۴.۱.۹۱

تنها منبع دانش، تجربه است


در قرون بین ۱۴ تا ۱۷ در جامعه انگلستان عده زیادی از اطفال در کودکی میمردند. سّر توماس برون، که خود پزشک عالیقدری بود، شش کودک از ده کودک خود را از دست داد. بعد هم بیماریهای واگیر دار ماند بیماری عرق اور(این بیماری چه بیماری است؟) سال ۱۵۵۰، طاعون سالهای ۱۵۶۳، ۱۵۹۲، ۱۵۹۴، ۱۶۰۳ ،۱۶۶۵ شیوع یافت.  بیماری طاعون از موش و آلودگی بیش از حد بوجود میاید و انگلستان که هیچ گاه بویی از بهداشت و نظافت نبرده بود، مرتبا دچار طاعون میشد که تمامی کشور را فرا می‌گرفت و خیلی‌‌ها از انگلستان به همین دلیل فراری بودند.) حد متوسط عمر به احتمال قوی خیلی‌ پایین بود و طبق حسابی‌ که شده در حدود هشت سال و نیم بود. مرد‌ها نسبت به زمان ما زودتر بالغ و پیر میشدند. کسانی‌ که باقی‌ میماندند، قویتر بودند و مبارزه با مرگ آنان را برای نیرنگ بازی و غارت آمده میساخت. طبق گفته شکسپیر، زنان فقیر زلف خود را با ترازو میفرختند. و مردان و زنان به اندازه انگشت‌های پای خود دندان نداشتند.

تاریخ تمدن ویل دورانت

درهاي آسمان بر زمين بسته و فرياد اهل زمين به آسمان پيوسته


قاری قرآنی که آواز و صدای ناخوشایندی داشت، بلند بلند قران همی‌ خواند.

صاحب دلی‌ از کنار او گذشت و پرسید: برای خواندن قران چقدر مزد میگیری؟

گفت: هیچ

پرسید: پس این زحمت رو چرا به خودت میدهی‌؟

گفت : از بهر خدا میخوانم.

گفت: از بهر خدا نخوان.

گر تو قران بدین نمط خوانی

ببری رونق مسلمانی

گلستان سعدی




گاهی‌ با کسانی‌ مواجه میشوی که به بهانه وطن دوستی‌ آنچنان دلایل احمقانه‌ای در دفاع از وطن و ضدیّت با دشمن آن می‌آورند که انگشت حیرت بی‌ اختیار به طرف دهان رفته و آنجا گزیده میشود. در چنین هنگامی یاد جمله معروف "دفاع بد، بدتر و کاریتر از هزار بار دشمنی است" می‌‌افتی و این حکایت سعدی.

پیش از اینها، برای اینکه دشمنی را خراب کنند، بی‌ آبرو سازند، نابود کنند، جمیع خردمندان جمع میشدند و ساعت‌ها تفکر میکردند و هزاران راه و چاه میتراشیدند .... ولی‌ امروز، برای انجام همهٔ این کارها، احمق استخدام میکنند، و ازش میخواهند تا از دشمنشان دفاع کند. به همین سادگی‌ ..... چرا که امروز بشر به این نتیجه رسیده که در حماقت قدرتی‌ است که در خرد نیست.

باز به قول سعدی شیرین سخن:

احمق را ستایش خوش آید چون لاشه‌ای که در پوستش بدمند و بادش کنند تا فربه شود و وقتی‌ فربه شد ..... ببرد رونق آدمی‌ و انسانی‌. !!!!!.

۳.۱.۹۱

خداوند تاس نمیریزد

در قرن‌های ۷ تا ۱۰ هجری، ادب و فرهنگ ایرانی‌ در شبه قارهٔ هند به شکوه بسیار زیادی دست یافت. و در زمان سلطنت اکبر شاه ( پادشاه هند قرن ۱۰ هجری)، کتابخانه‌های عظیم هند مالامال از کتاب‌های فارسی بود که توسط ده‌ها خطاط و نساخ تهیه میشد، ( کتاب تمام مصور حمزه نامه بزرگترین و با ارزشترین کتاب مصور دنیا که به وسیله نقاشان ایرانی‌ ساخته شد، یکی‌ از این نمونه‌ها است. این کتاب بعد‌ها از هندوستان به انگلستان برده شده و صفحه صفحه شده و هر صفحه به قیمتی گزاف فروخته شد).

نهضت ادبی‌ همراه با ترویج زبان فارسی در هندستان برای میراث فرهنگ ایران بیش از حد تصور ما ارزشمند بود، زیرا در عصر همین نهضت بود که ده‌ها تالیف فارسی‌ در هندستان نگهداری یا باز نویسی شد تا از دستبرد روزگار مصون بماند. اگر در ایران قزلباشان و فقهای لبنانی و احسائی و حلی‌ به نابود سازیِ برنامه ریزی شده یه کتاب‌های فارسی اقدام کردند، بسیاری از این متون در هندستان برجا ماند، و سپس به دست ما رسید. یعنی‌ تمام متون فارسی ماقبل صفویه که اکنون در دست ما است یا در هندستان یا در عثمانی نگهداری شدند و بعد به ما رسیدند، یعنی‌ اگر این کتاب‌ها در هندستان و عثمانی و بعضی‌ هم در بخارا حفظ و تکثیر نشده بود، ما امروز از این گنجینهٔ عظیم ادب و فرهنگ مکتوب ایرانی‌ همان اندازه در اختیار داشتیم که از آثار رودکی و دیگر سخنوران و ادیبان بزرگ عهد طاهری و سامانی در اختیار داریم، به زبان دیگر ، شاید ما امروز در کتابها میخواندیم که مثلا مولوی، حافظ و یا سعدی و و و، یک شاعر بلند آوازه بوده و اشعار بسیار زیادی هم سروده بوده است، و از کتاب‌های ایشان اثری در دست نبود. و تنها نمونه‌هایی‌ در اینجا و آنجا به چشم می‌خورد. همچنان که هر کتابی که در دیگر دیار‌ها حفظ نشد برای ما نیز محفوظ نماند و به دست اعراب و ترک وحشی از بین برده شد

بسوزاندم هر شبی آتشش . سحر زنده گردم به بوی خوشش! متیو هاپکینز.... (Matthew Hopkins (1620 – 12 August 1647




متیو هاپکینز، شکارچی حرفه‌ای زنان جادوگر که در زمان جنگ‌های داخلی‌ انگلیس به کار دستگیری ، محاکمه و مجازات زنان جادوگر در انگلستان اشتغال داشت. به وی لقب ژنرال جادوگر کش داده بودند. دامنه‌ و حوزهٔ کار او شهرستان‌های شرقی‌ انگلستان، مانند اسکس و نورفولک و کمبریج و غیره بود.



(Matthew Hopkins (c. 1620 – 12 August 1647

وی کارِ جادوگر یابی‌ را از مارس سال ۱۶۴۵ شروع کرد و تا سال ۱۶۴۷ ادامه داد. ظرف این مدت وی و گروهش بیش از تمام مردمی که به جرم جادوگری در ظرف ۱۰۰ سال به دار آویخته شده بودند، مردم را محاکمه و به دار آویختند. تعداد زنان جادوگری که او در مدت یک سال به دار آویخت به بیش از ۳۰۰ تن‌ تخمین زده میشود که این تعداد در مقایسه با اعدامِ زنان جادوگر در قرن ۱۵ و بعد‌ها در قرن ۱۸ یک رکورد محسوب میشود. تعداد زنانی که در انگلستان به اتهام جادوگری در قرن ۱۸ به دار آویخته شدند به بیش از ۵۰۰ نفر می‌رسد. ( این تعداد به طور رسمی‌ اعلام شده است و آمار غیر رسمی‌ تعدادی بیش از ۴ برابر این تعداد را نشان میدهد.) به این ترتیب هاپکینز و دستیارش سترن در مدت ۱۴ ماه بیش از ۱۶۰ سال در انگلستان جادوگر کشتند.

زنانی که به اتهام جادوگری دستگیر و محکوم میشدند، ابتدا با وحشیانه‌ترین نحو مورد آزار، تجاوز و شکنجه قرار می‌گرفتند و سپس زنده زنده سوزانده میشدند و یا به دار آویخته میشدند و سپس اجساد آنها سوزانده میشد.





هاپکینز ابتدا با شکنجه اقدام به اعتراف گیری از این زنان بینوا میکرد و سپس شروع به قطع اعضای بدن آنها به وسیلهٔ یک کارد کند مینمود و اگر از عضو قطع شده خون فوران میزد نشان بی‌گناهی آن زن بود در غیر این صورت جادوگر محسوب شده و به مرحله بعدی شکنجه برده میشد.

متد دیگر هاپکینز این بود که زنان را به یک صندلی‌ می‌بست و در آب پرتاب میکرد و اگر این زنان در آب فرو نمی‌رفتند و خفه نمی‌شدند جادوگر محسوب میشدند، زیرا وی عقیده داشت که آب جادوگر را به خودش نمی‌پذیرد. و یا اینکه دنبال یک علامت که متعلق به جادوگران بود در بدن زن متهم می‌گشتند و برای پیدا کردن آن موهای بدن زنان را میتراشیدند و اگر خال یا ماه گرفتگی در بدن آنها وجود داشت جادوگر محسوب میشددند زیرا آنها اعتقاد داشتند که زنان جادوگر از خانوادهٔ گربه‌ها و سگ‌ها میباشند و از آن جایی‌ که علامت است گربه‌ها و سگ‌ها را شیر داده‌اند.


هاپکینز در کتابش با عنوان " روش‌های شکار ساحره ها" جزئیات و متد‌های شکار، اعتراف گیری و شکنجه جادوگران و همچنین چگونگی‌ سوزاندن آنها را شرح داده است. این کتاب در سال ۱۶۴۷ منتشر شد و سالیان متمادی این کتاب و روش‌های پیشنهادی در آن در انگلستان جز قانون این کشور محسوب و حتی در مستعمرات انگلستان نیز با قدرت اجرا میشد و با بکار گیری از متد‌های هاپکینز، تعداد زیادی به جرم جادوگری در انگلستان و مستمراتش زنده زنده سوزانده و یا به دار آویزان شدند.




هاپکینز در ۱۲ اگوست سال ۱۶۴۷ در خانه ش در مننینگتری بر اثر بیماری سل در گذشت و چند ساعت پس از مرگ در گورستان کلیسای سنت مری در میستلی به خاک سپرده شد.

از متیو هاپکینز، در انگلستان تا چند قرن بعد از مرگ وی، با لقب قهرمان بزرگ و اسطوره‌ای یاد میکردند.





















۲.۱.۹۱

با یک شعر و یک ساز، دل‌ به تو باختم


عشق به یک ماده‌ی مخدر میماند. در آغاز احساس سرخوشی و تسلیم مطلق به آدم دست میدهد. روز بعد بیشتر میخواهی. هنوز معتاد نیستی‌، اما از آن احساس خوشت میاید و فکر میکنی‌، میتوانی‌ در اختیار خودت داشته باشی‌... چند دقیقه به معشوق می‌‌اندیشی‌ و بعد از سه ساعت فراموشش میکنی‌. اما کم کم به آن شخص عادت میکنی‌، و کاملا به او وابسته میشوی. حالا دیگر سه ساعت به او فکر میکنی‌ و دو دقیقه فراموشش میکنی‌. اگر در دسترست نباشد، همان احساسی‌ را داری که معتاد‌های خمار دارند. در این لحظه، همان طور که معتاد‌ها دست به دزدی میزنند و برای به دست آوردن آن چه میخواهند، تن‌ به خفت میدهند، تو هم حاضری به خاطر عشق دست به هر کاری بزنی‌..... ........ -,........ چه مثال وحشتناکی!

پائولو کوئلیو




همه‌ی شهرها شبیه همند

روز آبی رفتنت
و روز خاکستری آمدنت
یک روز بلند است
دستکم مردم آنجا، اینطور می‌گویند
که گریختی تا در یک شهر بزرگ شمالی زندگی کنی
آستینهایت بهم گره میخورند
دو چمدان به اتوبوس میبری
تا چند دلار بیشتر ذخیره کنی
نقشه‌ای میخری، ناحیه‌ای را انتخاب می‌کنی
در مسافرخانه‌ای اتاق میگیری
چرت میزنی
با دربان از آب وهوا حرف میزنی
از باران
از وسوسه‌های بهار
از زندگی نزدیکی اقیانوس
از زندگی، باد شمالی، رشته‌های درختان
چراغ‌های خیابان، خطای دید
در گرگ و میش، آنها باران را می‌بارانند،
هوا را فریبنده می‌کنند
سرت را به بیرون در میچسبانی،
در آخرین لحظه از سوپرمارکت سر درمی‌آوری
در گوشه‌ای چتر تاشوی سرخی می‌خری
بدو
بتاخت در خیابان بادبان برافراز
ردپایت را برسنگفرش خاکستری‌اش حک کن
همه‌ی شهرها شبیه همند
تغییر نمی‌کنند
مگر آنکه احساس خودت را از فضا تغییر دهی
زوایای دیدت را
گرگ و میش بر توده‌ی بی‌طعم آب، هوا، درختان، درنگ می‌کند
این یک بوسه‌ی بلاتکلیف است
و من دوستت دارم.

همه‌ی شهرها شبیه همند- کاتيا کاپويچ

Katia Kapovich
کاتيا کاپويچ در سال ۱۹۶۰ در کيشينف زاده‌شد. او تنها فرزند یک خانوادهٔ یهودی است. از شوروی کمونيست در سال ۱۹۹۰ مهاجرت کرد. حالا در کمبريج کار می‌کند و زندگی می‌کند. کاتيا مدتی در کالج بوستون ادبيات روسی تدريس می‌کرد و به هر دو زبان روسی و انگليسی شعر می‌نويسد.


عشق اولم در جنگ افغانستان مرد
نه از گلوله، نه بدست خدای جنگ
غرق شد وقتی در دریاچه‌ شنا می‌کرد
برای همین آنها اورا بما برنگرداندند
همان‌جا دفنش کردند. در میان سنگ‌های بیابان
سربازها شلیک هوایی نکردند
هجده بار که ساعت شنی عمرش نشان می‌داد
هیچ طبلی سکوت طوفان قبله را نشکست
اولین عشقم مرد، چون شنا بلد نبود
دو هفته در دل صحرا راه می‌پیمودند
دریاچه‌ای به چشمش خورد، تاولی بر لب‌های خاک.
دزدکی خود را به ساحل رساند و به آب زد
قلبش ایستاد.
یک پری دریایی که کمی شبیه من بود
با دست او را بساحل کشید.
همان‌جا دراز کشید
روی علف‌های زرد هرز، ابرها را تماشا کرد
که در آسمان بیابان راه‌پیمایی می‌کردند.


عشق بلاتکلیف- کاتيا کاپويچ

۱.۱.۹۱

اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست


Claudia Lynx یکی‌ از زیبارویان ایرانی‌ که به عنوان زیباترین زنِ دنیا سالهاست در این مقام نشسته و تکان دادنی نیست.

چنان به نظر می‌رسد که پارسیان زیباترین ملت‌های روزگار‌های باستانی بوده‌اند. تصاویری که در آثار تاریخی‌ بر جای مانده، نشان میدهد که مردم پارس، بلند بالا و نیرومند بوده و بر اثر زندگی‌ کردن در نقاط کوهستانی، سختی و صلابت داشته‌اند، ولی‌ ثروت فراوان سبب لطافت طبع آنان بوده است، در سیمای ایشان آثار تقارن مطلوبی دیده میشود و بینی‌ کشیده داشته‌اند، و در اندام و هیئت ایشان آثار نجابت مشهود بوده است.
تاریخ تمدن نوشتهٔ ویل دورانت، کتاب نخست، فصل ۱۳




هر روزتان نوروز باد، نوروزتان پیروز باد

عید تو همایون و همه روز تو چون عید
نوروز تو از عید تو خرم تر و خوشتر.







۲۹.۱۲.۹۰

چو بشنوی سخن اهل دل‌


نمی‌توانی اين دريا را اهلی کنی
نه با تحقير، نه با جذبه
ولی می‌توانی بخندی
در صورتش
خنده را کسانی اختراع کرده‌اند
که کوتاه زندگی می‌کنند.

آنا سوییر

۲۸.۱۲.۹۰

بكارت ازهادی خرسندی

الا‌ای شیخ جویای بكارت
به لای پای دخترها چه كارت؟
تو فرمودی بكارت‌ها كه پاره ست
دقیقاً درصدش هفتاد و چار است




امروز رساند باد صبا مژده بهار .... امروز ز توبه .. توبه نمودم هزار بار

اینک اینک نوبهار آورد بیرون لشکری
هریکی چون نوعروسی در دگرگون زیوری
گر تماشا می‌کنی برخیز کاندر باغ هست 

باد چون مشاطه‌ای و باغ چون لعبت گری
عرض لشکر می‌دهد نوروز و ابرش عارض است

وز گل و نرگس مراو را چون ستاره لشکری