۱۳.۵.۹۶

تمام در شب تاریک جهل، یوسف وقتند


رواج جهل مرکّب رسیده است بجایی
که کرده هر مگسی خویش را خیال همایی

ز طور مرتبه موسوی فرود نیاید
بدست کور گر افتد درین زمانه عصایی

ز زعم مائده عیسوی بخویش ببالد
اگرچه کاسه خالی بود بدست گدایی

زند به نغمه داود، طعنه صوت و صدایش
زمانه برگلوی هر خری که بست درایی

زخاک بی مدد دستگیر هرکه نخیزد
زند به افسر خورشید، نخوتش سر پایی

نیاز و عجز گدایانه میخرند و ندارد
مروتی که گدایی از آن رسد بنوایی

زدانه خرمن اهل غرور، مایه ندارد
رود بغارت اگر برخورد بکاه ربایی

تمام در شب تاریک جهل، یوسف وقتند
سری برآور ای شمع امتیاز، کجایی؟

دمی که دل ز تو خالی کنند، میرود آنهم
بخود چو شیشه می، بسته اند رنگ حنایی

همه به بانگ سگ نفس، میروند بمنزل
عجبتر آنکه به از خضر،جسته راهنمایی

"کلیم" خاطر روشن چه عکس پذیرد؟
برای آینه ام تیرگیست، زنگ زدایی.

کلیم همدانی




هیچ نظری موجود نیست: