وسط.
- میان دندانهایش گشاده و گوشت صورتش کم است.
- شیخ کلینی حدیثی را روایت مینماید که مدفوع ائمه بوی مشک دارد (اصول کافی/کتاب الحجه/باب موالید الائمه)
- امام زمان(ع) سينه اى گشاده وكتف هايى باز و عريض (بحار الانوار ج۱۵۲ ص ۳۱۹ ، اثبات الهداة ج ۳ ص ۴۴۰ و۵۲۰).
- دندان: دندانهايش به خصوص دندانهاى جلو گشاده و به هم پيوسته.
- موهاى سرش درخشنده و سياه و مجعد اما نه زياد درهم پيچيده و تا نرمي گوش از دو طرف آويزان و بر روى دوشريخته و از وسط داراى فرق بود.
- سر شانه و ما بين دو شانه: استخوان سر شانه نرم و بزرگ و سر دوش پايين افتاده و ما بين دو شانه پهن.
- کف: کف دست آن حضرت پهن و بزرگ.
- سينه و از سينه تا ناف: سينه پهن و فراخ و از گودال گلو تا ناف مانند خطى از مو کشيده شده.
- شکم: شکم برآمده و بزرگ.
- دندان هايش چون شانه ظریف، منظم وجدا از هم است. (۱) دندان هايى شفاف دارد. (۲) دندان هاى ثنايايش براق و از همجدا است .(۳)
(۱. بحار الانوار ج ۱۵ ص ۷۷ ، کشف الغمه ج ۳ ص ۲۶۰ و ۲۷۷.
۲. غيبة نعمانى ص ۱۴۱، منتخب الاثر ص ۱۵۰.
۳.منتخب الاثرص ۱۶۵).
- مردم به واسطه نور چهره دلربای حضرت مهدی (علیهالسلام) از نور آفتاب و ماه بی نیاز میشوند!
(امام زمان لخت و عریان ظاهر میشود! (اصول کافی جلد ۶-ص۴۹۸)
مشخصات:
- قائم عليه السلام كسى است كه هر گاه خروج كند، در سن پيرى است اما سيماى جوان دارد، و آنچنان قدرت جسمى دارد كه دستش را به بزرگترين درخت روى زمين بياندازد، مى تواند آن را از ريشه بركند، و اگر در ميان كوهها صدايش را بلند كند سنگهاى كوهها قطعه قطعه گردند، عصاى موسى عليه السلام و انگشتر سليمان عليه السلام همراه اوست .”( كشف الغمه ، ج۳، ص ۴۴۵ اعلام الورى ، ص ۴۰۷)
- مهدى از ما خاندان است ، بلند پيشانى و بر آمده بينى است (كه وسط بينى اش برآمدگى دارد). (اثباة الهداة ، ج ۷، ص۱۸۵)
- بلند پيشانى و برآمده بينى ، سطبر شكم ، لاغر ران و در ران راستش ، خالى هست ، گشاده دندان مى باشد (اثباة الهداة ، ج۷، ص ۲۳۸).
- از بیدارى شبها، چهرهاش به زردى میگراید.
- بینى او بر آمدگى کمى پیداست چشمانش سیاه و ابروانش بهم پیوسته است و در وسط.
- میان دندانهایش گشاده و گوشت صورتش کم است.
- شیخ کلینی حدیثی را روایت مینماید که مدفوع ائمه بوی مشک دارد (اصول کافی/کتاب الحجه/باب موالید الائمه)
- امام زمان(ع) سينه اى گشاده وكتف هايى باز و عريض (بحار الانوار ج۱۵۲ ص ۳۱۹ ، اثبات الهداة ج ۳ ص ۴۴۰ و۵۲۰).
- دندان: دندانهايش به خصوص دندانهاى جلو گشاده و به هم پيوسته.
- موهاى سرش درخشنده و سياه و مجعد اما نه زياد درهم پيچيده و تا نرمي گوش از دو طرف آويزان و بر روى دوشريخته و از وسط داراى فرق بود.
- سر شانه و ما بين دو شانه: استخوان سر شانه نرم و بزرگ و سر دوش پايين افتاده و ما بين دو شانه پهن.
- کف: کف دست آن حضرت پهن و بزرگ.
- سينه و از سينه تا ناف: سينه پهن و فراخ و از گودال گلو تا ناف مانند خطى از مو کشيده شده.
- شکم: شکم برآمده و بزرگ.
- دندان هايش چون شانه ظریف، منظم وجدا از هم است. (۱) دندان هايى شفاف دارد. (۲) دندان هاى ثنايايش براق و از همجدا است .(۳)
(۱. بحار الانوار ج ۱۵ ص ۷۷ ، کشف الغمه ج ۳ ص ۲۶۰ و ۲۷۷.
۲. غيبة نعمانى ص ۱۴۱، منتخب الاثر ص ۱۵۰.
۳.منتخب الاثرص ۱۶۵).
- مردم به واسطه نور چهره دلربای حضرت مهدی (علیهالسلام) از نور آفتاب و ماه بی نیاز میشوند!
(امام زمان لخت و عریان ظاهر میشود! (اصول کافی جلد ۶-ص۴۹۸)
۲۸.۶.۹۵
در سرش بادهٔ الست افتاد
هر کرا جام می بدست افتاد
رند و قلاش و میپرست افتاد
دل و دین و خرد زدست بداد
هر کرا جرعهای بدست افتاد
چشم میگون یار هر که بدید
ناچشیده شراب، مست افتاد
وانکه دل بست درسر زلفش
ماهیآسا میان شست افتاد
لشکر عشقباز بیرون تاخت
قلب عشاق را شکست افتاد
عاشقی کز سر جهان برخاست
زود با دوستش نشست افتاد
هر که پا برسر جهان ننهاد
همت او عظیم پست افتاد
سر جان و جهان ندارد آنک
در سرش بادهٔ الست افتاد
وآنکه از دست خود خلاص نیافت
در ره عشق پایبست افتاد
هان عراقی، ببر ز هستی خویش
نیستی بهرهات ز هست افتاد.
عراقی
رند و قلاش و میپرست افتاد
دل و دین و خرد زدست بداد
هر کرا جرعهای بدست افتاد
چشم میگون یار هر که بدید
ناچشیده شراب، مست افتاد
وانکه دل بست درسر زلفش
ماهیآسا میان شست افتاد
لشکر عشقباز بیرون تاخت
قلب عشاق را شکست افتاد
عاشقی کز سر جهان برخاست
زود با دوستش نشست افتاد
هر که پا برسر جهان ننهاد
همت او عظیم پست افتاد
سر جان و جهان ندارد آنک
در سرش بادهٔ الست افتاد
وآنکه از دست خود خلاص نیافت
در ره عشق پایبست افتاد
هان عراقی، ببر ز هستی خویش
نیستی بهرهات ز هست افتاد.
عراقی
۲۷.۶.۹۵
اگر کمتر کند ناز تو , بیداد
کی از تو جان غمگینی شود شاد
کی آخر از فراموشی کنی یاد
نپندارم که هجرانت گذارد
که از وصل تو دلتنگی شود شاد
چنین دانم که حسنت کم نگردد
اگر کمتر کند ناز تو بیداد
ز وصل خود بده کام دل من
که از بیداد هجر آمد بفریاد
بیخشای از کرم بر خاکساری
که در روی تو عمرش رفت برباد
نظر کن بر دل امیدواری
که بر درگاه تو نومید افتاد
بجز درگاه تو هردر که زد دل
عراقی را ازآن در هیچ نگشاد.
عراقی
کی آخر از فراموشی کنی یاد
نپندارم که هجرانت گذارد
که از وصل تو دلتنگی شود شاد
چنین دانم که حسنت کم نگردد
اگر کمتر کند ناز تو بیداد
ز وصل خود بده کام دل من
که از بیداد هجر آمد بفریاد
بیخشای از کرم بر خاکساری
که در روی تو عمرش رفت برباد
نظر کن بر دل امیدواری
که بر درگاه تو نومید افتاد
بجز درگاه تو هردر که زد دل
عراقی را ازآن در هیچ نگشاد.
عراقی
۲۶.۶.۹۵
ور از کوی فراموشان فراقش رخت بربندد ور از کوی فراموشان فراقش رخت بربندد
مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت
وگر درمان من سازد، زهی دولت زهی دولت
ور از لطف و کرم یکره درآید از درم ناگه
ز رخ برقع براندازد، زهی دولت زهی دولت
دل زار من پر غم نبوده یک نفس خرم
گراز محنت بپردازد، زهی دولت زهی دولت
فراق یار بیرحمت مرا در بوتهٔ زحمت
گر از این بیش نگدازد، زهی دولت زهی دولت
چنینم زار نگذارد، به تیماریم یاد آرد
ورم از لطف بنوازد، زهی دولت زهی دولت
ور از کوی فراموشان فراقش رخت بربندد
وصالش رخت در بازد، زهی دولت زهی دولت
و گر با لطف خود گوید عراقی را بده کامی
که جان خسته دربازد، زهی دولت زهی دولت.
عراقی
وگر درمان من سازد، زهی دولت زهی دولت
ور از لطف و کرم یکره درآید از درم ناگه
ز رخ برقع براندازد، زهی دولت زهی دولت
دل زار من پر غم نبوده یک نفس خرم
گراز محنت بپردازد، زهی دولت زهی دولت
فراق یار بیرحمت مرا در بوتهٔ زحمت
گر از این بیش نگدازد، زهی دولت زهی دولت
چنینم زار نگذارد، به تیماریم یاد آرد
ورم از لطف بنوازد، زهی دولت زهی دولت
ور از کوی فراموشان فراقش رخت بربندد
وصالش رخت در بازد، زهی دولت زهی دولت
و گر با لطف خود گوید عراقی را بده کامی
که جان خسته دربازد، زهی دولت زهی دولت.
عراقی
اشتراک در:
پستها (Atom)