۱۴.۱.۹۵

هنر خوار شد جادویی ارجمند, نهان راستی آشکارا گزند


میفرمایند شخصی‌ بنام امیر عاملی ( به گفته‌ای شاعر بسیجی سپاه پاسداران و یا برادران قاچاقچی ) با نوشتن شعر زیر به شجریان توهین کرده است ! در نتیجه شجریان هم جواب او را نوشته و منتشر نموده. در معر شاعر بسیجی‌ بیش از توهین! نصیحت است و جواب شجریان هم بیشتر احمدی نژاد را با تحقیری که در اراجیفش بود بیاد می‌آ‌ورد. خلاصه بیشتر نمایش و یا تلاشی را میماند که برای مطرح کردن و مطرح بودن، صورت پذیرفته است و نه چیزی دیگر.

توجه شما را به متن شعر و همچنین جواب شجریان به این شعر در زیر جلب می کنم:

ابتدا سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان :
در مقدمه این شعر آمده است:
« در پاسخ به منافقانی که می‌خواهند با صدای سوخته‌ شجریان، مردم ایران را تحقیر ‌کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند، مردمی که از جنس شقایقند..»

گم شدی آوازه خوان پیر ما،
گم شدی آخر به زیر دست و پا،
کرد بیگانه تو را ابزار خویش،
خود شدی تا نور حق دیوار خویش،
ربنایت، چون خودت از یاد رفت،
خیل شاگردان، هلا! استاد رفت..
رفته‌ای از پیش ماها دور، حیف،
در سر پیری شدی مغرور، حیف،
مطرب عهد شبابم بوده‌ای،
مزه نان و کبابم بوده‌ای،
خوب می‌خواندی، صدایت خوب بود،
بعد تاج اصفهان، مطلوب بود..
میزدی چه چه، برای شیخ و شاب،
با نوای تار و تنبور و رباب،
هست ساز اینک، ولی آواز نیست،
یک در گوشی، به سویت باز نیست،
تا نپیوندی عزیزم بر زوال،
کاشکی بودی مرید اعتدال،
مکر آمریکا تو را منفور کرد،
زرق و برق غرب، چشمت کور کرد!
چونکه پیراهن دو تا شد، بد شدی،
مثل آن مطرب که بد می‌زد، شدی،
«سایه»ات فرموده بود، آوازه‌خوان!
که مرید پیر دل باش و بمان..
لیک ‌ای مطرب! دریغا که غرور،
کرد از مردم تو را، صد سال دور..!
وقت پیری ناز کردی با همه،
ناز را آغاز کردی با همه..!
ناز کم کن، سوی ملت باز گرد،
کم بگو از یأس،‌ای استاد زرد..! ( احتمالا گفتن این "استاد زرد" توهین باید باشد، البته اگر فرض بر این باشد که شاعر بسیجی‌ قافیه کم نیاورده است)

پاسخ شجریان:

مطلع گردیدم که این بنده را مورد خطاب قرار دادید..
با اینکه از فن شعر سرایی، بهره چندانی ندارم..
لیک چند بیتی فی البداهه و بی‌ویرایش در جوابتان نگاشته شد..
باشد که قضاوت بین ما، واگذار شود به ملت بزرگ ایران..

خاک پای ملت ایران - محمد رضا شجریان

گم نخواهد شد صدایِ ناز من، ( صدای ناز؟)
چونکه از دل می رسد آواز من،

این نه آواز من و ساز من است،
این صدای سالهای میهن است..!!!

ربنا خواندم که ملت روزه بود،
روزه ی دل بود و غمها می فزود..

من صدای شادی این مردمم،
من خودم، آزادی این مردمم.. ( یاد آور احمدی نژاد شد این یک بیت)

حیف عمری را که جهل آمد پدید،
حیف ملت! رنگ آزادی ندید...!

من نه پیرم، آنچه را گفتی حسود،
پیر راهم دان، به هر بود و نبود..

مطربم خواندی عزیزا، جاهلی؟
جاهلی؟ نه ،نه، بلکه عاملی..

تاج را قدرش شناس‌ای بی‌خرد،
‌ای که خواندی ملتی را رنگ زرد! ( رنگ زرد منظور ملت بود؟)

ملتی را گر ندیدی، مرده ای،
چوب رب را بی‌صدا تو خورده ای!

این نشان است تا روی رو به زوال،
هرکه شد خارج ز مرز اعتدال.. ( ظاهراً شجریان از روباه مکار بنفش الهام گرفته اینجا! )

قدر "سایه" می شناسی‌ای عدو؟
او که هجرت کرد از رفته بر او..

سایه خورشیدست در این آسمان،
گرچه گفته ست او مرا آوازه خوان،

خانه ی من شد دل پیر و جوان،
معبد عشاق دل شد، آستان..

من غرور خود ز ملت یافتم،
نی به زر یا زور، قدرت یافتم..

ناز را بازار ملت می خرد،
ملتی نامم به عزت می برد..

من اگر خاشاک باشم بهتر است،
بهتر از آنکس که مخدوم زر است..

خادمش افسوس، نادان است و بس،
کی شناسد فرق زر با جمله خس؟!

من اگر پیرم ولی مستغنیم،
بی‌نیاز احترامم، دون نیم..

گوشه گوشه، نام من آواز شد،
آگهی شعرت به کین، همساز شد!

جاهلا! زین بیش تو، یاوه مگو،
رو ره عشق مرا‌ای دل، بپو..!

این روزگار ادبیات و هنر کشوری است که زادگاه ادبیات و فرهنگ و هنر است. این روزگار ملتی است که یک مشت هرزه‌ گوی هرزه سرای به ذات هرزه دایه دلسوزتر از مادر و یا کاسه داغ تر از آش شده اند! این روزگار تباه ملتی است که زیر نعلین آخوند دست و پا می‌زند. ملتی که نوروز پیروزش میشود کّل الیوم عاشورا. شادی و نشاطش میشود خرافات و حقارت و پستیش میشود روحانیت.

هزاران سال پیش حکیم عالیقدر و گرامی‌ ایران زمین فردوسی‌ بزرگ روزگار امروز را میسراید:

چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار

سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگار دراز

نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز
بنیکی نرفتی سخن جز براز.

هیچ نظری موجود نیست: