۱۸.۱۱.۹۴

که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست


ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست

دگر قمار محبت نمی برد دل من
که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست

من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
بغیر گریه که آن هم به اختیارم نیست

برهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست

تو میرسی بعزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست

چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست

به لاله های چمن چشم بسته می گذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست.

شهریار

هیچ نظری موجود نیست: