۱۱.۶.۹۴

هنوز مشت خسی، بهر سوختن باقی است


مرو، که با دو لبت گفتگوی من باقی است
هزار شکوه سرودم، ولی سخن باقی است

چو برق میروی از آشیان ما، بکجا؟
هنوز مشت خسی، بهر سوختن باقیست

بعیش کوش و زغمهای تازه باک مدار
گرت پیاله‌ای از باده‌ی کهن باقیست

شبی بحلقه‌ی رندان، حدیث موی تو رفت
گذشت عمری و آشوب انجمن باقیست

دمی نشستی و رفتی، ولی بمحفل ما
هنوز بوی گل و عطر یاسمن باقیست

اگرچه گردش گردون، مرا هلاک نکرد
ولی ز گردش چشمت، امید من باقیست

بهار حسن تو نازم، که صد چمن پژمرد
ولی طراوت گل‌های این چمن باقیست

بپای دوست سر افشاندن است و جان دادن
بهانه‌ای که مرا بهر زیستن باقیست

ز دست غیر، مرا شکوه‌ای نماند، رهی
ولی شکایتم از دست خویشتن باقیست.

رهی معیری - غزل "آشوب انجمن" مهرماه ١٣٤٧