۱۰.۶.۹۵

دانی که حقیقت ز چه دربند مجاز است


ساز طرب عشق که داند که چه ساز است
کز زخمهٔ آن نُه فلک اندر تک و تاز است

آورد بیک زخمه جهان را همه در رقص
خود جان و جهان نغمهٔ آن پرده‌نواز است

عالم چو صدایی است ازین پرده که داند
کین راه چه پرده است و درین پرده چه راز است

رازی است درین پرده گرآنرا بشناسی
دانی که حقیقت ز چه دربند مجاز است

معلوم کنی کز چه سبب خاطر محمود
پیوسته پریشان سر زلف ایاز است

محتاج نیاز دل عشاق چرا شد
حسن رخ خوبان که همه مایهٔ ناز است

عشق است که هر دم بدگر رنگ درآید
ناز است بجائی و بیک جای نیاز است

در صورت عاشق چو درآید، همه سوزاست
در کسوت معشوق چو آید، همه ساز است

زان شعله که از روی بتان حسن برافروخت
قسم دل عشاق، همه سوز و گداز است

راهی است ره عشق بغایت خوش و نزدیک
هر ره که جزین است، همه دور و دراز است

مستی که خراب ره عشق است درین ره
خواب خوش مستیش، همه عین نماز است

در صومعه چون راه ندادند مرا دوش
رفتم بدر میکده دیدم که فراز است

از میکده آواز برآمد که عراقی
درباز توخودرا، که در میکده باز است.

عراقی