۲۹.۶.۹۵

دیده‌ام بی‌ضیا و نور افتاد


باز دل از در تو دور افتاد
در کف صد بلا صبور افتاد

نیک نزدیک بود بر در تو
تا چه بد کرد کز تو دور افتاد

یا حسد برد دشمن بد دل
یا مرا دوستی غیور افتاد

ماتم خویشتن همی دارد
چون مصیبت زده، ز سور افتاد

چون ز خاک در تو سرمه نیافت
دیده‌ام بی‌ضیا و نور افتاد

جان که یکذره انده تو بیافت
در طربخانهٔ سرور افتاد

از بهشت رخ تو بیخبر است
تن که در آرزوی حور افتاد

چون عراقی نیافت راه بتو
گمرهی گشت و در غرور افتاد.

عراقی