۳۰.۶.۹۵

آرزویی در دل شیدا نهاد


عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته سودا نهاد

گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد

داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد

رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد

قصه خوبان بنوعی باز گفت
کاتشی در پیر ودر برنا نهاد

از خمستان جرعه ای برخاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد

عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد

دم بدم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد

چون نبود او را معین خانه ای
هر کجا جا دید رخت آنجا نهاد

بر مثال خویشتن حرفی نوشت
نام آنحرف آدم و حوا نهاد

حسن را بر دیده خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد

هم بچشم خود جمال خود بدید
تهمتی بر چشم نابینا نهاد

یک کرشمه کرد با خود آنچنانک
فتنه ای در پیر و دربرنا نهاد

کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد

بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بررخ زیبا نهاد

وز پی برگ و نوای بلبلان
رنگ و بویی در گل رعنا نهاد

تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیده بینا نهاد

تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد

شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد

چون درآن غوغا عراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد.

****

عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوته‌ سودا نهاد

فتنه‌ای انگیخت شوری درفکند
در سرا و شهر ما چون پا نهاد

جای خالی یافت از غوغا و شور
شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد

نام و ننگ ما همه برباد داد
نام ما دیوانه و رسوا نهاد

چون عراقی را درین ره خام یافت
جان ما بر آتش سودا نهاد.

عراقی