۸.۳.۹۱

ترس‌های کودکی


شعله چراغ موشی كوچك روی طاقچه اتاق می رقصید، سایه‌ها روی دیوارها بالاو پایین می رفتند. پاهای یخ كرده دخترك آروم، آروم زیر كرسی گرم می شد.

تنقلات خوشمزه‌ای روی كرسی توی یك سینی بزرگ به دخترك چشمك می زدند. دونه دونه تخمه، پسته و بادام بو داده را برمی داشت ودرحالیكه بماجراهای شنیدینی و جالب پدربزرگ گوش میداد میخورد. رعد وبرق و وزش باد با شدت تمام درچوبی اتاق را تكان می داد. با هر تكان در، دل دخترك هری تو می ریخت. پدر بزرگ با هیجان و آب وتاب داستان ملاقاتش با یك جن را كنار جوی آب تعریف می كرد. از سیلی كه سالها قبل باعث ویرانی ده شده بود صحبت میكرد سیلی كه همه چیز را با خودش برده بود.
دانه‌های باران به شیشه‌های كوچك ورنگی در چوبی اتاق می خورد. دخترك از شنیدن قصه‌ها وسرگذشت پدربزرگ به هیجان آمده بود. خیلی ترسیده بود، ولی دم بر نمی آورد. چون اگر بچه‌ها چیزی از ترسش می فهمیدند او را مسخره می كردند. خاله ودایی با بچه‌هاشون وارد اتاق شدند. هر بار كه در خانه را می زدند به نوبت یكی از بچه‌ها برای باز كردن در بیرون میرفت. اتاق حسابی گرم شده بود. استكان‌های چای توی سینی دور می چرخید وهر كس كه میل به خوردن چای داشت یك استكان چای تازه دم وخوشرنگ را برمیداشت. ولی بچه‌ها اجازه نداشتند شبها چای بخورند. او هم اجازه نداشت چای بخورد. سینی چای از جلوی او رد شد عطر چای مشامش را نوازش داد.كم كم چشمان دخترك گرم می شد. لشكر خواب حمله ور شده بود . به زور چشمانش را باز نگه می داشت ولی نمی توانست مقاومت كند هر بار كه چشمانش را باز می كرد ، حس می كرد كه لحظاتی خواب بوده چون شنیدن قسمتی از سرگذشت را از دست داده بود.

ناگهان صدای كوبه درخانه در فضای خانه پیچید.......

بچه‌ها با شیطنت به او نگاه كردند.
نوبت او بود. با اكراه وترس كرسی گرم را ترك كرد. دانه‌های درشت باران به سروصورتش می خورد. دالان دراز وباریك را به دو طی كرد. در باز كرد . یك آدم بزرگ،خیلی بزرگ !!! با بدنی پر از آب پشت در بود . او سیل بود . آمده بود تا همه چیز را خراب كند، همه چیز را با خودش ببرد!
در یك چشم بهم زدن دالان پر از آب شد، حیاط خانه،زمین و آسمان پر از آب شد. در آب دست و پا می زد ونومیدانه كمك می خواست.............
ناگهان چشمانش را باز كرد. صبح شده بود. خبری از بزرگترها نبود. اطراف كرسی بچه‌ها خواب بودند.
خدایا..... نه..... دوباره......چه مصیبتی!!!
حوضچه كوچكی توی رختخوابش و همان داستان همیشگی، شماتت بزرگترها و نیشخند بچه ها.

داستان ترس‌های کودکی
نویسنده: معصومه محمد میرزایئ





یكی از كابوس‌ های كودكان در سنینی پایین، عدم كنترل دفع ادرار در خواب شبانه است ، كابوسی كه باعث خجالت كودك هنگام خارج شدن از رختخوابش می‌ شود.
شب ادراری مشكلی است كه برخی از والدین، كودكان را به خاطر آن تنبیه می ‌كنند، غافل از این كه، این امر كاملا بدون اختیار كودك رخ می ‌دهد و به دلایل روحی‌ و جسمی‌ میباشد.

سنّ ۲ سالگی سن ساخته شدن زیر بنای شخصیت هر انسانی‌ است، و در این سنّ کودک شروع به نشان دادن ارادهٔ خود می‌کند و دست به کارهایی میزند که اغلب از طرف پدر مادرهای ایرانی‌ به عنوان شرارت کودک شناخته میشود و بشدت سرکوب میشود، در حالی‌ که اگر کودک از سنّ ۲ سالگی تا ۴ سالگی مورد احترام قرار بگیرد و در مقابلیش زور به کار نرود و پدر مادر نظر و ارادهٔ خود را به او تحمیل نکنند، کودک در آینده دارای شخصیت بسیار قوی و محکم خواهد شد و عکس آن هم صادق است، در این سنّ اگر رعایت حال کودک نشود و به خوسته‌هایش جواب منطقی‌ داده نشود و برعکس با زور، تهدید، و ترساندن با او رفتار شود، کودک در جوانی‌ یا دچار بی‌ شخصیتی‌ میشود، یا ضعف و زبونی و ترس گریبانش را می‌گیرد و یا دچار عدم اعتماد بنفس شده و خجالتی و از اجتماع گریز میشود.

کودکی که تهدید شود، به او زور گفته شود، ترسانده شود، اغلب دچار شب ادراری میشود و پدر مادری که ندانند دلیل شب ادراری کودک شان، اینهاست، به خاطر شب ادراری کودک، با او با خشونت بیشتر، تهدید بیشتر، ترساندن بیشتر و فشار بیشتر رفتار میکنند و فاجعه تربیتی کودک از اینجا آغاز میشود.

هیچ نظری موجود نیست: