۲۴.۱۲.۹۴

من بپایان دگر نیندیشم


امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد


شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را
دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشها


آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست


از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است


آه بگذار گم شوم
در تو
کس نیابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوب من
بوزد بر تن ترانه من


آه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویا ها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها


دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم 

تو 
پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو 

بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریاییست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد


بس که لبریزم از تو میخواهم
بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم بموج دریاها
بس که لبریزم از تو میخواهم
چون غباری زخود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم


آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من بپایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست.

افتخار شعر معاصر ایران زمین ، زنده یاد فروغ فرخزاد


هیچ نظری موجود نیست: