۱۳.۵.۹۶

همه جا تاریک همه دلھا سنگ همه لبھا سرد همه جا بیرنگ


جای هربوسه شده زخمی
گونی رسته بهر راهی
نه سرشکی ز دل ابری
نه صدائی ز ته چاهی

چه شد آن جام که هر شام بگردش بود
چه شد آن نغمه که آن مست در این کو خواند
چه شد آن سایه که رقصید براین دیوار
چه شد آن پای که جایش دم درگه ماند

مرد نی زن بکجا رفت و چه شد آهنگ
که زمین کوفت چنین نی را
که بمیخانه غبار سیھی پاشید
که بکین ریخت بدر جام پراز می را

وای یکروز در این خانه زنی می زیست
موی او دود صفت، خفته بپیشانی
که براو دست بیازید کجا بگریخت
که بیاموخت بمن رسم پریشانی

جای هر بوسه بھر گونه شده زخمی
جای هر گل، گونی رسته بهر راهی
نه سرشکی که ببارد ز دل ابری
نه صدایی که براید ز ته چاهی

همه جا سینه تھی از عشق
همه جا گریه درون چشم
همه جا شور بدور از سر
همه جا مشت گره از خشم

شعر من بود که ورد لب هرکس بود
جای من بود بھر دست و بھر شانه
خانه ام بود چو میعادگاه عشاق
چه شد آخر که رمیدند از این خانه

همه جا تاریک همه دلھا سنگ همه لبھا سرد همه جا بیرنگ.
نصرت رحمانی



هیچ نظری موجود نیست: