۶.۲.۹۷

روی ستونهای بی سایه رجز میخوانند



شب را نوشیده ام
و براین شاخه های شکسته میگریم‌

مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم‌
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و بدامن بی تار و پود رویاها بیاویزم‌

سپیدی های فریب
روی ستونهای بی سایه رجز میخوانند
طلسم شکسته خوابم را بنگر
بیهوده بزنجیر مروارید چشم آویخته‌
او را بگو:
تپش جهنمی مست
او را بگو: 

نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام‌
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم‌
جهنم سرگردان‌
مرا تنها گذار.

سهراب سپهری













هیچ نظری موجود نیست: