۲۲.۹.۹۰
۲۱.۹.۹۰
جای پای اشک
من همیشه از خودم میپرسیدم، چرا هر وقت میخوان از ملت ایران حرف بزنن، از صفت نجیب به عنوان پیشوند استفاده میکنن، و چرا میگن ملت نجیب ایران و نمیگن ملت شجاع ایران یا مثلا چرا نمیگن ملت فهمیده ایران. بعدها دلیلش رو فهمیدم، و فهمیدم که دلیل اینکه همیشه میگن ملت نجیب ایران، به این خاطر است که این ملت رو هر چه بخوان سرش میآرن و دم نمیزنه. یعنی دیگه نجابت از این بالاتر که مالش رو ببرن، کلتکش بزنن، زندانیش بکنن، آبروشو ببرن، اعدامش بکنن، به بچه هاش تجاوز بکنن، خونه ش رو خراب بکنن، اخلاق و انسانیتش رو ازش بگیرن، و تازه این ملت، برای همین دشمن، آنچنان مراسم عزاداری برپا کنه، که معشوق برای عاشقش نمیکنه، تازه فهمیدم چرا به این ملت میگن نجیب و شکر کردم که به جای صفت اصلی از همین صفت نجیب استفاده میشه.
۲۰.۹.۹۰
مرد نابینا جهان را بهتر میبیند, Zatoichi
بیاد داشته باش که دشمن با تو عادلانه نمیجنگد.
زاتو ایچی، نام یک سریال تلویزیونی طولانی ۱۰۰ قسمتی ژاپنی است که در بین سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۴ ساخته شده است. از روی داستان زاتو ایچی، ۲۶ فیلم سینمای نیز در بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۸۹ ساخته شده و فیلم دیگری از این داستان در سال ۲۰۰۳ به کارگردانی تکشی کیتنو ساخته شد که موفقیت چشمگیری داشت. البته هالیوود هم بیکار ننشست و از روی این داستان فیلمی بنام خشم کور را در سال ۱۹۹۰ ساخت.
داستان فیلم به این ترتیب است که، در دو استان کوچک به نامهای Shimosa و Sasagawa از استانهای ژاپن، دو گانگستر بزرگ زندگی میکنند که صاحب قمار خانه های این دو استان میباشند و با یکدیگر برای چپاول و ظلم به مردم در رقابت میباشند .این دو رییس گانگسترها Sukegoro و Shigezo ، همچنین برای از بین بردن یکدیگر و سلطه بر تمام منطقه تلاش میکنند. روزی مرد نابینا، قمارباز، و استاد شمشیر زنی، بنام ichi از راه میرسد که از راه ، مشت و مال و ماساژ دیگران زندگی میکند. این مرد نابینا برای برقراری عدالت ، راه میافتد و هرجا بیعدالتی میبیند با آن مبارزه میکند و بکمک بینوایان میشتابد.
بین آدما عدالتی وجود ندارد، عدالت آدما نابینا و فناپذیر است.
۱۹.۹.۹۰
حدیث باد و برگ
ترس قویترین قدرتیست که وجود دارد.
اراده باعث میشود که تو بتوانی حرکت کنی، ترس باعث توقف تو میشود و تو را ضعیف و خار میکند.
قدرت تو انتها ندارد، ولی به اندازه ذهن و درک تو کوچک میشود و هر چه که خلق میکنی به اندازه ارادهٔ تو میباشد، و ترس، دشمنِ اراده است.
باید ترست را نادیده بگیری، چرا که اگر بترسی، نمیتوانی کاری انجام بدی و وقتی کاری نکنی، نمیتوانی از خودت دفاع کنی و وقتی نتوانی از خودت دفاع کنی، میمیری.
هزاران سال همین بوده، هزاران سال هم همین خواهد بود، چرا که انسان عوض شدنی نیست.
۱۷.۹.۹۰
۱۶.۹.۹۰
فریاد کن
من آسوده تنم، زیرا که نشانههای حقیر دیروز را دیگر با خود حمل نمیکنم.
در درون من پافشاری و انکار ته نشین شده است و من این آرامش را مدیون من هستم.
با آنکه تن به غربت آلودهام، ولی یک قطره آب از دریا به یادگار دارم و میدانم که این قطره برای زخمهایم کافیست و بمن میگوید که مرگ دردناک نیست.
قلب من با تپشهای منظم، شرافت عشق را در خودش حل کرده است و من یاد گرفتهام به قلبم احترام بذارم.
و لبخندم هرچند بیرنگ ، نامردمیها را کم رنگ میکند، و برگها را دوست دارم، زیرا جای پای خاطرات زیادی را در جاده میپوشانند.
۱۵.۹.۹۰
صادق هدایت
تو آب روان بودی و رفتی سوی دریا، ما سنگ سفالیم، ته جوی میمانیم.
یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم را مسخره میکنند. آنها به من میخندند، نمیدانند که من بیشتر به آنها میخندم.
فقط میترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم، زیرا در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطهٔ هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایهام معرفی کنم، سایهای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هر چه مینویسم با اشتهای هر چه تمامتر میبلعد.
در زندگی دردهای هست که مثل خوره روح انسان رو میخوره. تنها مرگ است که دروغ نمیگوید.
کسانی که دست از جان شسته اند و از همه چیز سر خورده اند، تنها آنان میتوانند کارهای بزرگ انجام دهند.
انسان نه فقط احمقترین حیوانات است، بلکه درندهترین و شریرترین آنهاست. انسان نه تنها حیوانی است که آلت دفاعیه او از سایر حیوانات کمتر است، بلکه راه زندگانی را هم نمیداند.
برای من بزرگترین معجزه همین است که من وجود دارم.
انسان خون میریزد، تخم بیدادگری و ستم گری میکارد، در نتیجه، جنگ و درد و ویرانی و کشتار میدرود.
مردم راهنمای مدبّر و عاقل و خوب میخواهند که درد اصلی ملت را بفهمد و درمان کند. هنگامی که انسان از شادیهای دروغی و چیزهای مزخرف دست برداشت، خواهد فهمید که بهترین زندگانی را طبیعت به او میدهد.
حیوانات بر ما برتری دارند، زیرا که انسان محتاج وجود آنهاست در صورتیکه، آنها احتیاجی به ما ندارند.
وحشتناکترین عمل انحطاط یک جامعه خرافات و نادانی مردم است.
۱۴.۹.۹۰
اُمّ کُلثوم
اُمّ کُلثوم (حدود ۴ مه ۱۹۰۴ - ۳ فوریه ۱۹۷۵) از محبوبترین خوانندگان زن مصر بود. آلبومهای موسیقی او هنوز جزء پرفروشترینها هستند. وی در میان اعراب به لقب «ستاره خاور» و «بانوی آواز عرب» شهرت یافته است. درحالیکه مصر هیچگاه یک کشور عربی نبوده و نیست. و عرب نامیدن آن بعمد و اصرار، نتیجه سیاستهای استعماری و تلقین تاریخ دروغین و محو کردن تاریخ امپراطوری پارس هاست.
أم كلثوم - أنت عمري - كاملة
چشمهای تو منو بگذشته میبرند
بروزای دیرینه من
چشمای تو بمن میگویند که گذشتهٔ من بیهوده و دردناک بوده
هرچه که دیدم روزهای پیش از دیدن تو
تلف کردن عمر بوده
چگونه میتوانم روزهای پیش از تو را جز عمرم حساب کنم
تو زندگی منی
با نور تو سحر برای من شروع میشود
تو زندگی منی.
ترجمه گوشهای از ترانه
این بانوی بزرگ ۶۰ سال برای مردم مصر خواند از ۱۳ سالگی تا ۷۳ سالگی، و زمان جنگ مصر و اسراییل، برای جمال عبدالناصر ترانهٔ الرییس را خواند و مردم مصر با صدای این بانوی بزرگ دوران جنگ را بر خود تحمل پذیر میکردند و با نوای موسیقی وی تسکین میافتند. به نظر من باید حرف ها، اشعار، ترانهها و تجربیات این مردم را شنید و به آنها دقت کرد، چرا که پشتوّانهٔ هزاران ساله دارد. ملت بزرگ مصر و کشور مصر قدمت و سابقه تمدن دیرینه دارد و دنیا از این ملت که تا جنگ جهانی اول جز امپراطوری پارسها بود، یاد گرفته است و مدیون این ملت شریف میباشد، درست مثل ایران عزیز ما.
بروزای دیرینه من
چشمای تو بمن میگویند که گذشتهٔ من بیهوده و دردناک بوده
هرچه که دیدم روزهای پیش از دیدن تو
تلف کردن عمر بوده
چگونه میتوانم روزهای پیش از تو را جز عمرم حساب کنم
تو زندگی منی
با نور تو سحر برای من شروع میشود
تو زندگی منی.
ترجمه گوشهای از ترانه
این بانوی بزرگ ۶۰ سال برای مردم مصر خواند از ۱۳ سالگی تا ۷۳ سالگی، و زمان جنگ مصر و اسراییل، برای جمال عبدالناصر ترانهٔ الرییس را خواند و مردم مصر با صدای این بانوی بزرگ دوران جنگ را بر خود تحمل پذیر میکردند و با نوای موسیقی وی تسکین میافتند. به نظر من باید حرف ها، اشعار، ترانهها و تجربیات این مردم را شنید و به آنها دقت کرد، چرا که پشتوّانهٔ هزاران ساله دارد. ملت بزرگ مصر و کشور مصر قدمت و سابقه تمدن دیرینه دارد و دنیا از این ملت که تا جنگ جهانی اول جز امپراطوری پارسها بود، یاد گرفته است و مدیون این ملت شریف میباشد، درست مثل ایران عزیز ما.
۱۲.۹.۹۰
صدای برف ۲
- الان این کدوم شخصیتت است که داره حرف میزنه و اعترافات به این جالبی میکنه؟
خودم هم نمیدونم، شاید این هم شخصیت سومم است که تا به حال از وجودش بیخبر بودم.
- به نظر من شخصیت جالب و صادقی است.
ولی من از وجودِ اون دو تای دیگه بسیار در رنجم.
- از کدومش بیشتر در رنجی؟
۱۱.۹.۹۰
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست.
تن و جان از همدیگر جدا نیستند، ولی با چشم تن نمیتوانی جان را ببینی، برای اینکه بچشم تن این دستور و این فرمان داده نشده است که بتواند جان را ببیند، یعنی برای کسی این امکان نیست که بتواند جان را ببیند. مولانا میگه با اینکه کسی نمیتونه جان را ببیند ولی جان از تن مستور یا پنهان نیست، یعنی هم جان از وجود تن آگاه است، و هم تن از وجود جان خبر دارد.
جسم و جان تویی، تو خودت جانی، خدایی، جان تو خدای تست، و خدا در تست و همه جا با تست، در کنار تو راه میره، با تو لذت میبره، با تو غصه میخوره، با تو میخنده، با تو گناه میکنه، با تو روحانی میشه با تو شیطانی میشه، اگر با او باشی به تو کمک میکنه، برات همه چیز فراهم میکنه، ولی جسم تو دستور دیدن او را ندارد، و به شرطی خدای تست که بخوانیش، که با او باشی که او را از خودت دور نکنی، ولی اگر انکارش کردی، اگر با او نبودی، او را کشتی، جان خودت را کشتی، خدای خودت رو کشتی، این آتش را در درون خودت کشتی، دیگه نداریش، میشی یه جسم، یه تیکه گوشت، کسی که با نیستی فرقی نداره، دیگه جسم و جان تو در هم آمیخته نیست، جدا کردی، شدی فقط تن. همه کس خدای خودش رو داره، که یکتاست و فقط مخصوص اوست، ولی همه کس از این راز خبر نداره، و فکر میکنه یه خدا در جای دور نشسته و بر همه آدما نظارت میکنه .... نه خدای تو در درون تست از تن تو مستور نیست ، در تو آمیخته پس با او باش تا خدایی کنی، خدا باش، و بی او باش و تبدیل به بره گم شدهٔ هابیل شو که هر گرگی بتونه تو رو از هم بدرد.
آتش است این بانگ نای و نیست, باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
این حرفی که من به تو میگم باد هوا نیست، اگر اینو باور نداری، زنده نیستی، بر فنا و نیستی استواری، این حرفی که من به تو میزنم آتشی است اگر بیندیشی ..... نالهٔ نی از بادی است که در آن نواخته میشود ولی نالهای که از حنجرهٔ من بیرون میاد، بر اثر آتش است، آتشی که در وجود من روشن است و نیست باد کسی که این آتش را در درونش ندارد، چرا که با یک شی یا یک موجود بی محتوا فرقی ندارد و بود و نبودش یکسان میباشد.
۱۰.۹.۹۰
اشتراک در:
پستها (Atom)