۷.۸.۹۴

که پیش تیغ بلا سینه را سپر دارد


کسی ز فتنهٔ آخر زمان خبر دارد
که زلف و کاکل و چشم تو در نظر دارد

نه دیده از رخ خوب تو میتوان برداشت
نه آه سوختگان در دلت اثر دارد

نه دل از طره خم برخمت توان برکند
نه شام تیره هجران ز پی سحر دارد

ز سحر نرگس جادوی تو عیانم شد
که فتنه‌های نهانی بزیر سر دارد

هزار نشعه فزون دیده‌ام ز هر چشمی
ولی نگاه تو کیفیت دگر دارد

ز ابروان تو پیوسته می‌تپد دل من
که از مژه بکمان تیر کارگر دارد

حدیث سوختگانت به لاله باید گفت
کز آتش ستمت داغ بر جگر دارد

سری بعالم عشقت قدم تواند زد
که پیش تیغ بلا سینه را سپر دارد

برغم غیر مکش دم بدم فروغی را
که مهرت از همه آفاق بیشتر دارد.

فروغی بسطامی