۱۲.۲.۹۵

تمام عمر قفس میبافت ولی بفكر پریدن بود


خیال خام پلنگ من، بسوی ماه جهیدن بود
و ماه را زِ بلندایش، بروی خاك كشیدن بود

پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه بخالی زد
كه عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

گل شكفته ، خداحافظ ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من، بنام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان بناچاری
كه هردو باورمان ز آغـاز، بیكدگر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گـل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت بكام من
فریبكار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم‌انگیزی، كه كرم كوچك ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی بفكر پریدن بود!

حسین منزوی

هیچ نظری موجود نیست: