۵.۲.۹۴

سفر نامه نپال نوشته یک مسافر معمولی‌


سلام من از کاتماندو پایتخت نپال
۱۷ ژوئن ۲۰۱۲
یک هفته قبل به صورت ناگهانی قرار شد که برای عکاسی ، سفری ۱۲ روزه به این کشور زیبا داشته باشم. بلیط هواپیما شرکت قطری برای این سفر خریداری شد که به این شکل بود. پرواز از تهران به دوحه ساعت ۵:۵۰ صبح چهارشنبه که طول پرواز ۲ ساعت بود و بعد از ۳ ساعت انتظار در دوهه پرواز از دوهه به کاتماندو که ۵ ساعتی میشد.
من برای تهیه ارز مسافری از داخل شهر اقدام کرده بودم و مدارک رو ارائه داده بودم (بلیط و پاسپورت و هزینه ذلار) حواله ۱۰۰۰ دلار دولتی رو داشتم که باید از داخل فرودگاه تحویل میگرفتم اما بقیه بچه‌ها به خیال اینکه میتونند از داخل فرودگاه اقدام کنند (من هم از بانک پرسیدم گفتند میشه)کمی زودتر به فرودگاه اومده بودند که متاسفانه اونجا فهمیدند که اگه از قبل حواله نداسته باشی به هیچ وجه داخل فرودگاه ارز دولتی نمیتونی بگیری و مجبور شدند ارز آزاد تهیه کنند. پرواز از تهران به دوهه یک پرواز عجیب بود! ظاهرا خدمه این پرواز یا خیلی گیج بودند یا خیلی آماتور. طول پرواز ۲ ساعت بودو پذیرایی پرواز (صبحانه) یک ربع قبل از لندینگ داده شد!! خیلی عجیب بود هواپیما در حال دیسنت یا کاهش ارتفاع برای فرود بود و خدمه تند تند صبحانه‌ها رو میدادند انگار یادشون رفته بود که باید زودتر این کار رو میکردند. خلاصه زمانی که هواپیما چرخ هاشو باز کرده بود و آماده نشستن بود خدمه داشتند ظرف‌های صبحانه رو به زور از جلوی مسافرین جمع میکردند!!
به وقت محلی ساعت ۶:۱۰ صبحبه دوحه رسیدیم ولی عجب هوای بدی داشت. اول صبح هوا غیر قابل تحمل بودچه برسه به ظهر!! با اتوبوس به سمت ترمینال حرکت کردبم. اتوبوس اول در ترمینالی توقف میکنه که مسافرینی که برای دیدن خود شهر دوحه اومدند و ویزای قطر دارند اونجا باید پیاده بشوند که خیلی جالب بود که از اتوبوس ما هیچکس پیاده نشد! یعنی هیچ کس برای دیدن این کشور به اینجا نیومده بود و همه مسافرین ترانزیت بودند. سالن ترانزیت سالن شلوغی بود خیلی شلوغ. باید دوباره از بازرسی رد میشدیم و وارد سالن ترانزیت میشدیم که پر از فروشگاههای مختلف بود. از عطر وادکلن و اسباب بازی گرفته تا کتاب و جواهرات. ما که نتونسته بودیم توی هواپیما صبحانه درستی بخوریم و تا پرواز کاتماندو هم فاصله زیادی مونده بود در بوفه سالن صبحانه مختصری خوردیم و البته به دفتر هواپیمایی قطر هم مراجعه کردیم تا از این اتفاقی که افتاده شکایت کنیم اما اصلا کسی جوابگو نبود و یک ایمیل بهمون دادند و گفتند به این آدرس ایمیل بزنید و شکایت خودتون رو مطرح کتید. ساعت ۹:۱۰ دقیقه به وقت دوحه هواپیمامون به سمت کاتماندو راس ساعت پرواز کرد. هواپیمای هر دو سفر ایرباس ۳۲۰ بود. جلوی هر سرنشین هم یک مانیتور بود که برنامه‌های مختلفی توش بود و میشد از میون ۱۰۰‌ها فیلمی که داخلش بود یکی رو برای دیدن انتخاب کنی یا با بازی هایی که داشت خودتو سرگرم کنی یا مسیر پرواز هواپیما رو روی نقشه ماهواره‌ای ببینی.
ما که شب قبل رو هم نخوابیده بودیم تمام مسیر ۵ ساعته تا کاتماندو رو خوابیدیم. داخل هواپیما انقدر سرد بود که برای خواب بهمون پتو دادند تا روی خودمون بندازیم. مسیر پرواز از روی خلیج پارس و دبی و دریای عمان میگذشت و از روی کوهستان‌های پاکستان عبور میکرد و به هند میرسید و بعد از عبور از جلگه‌های سرسبز هند در امتداد هیمالیا به کشور نپال میرسیم.
فرودگاه کاتماندو کوچک و ساده بود و در بدو ورود با باجه‌ای روبرو شدیم که ویزای نپال رو صادر میکرد. ویزای ۱۵ روزه ۲۵ دلار و ۳۰ روزه ۴۰ دلار و سه ماهه ۹۰ دلار. ما ویزای ۱۵ روزه گرفتیم (برای گرفتن ویزا باید یک عکس ۳×۴ هم همراهتون داشته باشید) جلوی درب خروجی فرودگاه ماشینی که از قبل هماهنگ شده بود از هتل به دنبالمون اومد و مارو تا هتل رسوند. از داخل شهر که رد میشدیم خیلی از این شهر خوشم اومد. شهر کاملا سنتی و دست نخورده. تقریبا از تمامی مظاهر تکنولوژی به دور. خیابانهای باریک و بازارهای سنتی و همه جا پر از معبد در هر خیابانی در هر گوشه و کناری معابد کوچک و بزرگ به شکلها و فرم‌های مختلف.



هتلمون هم یک هتل کوچک و تمیز در مرکز شهر بود که در طبقه ۴ام اون یک بالکن کوچک و زیبا بود پر از گل و گیاه و با یک منظره زیبا از شهر و کوههای اطرافش.
بعد از کمی استراحت در هتل برای کمی گشت زدن در شهر به خیابانهای اطراف هتل سری زدیم که بازار صنایع دستی و مجسمه و سنگ و ... بود. برای شام هم به یک رستوران هندی رفتیم که غذاهاشون انقد تند بود که نمیشد بهش لب زد!!
چایی نپالی با شیر درست میشه و در اصل به جای آب جوش از شیر جوش استفاده میکنند که خیلی و خوشمزه است.
رانندگی در اینجا واقعا در وضعیت بدی هست. کلا رانندگی بدون بوق که امکان نداره و همه وسایل نقلیه هم بوقهای گوشخراش و عجیب غریبی دارند. چند دقیقه‌ای که کنار خیابانهای اینجا توقف کنی از صدای بوق سر درد میگیرید. در نگاه کلی نپال کشور فقیریه که درآمد اصلی اون رو توریسم و کشاورزی و پشم تشکیل میده. شهر کاتماندو به نظر شهر امن و آرومیه (البته به غیر از صدای بوق ماشینها).
صبح پنج شنبه ساعت ۱۰ صبح از هتل خارج شدیم و تا ۵ بعد از ظهر یکسره در کوچه پس کوجه‌ها و خیابانهای کاتماندو حرکت کردیم. معبد معبد معبد معبد همه جای این شهر پر از معبده در هر کوچه‌ای در هر کناری حداقل در هر ۱۰۰ متر مربع میشه یک معبد پیدا کرد. بعضی‌ها کوچیک به اندازه یک مجسمه ۲۰ سانت در ۲۰ سانت و بعضی‌ها بزرگ مثل معبد بودای بزرگ که عظمتی داشت واسه خودش و بالای اون هم نماد هندو‌ها یعنی چشم کشیده شده بود.
بازار کاتماندو خیلی جالبه. زیبا و رنگارنگ و قدیمی. ساختمانهای قدیمی که شاید بعضی‌هاشون صدها سال قدمت داشته باشند. یک نکته جالب اینکه در کنار بعضی از خیابانها معبدهای کوچکی هستند در اندازه ۲ متر در ۲ متر که در بالای اون یک درخت بزرگ چند صد ساله رشد کرده و کل معبد با ریشه‌های درخت احاطه شده. کنار خیابانها زنها با چهره‌های آفتاب سوخته و پوستی به رنگ چرم در حال فروختن سبزیجات و میوه‌های عجیب و غریبی هستند که بعضی هاش رو قبلا ندیده بودم. تاکسی‌های دوچرخه‌ای یا ریکشا همه جای شهر در دسترسه.
دمای هوا در روز حدود ۳۰ درجه هست و شدیدا شرجی. اگه نسیم آرومی که معمولا میوزه قطع بشه هوا در حد خفه کننده‌ای غیر قابل تحمل مبشه. اما شب‌ها و غروب‌ها بهتر و قابل تحمل تره.
اینجا کلا چند ساعت در روز بیشتر برق وجود نداره و در اون چند ساعت هم فقط بعضی منازل و مغازه‌ها برق دارند. در طول شب تقریبا شهر در تاریکی کامله.

در بخش اول سفر نامه نپال در مورد شهر کاتماندو بزرگترین شهر و پایتخت نپال براتون نوشتم. شهری که در اون بودایی و هندو و مسلمان و مسیحی در کنار هم زندگی میکنند. شهر زنده‌ای که تماما بازاره و به ندرت میشه توی اون خیابونی رو پیدا کرد که دو طرف پر از مغازه نباشه. در اطراف کاتماندو دیدنی‌های زیادی هست که ۹۰، اونها معابد قدیمی هستند. البته به دوستان توصیه میکنم که حتما یکی دو تا از این مجموعه معابد قدیمی رو ببینند چون بقیه شبیه هم هستند ما اول به پوترا رفتیم که مجموعه معابد قدیمی زیبایی هستند. بعد از اون هم به دیدن ناگارکوت رفتیم. ناگارکوت در اصل منطقه مرتفعی هست در بالای کوههای کاتماندو که به علت منظره و لنداسکیپ زیبایی که از کوههای هیمالیا داره مشهوره. اما متاسفانه زمانی که ما اونجا رفتیم هوا مه گرفته و ابری بود و هیچ چیزی دیده نمیشد. اما مناظر طول راه که از میان کوهها و جنگلهای زیبای استوایی رد میشد خیلی زیبا بود.
شنبه صبح زود وسایلمون رو جمع کردیم و به سمت پوخارا دومین شهر بزرگ نپال حرکت کردیم. مسیر حدود ۲۰۰ کیلومتر بود اما حدود ۸ ساعت طول میکشید! جاده‌ها توی این کشور وضعیت بسیار بدی داره. تمام طول راه اتوبوس داشت بالا پایین میپرید و گرمای شدیدو رطوبت هم اجازه نفس کشیدن نمیداد. برای همین تصمیم گرفتیم در میانه راه سری به رودخانه خروشان پریتوی بزنیم. رفتینگ یا همون قایقرانی در آبهای خروشان در این رودخانه خیلی طرفدار داره و ما هم امتحان کردیم. قایقها ۸ نفره بودند و به همه جلیقه نجات و کلاه داده شد و یک پارو. اول کاپیتان قایق ما توضیحاتی بهمون داد که چطور پارو بزنیم در مواقع خطر چیکار کنیم. طول مسیر رفتینگ ۲۵ کیلومتر بود و حدود ۲ ساعتی طول کشید و در مسیر از بعضی مناطق که آب واقعا خروشان بود گذشتیم که هر لحظه امکان داشت که قابق چپ بشه ولی با کار گروهی و درست پارو زدن خطرات رو رد کردیم در بعضی جاها هم که آب آرومتر بود و امکان شنا وجود داشت کاپیتان میگفت که تنی به آب بزنیم. وسط راه هم یک جا آبشار قشنگی بود که رفتیم زیرش دوش گرفتیم. لذتبخش‌ترین چیز رفتینگ این بود که توی اون گرما و زیر آفتاب ظهر از آبهای خروشان رودخونه رد میشدیم و آب خنک به سر و صورتم میپاشید و حسابی خنکم میکرد. بعد از رفتینگ با یک اتوبوس دیگه به سمت پوخارا حرکت کردیم. یک نکته جالب دیگه اینکه چون جاده‌ها خیلی باریکه و ۲ تا ماشین به سختی از کنار هم رد میشه و علائم راهنمایی رانندگی هم که اصلا وجود نداره راننده‌ها به هر پیچی که میرسند دستشون رو روی بوق میگذارند و کل پیچ رو با بوق رد میکنند. و حالا فکر کنید کل این جاده پیچ در پیچ و صدای بوق اتوبوسها تمام طول راه شنیده میشه. حالا توی این فضا گرما و صدای آهنگ هندی رو هم اضافه کنید.
ساعت ۹ شب به پوخارا رسیدیم و به هتل گراند هالیدی رفتیم. هوای پوخارا از کاتماندو گرمتر و شرجی تر بود چون در کنار یک دریاچه بزرگ قرار داره. ۲ روز بعد رو در پوخارا بودیم و در این مدت با یک خانواده نپالی اونجا آشنا شدیم که تمام غذاها در مدت حضورمون در اون شهر رو با اونها خوردیم ئ جاهای دیدنی رو هم نشونمون دادند. واقعا که خانواده مهمان نواز و مهربانی بودند. ۲ تا برادر با مادر و خانواده‌هاشون باهم توی یک خونه زندگی میکردند. وعده‌های مختلف غذا رو یکی در میون زن‌های ۲ برادر درست میکردند و با هم رقابت میکردند که ببینند دست پخت کدومشون بهتر ه و ما از کدومش بیشتر تعریف میکنیم و انصافا هم دست پخت هردوشون عالی بود. توی این چند روز انواع غذاهای هندی و نپالی رو با بهترین کیفیت خوردیم.
بعد از۲ روز در پوخارا به سمت منطقه حفاظت شده و پارک ملی چیتوان حرکت کردیم. از پوخارا تا چیتوان ۵ ساعت راه بود با همون قصه‌های قبلی!
اما چیتوان ارزش دیدنش رو داشت. منطقه‌ای که جزو آخرین مناطق زندگی ببر بنگال و کرگدن خاکستری هست. فیل و پلنگ و میمون و تمساح و آهو و انواع پرندگان جزو ساکنین این منطقه بزرگ حفاظت شده هستند.
نوشیدنی محلی اینجا شربت نیشکر هست که مستقیما از ساقه نیشکر تهیه میشه. کنار خیابان دستگاهی شبیه پرس هست که ساقه نیشکر رو در اون قرار میدند و شربت نیشکر از اون خارج میشه گاهی به اون آب لیمو و آب جینجر هم اضافه میکنند.
چیتوان
تا اونجای سفر روبراتون گفتم که شهر و دریاچه زیبای پوخارا را به قصد پارک ملی چیتوان ترک کردیم، از پوخارا با اتوبوس تا چیتوان رفتیم. با نزدیک شدن به چیتوان دمای هوا به شکل محسوسی افزایش پیدا کرد. اما مشکل گرمای هوا نبود، مشکل اصلی رطوبت بالای اون منطقه بود. رطوبت اشبائی که نفس کشیدن رو برامون سخت کرده بود. در ۳ روزی که در چیتوان بودیم بیشتر از ۶-۷ بار حمام رفتم، تمام لباسهام خیس بودند و خشک نمیشدند و مجبور بودم اون لباسهای خیس رو دوباره بپوشم. گرمای کلافه کنند و رطوبت طاقت فرسا یک طرف اما زیبایی منطقه و جذابیتهای طبیعی اون مارو ۳ روز اونجا نگه داشت.
برای استفاده از جذابیتهای طبیعی بهتره که از موسسات و آژانس‌های توریستی اون منطقه استفاده کنید که پکیج‌های چند روزه برای دیدار از منطقه ارائه میدهند. ما یک پکیج ۲ روزه رو انتخاب کردیم که شامل هتل، غذا و گشت در طول این ۲ روز بود به قیمت ۷۵ دلار.
برنامه روز اول صبح پیاده روی در جنگل و تماشای حیوانات و پرندگان بود. ساعت ۸ صبح بعد از صرف صبحانه به سمت رودخانه حرکت کردیم و سوار قایق بزرگی شدیم که به صورت یک تکه از تنه یک درخت بزرگ ساخته شده بود. قایق گنجایش حدود ۸ نفر رو داشت، در ابتدای مسیر راهنمای ما توضیح داد که رودخانه پر از ماهی‌های گوشت خوار و تمساح‌های خطرناک و مارهای سمی هست و از سرنشینها خواست که به هیچ وجه دستشون رو داخل آب نبرند و مراقب اطراف باشند. عمق آب رودخانه کم بود و آب هم شفاف، به راحتی کف رودخانه دیده میشد. در طول مسیر ۲ تمساح حدود ۲ متری دیدیم که به علت گرمای هوا در داخل آب و میان گیاهان رودخانه و نیلوفرهای آبی در حال استراحت بودند. یک پرنده بسیار بزرگ، و چندین پرنده کوچک و بزرگ زیبای دیگر هم در حاشیه رودخانه دیده میشدند.
قایقرانی حدود نیم ساعت طول کشید، در گوشه‌ای از ساحل پیاده شدیم و به سمت جنگل انبوه حرکت کردیم. حدود ۳ ساعت در جنگل پیاده روی کردیم و در این مدت نتونستیم حیوانات زیادی ببینیم، لانه‌های بزرگ موریانه‌ها اولین چیزی بود که دیدیم که در یک دشت به تعداد فراوون وجود داشت شاید صدها و صدها عدد از اون.
کندوهای زنبورهای عسل جنگلی هم در ارتفاع ۲۰ متری زمین دیدنی بود. اما ما برای دیدن کرگدن و ببر به اونجا اومده بودیم که متاسفانه اون روز نتونستیم ببینیم. البته راهنمای ما گوشه به گوشه فضله حیوانات مختلف رو به ما نشون داد!!
گرمای شدید و رطوبت بسیار بالا توی اون ۳ ساعت پیاده روی حسابی خستمون کرد و لباسهامون هم از عرق کاملا خیس شده بود. بعد از ظهر اون روز برای دیدن غروب خورشید به کنار رودخانه رفتیم که اتفاقا اونجا فیلها هم در حال آبتنی بودند و بعضی توریستها هم داخل آب میرفتند و به فیلبانان برای شستن فیلها کمکی میکردند و با پرداخت بهای کمی سوار بر پشت فیل توی رودخانه گشتی میزدند و فیل هم با پاشیدن آب از خرطومش حسابی خیسشون میکرد.
فردا صبحش ما به سراغ فیلها رفتیم. سوار فیل شدم و به سختی خودمو پشت گردنش جا دادم و پاهامو پشت گوشهای فیل گذاشتم و به داخل رودخانه رفتیم. و فیل شروع کرد به خیس کردن بدن خودش با استفاده از خرطومش اما خوب چون من هم پشت فیل بودم عملا من هم خیس خیس شدم. بعد به دستور فیل بان، فیل کج شد تا توی رودخانه بخوابه و من هم از روی فیل پرت شدم داخل رودخانه. موهای روی سر فیل خیلی زبر و سیخ سیخ بود اما موهای بقیه بدنش نرم تر بود. بعد از کمی آب بازی با فیل به هتل برگشتیم و لباسهامون رو عوض کردیم. و خودمون رو برای فیل سواری در جنگل آماده کردیم. ساعت ۴ برای فیل سواری به پارکینگ فیل‌ها در حاشیه پارک رفتیم. سکوهای چوبی برای سوار شدن بر کجاوه‌های نصب شده بر پشت فیل‌ها ساخته شده بود که فیل بانها فیل هارو دنده عقب به کنار اون هدایت میکردند تا مسافرا راحت با قدم گذاشتن بر پشت فیل سوار بشن. بعضی فیلهای بزرگتر ۴ نفره و کوچکترها ۳ نفره بودند.
گشت جنگلی با فیل‌ها جذابترین قسمت این ۲-۳ روز در چیتوان بود. خود فیل سواری از یک طرف، مسیرهایی که با فیل رفتیم و حیواناتی که دیدیم از طرف دیگه اون رو خاطره انگیز کرد.
اولین حیوانی که دیدیم یک تمساح بود که در کنار رودخانه خوابیده بود. بعد آهو و گوزن و میمون و مرغ و خروس وحشی!! اما جالبترین حیوانی که دیدیم چیزی نبود جر کرگدن خاکستری.
داشتیم بر پشت فیل توی یک دشت حرکت میکردیم و باهم صحبت میکردیم که فیل بان اشاره کرد که ساکت باشیم و نقطه‌ای رو در انتهای دشت بهمون نشون داد. اول درست نمیتونستیم ببینیم و با دوربین نگاه کردیم و دیدیم بله!! ۳-۴ تا کرگدن به چه عظمت!
فیل بان فیل رو از مسیر خاصی که پشت به جهت باد باشه و کرگدن حظور مارو حس نکنه به سمت کرگدن برد. انقدر بهشون نزدیک شدیم که حتی امکان نداشت توی باغ وحش انقدر به این موجود عظیم و جالب مربوط به ماقبل تاریخ نزدیک شد!! فاصله ما گاهی کمتر از ۵ متر بود!!
کرگدن‌های زیبا در حال خورن چمن بودند. مثل دستگاه چمن زنی هر دقیقه چند کیلو چمن میخوردند!! شاید حدود ۱۵ دقیقه را در فاصله کمتر از ۱۰-۱۵ متری این موجودات زیبا گذروندیم و بعد به سمت جنگل حرکت کردیم. توی تمام این مدت من کاملا محو تماشای اونها بودم و نمیتونستم ازشون چشم بردارم. توی برگشت هم باز چند کندوی عسل و آهو و چند پرنده زیبا مثل قرغاول دیدیم.
اما نکته جالب این بود که فیل هرجاکه فیل بان اشاره میکرد میرفت. شیب‌های بسیار تند، گل‌های چسبناک، رودخانه، همجا.
شب آخر رو در چیتوان گذروندیم و فردا صبح با اتوبوس توریستی که روز قبل بلیطش رو تهیه کرده بودیم عازم کاتماندو شدیم.
۱ روز دیگه در کاتماندو زمان داشتیم و تصمیم گرفتیم سری به یکی از معابد معروف این شهر یعنی معبد میمون‌ها بزنیم. معبد چون در نقطه مرتفعی ساخته شده از تمام شهر قابل دیدنه. برای رسیدن به معبد باید اول ۳۶۵ تا پله رو پشت سر بگذاری که واقعا نفس گیره! توی هر پاگرد هم تعدادی گدا و دست فروش وجود دارند که با انگیسی دست و پا شکسته ازت کمک مبخواند و گوشه و کنار هم میمون‌های کوچک و بزرگ قهوه‌ای رنگ بدون دم شیطنت میکردند. بعضی‌هاشون بچه‌ای رو هم در آغوش داشتند و بعضی دیگه فقط دنبال دزدیدن خوراکی‌های مسافرا بودند. وقتی ۱۰ تا پله بیشتر تا معبد نمونده، ماموری ازتون میخواد که بلیط تهیه کنید!! اونجا که دیگه نه راه پیش داری نه راه پس!! ۳۶۰ تا پله رو بالا اومدی و اگه نخری باید همون راهو برگردی بدون دیدن معبد!!
معبد با بقیه معابد فرق داره، دور تا دورش ساختمون‌های عجیب و خود ساختمان مرکزی هم که طبق معمول مزین به چشمان بودا. در گوشه‌ای سالن سرپوشیده‌ای بود که بوی بسیار بدی میداد و پر از سگ بود. ظاهرا سالنی بود برای غذا خوردن یا غذا دادن به حیوانات. گوشه دیگه‌ای موزه‌ای بود از مجسمه‌های قدیمی و جدید بودا که بعضی‌هاشون از طلا ساخته شده بود.
در گوشه‌ای یک حوض وجود داشت که در وسط اون یک مجسمه بودا و در جلوی پای بودا یک گلدان بود که مردم دور تا دور حوض سعی میکردند سکه هایی رو به داخل گلدان بندازند. اگه سکه در داخل گلدان می افتاد به معنای قبول حاجت بود و فردی که سکه‌اش به داخل گلدان افتاده بود خوشحال میشد!!
میمونها در گوشه و کنار مشغول شیطنت بودند و گاهی در گرمای ظهر کاتماندو به داخل حوضچه‌ای برای آبتنی کردن و خنک شدن میرفتند. در پایین معبد اصلی ۳ مجسمه بزرگ از خدایان هندو قرار داشت که شاید ارتفاع هرکدام به اندازه یک ساختمان ۳ طبقه بود. ۳ مجسمه نشسته دریک حالت اما با چهره‌های متفاوت. دورتا دور تمام این معبد بزرگ هزاران استوانه چرخان قرار داشت که زائران با چرخوندن اونها برای خودشون سعادت و خوشبختی رو آرزو میکردند!
فردا صبح با کاتماندو خداحافظی کردیم و به سمت دوهه پرواز کردیم و پس از ۶ ساعت انتظار در فرودگاه دوهه به تهران باز گشتیم.
سفر به نپال هم تمام شد اما من از این کشور زیبا خاطرات زیبایی دارم که من رو برای سفر مجدد به این کشور زیبا ترغیب میکنه. در این سفر فرصت نشد تا از قسمت‌های شمالی این کشور، قله‌های سر به فلک کشیده هیمالیا و مخصوصا اورست، بام دنیا دیدین کنیم. البته به گفته راهنمای محلی در این موقع از سال منطقه اورست مثل بقیه مناطق کشور در ابر و مه فرو رفته وامکان دیدن قله به جز از کمپ اصلی در فاصله بسیار نزدیک به قله وجود نداره که صعود به کمپ اصلی خودش نیاز به آمادگی قبلی و تجهیزات کوه نوردی و ماهها تمرین داره. انشاالله در سفر بعدی بتونیم این قله زیبا رو ببینیم. 


























هیچ نظری موجود نیست: