ما دل خود را بدست شوق شکستیم
هر شکنش را بتار زلف تو بستیم
تا ننشیند بخاطر تو غباری
از سر جان خاستیم و با تو نشستیم
از پی پیوند حلقهٔ سر زلفت
رشتهٔ الفت ز هر چه بود گسستیم
از سر ما پا مکش که با تو بیاری
بر سر مهر نخست و عهد الستیم
پیک صباگر پیامی از تو بیارد
ما همه سرگشتگان باد بدستیم
بر سر زلفت بهیچ حیلتی آخر
دست نجستیم و از کمند نجستیم
گر بکشند از گناه عشق تو ما را
باز نگردیم از این طریق که هستیم
گر ز تو بویی نسیم صبح نیارد
هوش نیاییم از این شراب که مستیم
بندهٔ عشقیم و محو دوست فروغی
ذرهٔ پاکیم و آفتاب پرستیم.
فروغی بسطامی