۵.۶.۹۴

دل هرکس بتپد قافیه تنگ است اینجا


در خموشی همه صلح است‌، نه جنگ است اینجا
غنچه شو، دامن آرام بچنگ است اینجا

چشم بربند،‌ گرت ذوق تماشایی هست
صافی آینه درکسوت زنگ است اینجا

گر دلت ره ندهد جرم سپه‌بختی تست
خانهٔ آینه بر روی‌ که تنگ است اینجا

طایر عیش مقیم قفس حیرانیست
مگذر ازگلشن تصویرکه‌رنگ است‌ اینجا

درره عشق ز دل فکر سلامت غلط است
گرهمه‌ سنگ‌ بود شیشه بچنگ است‌اینجا

چرخ‌پیمانه بدور افکن یک‌جام تهی است
مستی ما وتو آواز ترنگ است اینجا

شوق دل همسفر قافلهٔ بیهوشیست
قدم راهروان گردش رنگ است اینجا

از ستمدیدگی طالع ما هیچ مپرس
آنچه پیش تونگاهست خدنگ است اینجا

طرف دیدهٔ خونبار نگردی زنهار
اشک چون آینه شدکام نهنگ است اینجا

شیشه ناداده زکف مستی آزادی چند
دامن ناز پری در ته سنگ است اینجا

دوجهان ساغرتکلیف زخود رفتن ماست
دل هرکس بتپد قافیه تنگ است اینجا

منزل عیش به وحشتکدهٔ امکان نیست
چمن‌ازسایهٔ گل پشت‌ پلنگ‌ است اینجا

وحشت آن است‌که ناآمده از خود بروم
ورنه تا عزم شتاب است درنگ است اینجا

بیدل افسردگیم شوخی آهی دارد
تاشرر هست ز خودرفتن سنگ‌ است اینجا.

بیدل دهلوی