عشق به یک مادهی مخدر میماند. در آغاز احساس سرخوشی و تسلیم مطلق به آدم دست میدهد. روز بعد بیشتر میخواهی. هنوز معتاد نیستی، اما از آن احساس خوشت میاید و فکر میکنی، میتوانی در اختیار خودت داشته باشی... چند دقیقه به معشوق میاندیشی و بعد از سه ساعت فراموشش میکنی. اما کم کم به آن شخص عادت میکنی، و کاملا به او وابسته میشوی. حالا دیگر سه ساعت به او فکر میکنی و دو دقیقه فراموشش میکنی. اگر در دسترست نباشد، همان احساسی را داری که معتادهای خمار دارند. در این لحظه، همان طور که معتادها دست به دزدی میزنند و برای به دست آوردن آن چه میخواهند، تن به خفت میدهند، تو هم حاضری به خاطر عشق دست به هر کاری بزنی..... ........ -,........ چه مثال وحشتناکی!
پائولو کوئلیو
۲ نظر:
سلام . بعد از خواندن داستان های شاهنامه مدتی بود که به اینجا نیامده بودم ...... نمیدانم تا چه حد می شود حرف های کوئلیو را قبول کرد. همین هفته گذشته داستان کیمیاگر او را خواندم. داستان نسبتن خوبی بود . سانتیاگو قهرمان داستان می گفت کتاب های قطور را بیشتر دوست دارد چون زمان بیشتری او را سرگرم می کنند و هر جا که شب سر آید بالش خوبی برای بتوته کردن است.
سال نو را به شما تبریک می گویم و برایتان نهایت سعادت وشادمانی را آرزو می کنم
فریدون
فریدون عزیز، با سلام و نوروز شما هم پیروز. راستش من کتابهای پائولو کوئلیو را معمولا قبل از خواب میخونم چون خوندنِ کتابهای ایشون ساده است و در ضمن فکر رو هم اذیت نمیکنه. ولی اینکه میشه گفته هاش رو قبول کرد، میشه راجب به اونها، یک به یک و جداگانه بحث کرد. در ضمن از اینکه دوباره شما رو میبینم خوشحالم و سپاسگزار مهر شما هستم.
ارسال یک نظر