۷.۸.۹۴

که خورشید از میان خوشهٔ پروین شود پیدا


نگارم گر به چین با طرهٔ پرچین شود پیدا
ز چین طرهٔ او فتنه‌ها در چین شود پیدا

کی از برج فلک ماهی بدین خوبی شود طالع
کی از صحن چمن سروی بدین تمکین شود پیدا

هر آن دلرا که با زلف دل‌آویزش بود الفت
کجا طاقت شود ممکن کجا تسکین شود پیدا

صبا کاش آن مسلسل سنبل مشکین بیفشاند
که از هر حلقه‌اش چندین دل مسکین شود پیدا

شکار خویشتن سازد همه شیران عالم را
گر از صحرای چین آن آهوی مشکین شود پیدا

کجا فرهاد خواهد زنده شد از شورش محشر
مگر شیرین بخاکش با لب شیرین شود پیدا

من از خاک درش صبح قیامت دم نخواهم زد
که ترسم رخنه‌ها در قصر حورالعین شود پیدا

نخواهد در صف محشر شهیدی خون‌بهایش را
اگر از آستین آن ساعد سیمین شود پیدا

دلم در سینه می‌لرزد ز چین زلف او آری
کبوتر می‌تپد هر چا پر شاهین شود پیدا

بغیر از روی او زیر عرق هرگز ندیدستم
که خورشید از میان خوشهٔ پروین شود پیدا

چنان گفتم غزل در خوبی رعنا غزال خود
که گر بر سنگ بسرایم از آن تحسین شود پیدا

بلند اختر شهنشاهی که بهر جشن او هر شب
مهی از پردهٔ گردون بصد آیین شود پیدا

فروغی از دعای پادشه فارغ نباید شد
دعا کن کز لب روح الامین آمین شود پیدا.

فروغی بسطامی