۲۸.۱۲.۹۴

تا بدام غزل افتی و گرفتار من آئی


مایه حسن ندارم که به بازار من آئی
جان فروش سر راهم که خریدار من آئی

ای غزالی که گرفتار کمند تو شدم باش
تا بدام غزل افتی و گرفتار من آئی

گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرین
همه در حسرتم ای گل که به گلزار من آئی

سپر صلح و صفا دارم وشمشیر محبت
با تو آن پنجه نبینم که به پیکار من آئی

صید را شرط نباشد همه در دام کشیدن
بکمند تو فتادم که نگهدار من آئی

نسخه شعر تر آرم به شفاخانه لعلت
که بیک خنده دوای دل بیمار من آئی

روز روشن بخود از عشق تو کردم چو شب تار
به امیدی که تو هم شمع شب تار من آئی

گفتمش نیشکر شعر از آن پرورم از اشک
که تو ای طوطی خوش لهجه شکر خوار من آئی

گفت اگر لب بگشایم تو بدان طبع گهربار
شهریارا خجل از لعل شکربار من آئی.

شهریار 


۱ نظر:

ناشناس گفت...

Che ziba