دیریست که گشتهای فراموش
کردی زکدام جام می نوش
کاین گونه شدی نژند و مدهوش
بر رهگذر که دوختی چشم
ایام ترا چه گفت درگوش
بند تو که برگشود از پای
بار تو که برگرفت از دوش
در عالم نیستی چه دیدی
کاینسان متحیری و خاموش
دست چه کسی بدست بودت
از بهر که باز کردی آغوش
دیریست که گشتهای فراموش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر