۲۸.۱۰.۸۹

خائن


کار جنون ما به تماشا کشیده است
یعنی‌ توام بیا که تماشای ما کنی‌!

گاه آرزو می‌کنم که هیچگاه از کشورم بیرون نیامده بودم، و یا دستکم اینجا بدنیا آمده بودم تا درد مردمم به رگ و پی اسکلتم فشار اسمزی نمی‌‌آورد.

نمیخوام با میل‌های بدبینی ژاکت رنگ مرده‌ای از منفی‌ ببافم و بتن کنم، اصلا از منفی‌ بودن بیزارم، هرچند گاهی‌ تا حد سکته ، منفی‌ نگاه می‌کنم، رفتار می‌کنم، حرف میزنم.

ولی‌ گذشته از این خود روانکاوی آمیخته با خون ، که همیشه با منه و تو رگهام ماراتون می‌‌دوه، و هرچند که میدانم، یکی‌ از نقاط مثبتی که هر آدمی‌ میتواند داشته باشد، همین پیدا کردن نقطه ضعف خود است, با اینحال فعلا به این بحث کاری ندارم، چرا که بحث تخصصی و پهنی است.

داشتم از فرط دل‌ آزردگی، فلسفه میبافتم که‌‌ ای کاش من یا اینجائی بودم یا هرگز پامو اینجا نگذاشته بودم. می‌پرسی‌ چرا؟ 

چون گاهی‌ از اینکه حقیقت من با حقیقت اینها ، مانند دو خط موازی هستند که حتی در ابدیّت هم بهمدیگر نمیرسند، دچار همان پریشانی و سرگشتگی میشوم که بره گم شدهٔ هابیل گرفتار شد.

حتما کنجکاوی دانستن علت این گندم برشته گی تا هدف که همان دانستنِ علت است، چند خط دیگر اینجا نگاهت میدارد ، پس اجازه بده تو به هدفت برسی‌، من به درد دلم ......


مگر این روزنامه‌ها می‌‌گذارند آدم خوشحال باشد. همینکه روزنامه را بدست میگیری، این حقیقتِ ته خیاری ، راست و مستقیم میزند تو ذوق چشم‌هایت که، قیمت دلار هر روز بالاتر میره درحالیکه قیمت حقوق بشر از پس از دههٔ ۷۰ تا به امروز کوچکترین افزایشی‌ نداشته، که هیچ ، غم انگیزتر و شگفت انگیزتر اینکه این حقوق در مورد مردم خودت اصلا بهائی ندارد که نگران بالا یا پایین شدنش باشی‌!

برتولت برشت میفرماید: "کسی‌ که حقیقت را نمیشناسد، احتمالاً مقصر است، ولی‌ آنکس که حقیقت را میشناسد ولی‌ آنرا پنهان میسازد ،خائن است". و ما چقدر بخودمان خیانت کردیم، و این مردم ما چقدر بیگناه بمسلخ برده شدند تا قیمت دلار برای اینجاییها تا جایی‌ بالا رود که از دلار‌هایشان برای آتش زدن سیگار برگ ساخت هاوانا استفاده کنند. و چقدر باعث تاسف است که آن عده مامور معذور را که بجای متفکران و بظاهر روشن فکرانِ حقیقت شناس، تاریخ دان بما, زور چپان کردند، اینهمه ثروت و خوشی‌ و دگرگونی افسانه‌ای اقتصاد در غرب را از مردم ما پنهان کرده و هنوز که هنوزه با جوان ایرانی‌ چنان بازی میکنند که در دهه‌های پس از جنگ جهانی‌ دوم کردند.

و آنان را دچار رقّت احساسات، آشفته حالی‌، تقلید کلام و افکار دانشمندان ساختگی قرن ۱۸ و ۱۹ غرب کرده و از آنان آدمک‌های رقت باری میسازند که فضل فروشی، تظاهر و غلو و بیرون ریختن افکاری که از فرط فرسودهگی، شنونده را دچار بهت و شگفتی می‌کند ، پیشه‌شان میشود.
(هر وحشی که توانست یکی‌ از کتب علمی‌ پارسی را به زبان وحشی‌ها ترجمه کند، نامش بعنوان دانشمند و صاحب کتاب در غرب مشهور گشت.)

یکی‌ از مطالبی‌ که پدر آدمو در میاره همین حدیث چون و چراست. چرا من اینجا بدنیا نیامدم که از اینهمه خوشبختی‌ که بقیمت خانه خرابی آنوریهاست ، بتوانم بی‌خیال لذت ببرم، و چرا اصلا اینجا آمدم که حالیم شه چه بروز ما آوردند و از این "حالی‌ شدن" آنچنان در رنج باشد که مرتباً فعل جویدن- با روحم در یک جمله کنار هم بنشینند.

شاید رویاییم، شاید هم مست تر از روح شراب، شاید هم بیش از حد خوش خیال ، شاید حقیقت را میگویم.... و مینویسم،

از ترس اینکه وجدانم انگشت اشاره را بطرفم بگیرد و فریاد بکشد ..... خائن!

هیچ نظری موجود نیست: