۲.۱۰.۹۷

من به سر وقت خدا میرفتم


رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید 

عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند

هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب 

لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید

آمد او را بهوا برد که برد

به درک راه نبردیم 

به اکسیژن آب‌
برق از پولک ما رفت که رفت‌
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد میآمد

دل او 
پشت چین های تغافل 
میزد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت‌
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن
و بگو ماهیها 

حوضشان بی آب است‌

باد میرفت بسر وقت چنار
من به سر وقت خدا میرفتم‌.

سهراب سپهری



هیچ نظری موجود نیست: